رمان آووکادو پارت 152
این روزها چقدر حس غریبی دارم! آرنجش را به چهارچوب در تکیه داده است و با چشم های ریز شده، به من و مادرش نگاه میکند: – نه قربونتون برم من.. همه چی خوبه.. لبخند کج امید آزارم میدهد و هیچوقت تا حد دلم نخواسته است فریاد بکشم.. – مامان خانوم، مارو