رمان آووکادو Archives - صفحه 4 از 13 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آووکادو

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 137

  – آماده شو میریم بیمارستان خودش بیشتر از من بیمارستانی است. مثل همیشه زورگو و بدون لطافت – نمی‌خوام.. خوب.. جمله‌ام هنوز تمام نشده که از شدت درد، زانوهایم خم می‌شوند و اگر دست امید نبود، پخش زمین می‌شدم، ابروهایش را بالا می‌اندازد: – آره اصن معلومه خوبی.. چهل دیقه‌ست پشت درم! او مسخره بازی در می‌آورد و من

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 136

  – امید سرتو ول کن.. چت شد یهو؟ چرا حرف نمی‌زنی خب؟ با هق هق می‌گویم و بالاخره نگاهش از زمین کنده می‌شود و بالا می‌آید: -برو… بیرون! به سختی زمزمه می‌‌کند، چطور بروم؟ کجا بروم؟ او را با این حال خرابش چگونه رها کرده و بروم؟! باریکه‌ی خون که از بینی‌اش بیرون می‌‌آید، گریه‌ام شدید تر می‌شود: –

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 135

  توبیخم می‌کند و بچه بودنم را بیشتر توی سرم می‌کوبد.. – بیا حرف نزنیم من خسته‌ام تازه از مدرسه اومدم.. شما کِی می‌ری؟ رسما دارم از خانه بیرون می‌اندازمش، حق هم دارم، نمی‌خواهم او اینجا باشد. – هر وقت مادر امید بره! راننده‌ش پایینه امید نمی‌خواد منو ببینه.. دستانش را لبه‌ی پشتی مبل می‌گذارد و راحت‌تر می‌نشیند، آمده‌است خانه‌ی

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 134

– زنگ زدم بهت آلاله برداشت گفت دستت بنده… دستش را مشت می‌کند و حالا می‌تواند با خیال راحت از دست آلاله عصبانی باشد.. همین مانده بود در روابطش سرک بکشد و اعلام حضور کند! – آره الان سرم خلوته… امیدوار است نفس دیگر پی‌اش را نگیرد و چیزی نپرسد.. – خبری نیست، دیشب.. میان حرفش می‌پرد: – در مورد

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 133

  هر دو به سمت اتاق امید قدم برمی‌داریم و من انگار که فقط منتظر یک فرصت بوده باشم تا خودم را خالی کنم، شروع می‌کنم به حرف زدن: – صبح فهمیه خانوم زنگ زد گفت صبح زود مجبور شده بره بعد هر چی زنگ می زنه امید، امید برنمی‌داره گوشیو‌ نگرانش شده بود بعد گفتن من بیام یه سر

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 132

  دختر پر نیاز زمزمه کرده بود و اما دوباره پس زده شده بود…. – نفس گفتم نکن.. چرا نمی فهمی؟ صدایش کمی بالا رفته بود و دخترک را با دلخوری عقب رانده بود. – چرا اومدی وقتی نمی‌خواستی؟ سوال دختر را بی جواب گذاشته و دستش را به نیت پیدا کردن تلفن همراهش روی کاناپه کشید.. – گوشیم کو؟

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 131

  لب‌هایم را روی هم می‌فشارم و حق با او بود… بچه نبود، متعهد هم نبود… دیر آمدنش به خانه هم به من ربطی نداشت و اما چرا داشتم می‌سوختم؟ دستم را مشت می‌کنم و سمتش قدم برمی‌دارم – پیش نفس بودی؟! این بار اوست که به تندی می‌گوید – به تو ربطی نداره… پشت ویلچرش می‌ایستم – این گچ

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 130

  – مامان مرگ من این زهرماری و دیگه نیارین جلوی چشمم حالم به هم می‌خوره… حاظرم به جاش ده تا شربت سرماخوردگی رو بخورم. فهیمه خانم بالاخره کوتاه می‌آید و رو به من با خنده می‌گوید – ببرش دخترم… آبمیوه رو بذار پاچه رو ببر دیگه. سری برایش تکان می‌دهم و امید نفسی از سر آسودگی بیرون می‌فرستد –

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 129

  صدایشان را می‌توانم بشنوم و این عصبی کننده است. نمی‌دانم، شاید گوش‌هایم تیز شده… از روی مبل بلند می‌شوم، نگاهی به ساعت می‌اندازم و وارد آشپزخانه می‌شوم… چرا من باید از مهمان او پذیرایی کنم؟! مهمان خودش دست و پا دارد! آشپزخانه را ترک می‌کنم و از پله‌ها بالا می‌روم… بار دیگر نگاهی به ساعت می‌اندازد و چرا دقیقه‌ها

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 128

  – می‌خوام تمیزش کنم… سرش را کج می‌کند – می‌خوای دست بکشی رو خشتکم؟! انگار آب داغ روی سرم می‌ریزند و هجوم خون به صورتم را حس می‌کنم… می‌خواهم عقب بکشم که اجازه نمی‌دهد – فکر کردی من باهات می‌خوابم که خودت رو می‌مالی بهم؟! با دندان‌های روی هم فشرده شده تقلا می‌کنم تا دستم را از میان پنجه‌ی

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 127

  از روی صندلی با پرخاش بلند می‌شوم – ای بابا! به من چه؟! خودت برو ببین چیکار می‌کنن! خنده‌اش را جمع می‌کند – شما پرسیدی! عصبی جوابش را می‌دهم – اصلا مگه من با شما حرف می‌زنم؟! اینجا با خودم حرف زدن ممنوعه؟! او هم بلند می‌شود و معلوم است چقدر برای پنهان کردن لبخندش خودخوری می‌کند. – من

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 126

  می.خواهم چیزی بگویم که رهام مانع می‌شود – درد داری؟! امید که دستش را برای لمس سرش بلند می‌کند، ناگهانی ساعد دستش را می‌گیرم – دست نزن… نگاهم می‌کند و وقتی نگاهش طولانی می‌شود، بی‌نفس دستش را رها می‌کنم – یـ… یعنی… یعنی… او اما با میان کلامم پریدنش مرا از طبق زدن بازمی‌دارد – سردرد وحشتناکی دارم…. –

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 125

  دردش را می‌توانستم درک کنم‌‌. – امید؟! کاش پلک‌هایش را هر چه زودتر باز کند… حاظرم ماه‌ها با جمله‌های زننده و پررویی‌هایش آزارم دهد اما چند دقیقه روی این تخت پلک بسته نماند… – بسه دیگه… می‌دونی چند روزه خوابیدی؟! بیدار شو… آب بینی ام را بالا می‌کشم و دستش را رها می‌کنم… این لمس کردنش دیگر اذیتم نمی‌کند

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 124

  نگاهی کوتاه به اصلان خان می‌کنم – انگار دارن هوشیار می‌شن… او هم مانند من کمی سرش را خم می‌کند – فهیمه؟! فهیمه خانم ناله‌ی دیگری می‌کند و من آب دهانم را قورت می‌دهم و علت آشوب درونم را نمی‌توانم درک کنم. – فهیمه جان خوبی؟! – آی، امید… پسرم… اصلان خان دست روی شانه‌اش می‌گذارد و من هم

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 123

  به بخش مراقت‌های ویژه که منتقل می‌شود، با اجازه‌ی دکتر، یک به یک از پشت شیشه ملاقاتش می‌کنیم… ابتدا اصلان خان می‌رود و سپس رهام… من هم بغض کرده می‌مانم تا آخر سر بروم و از بی‌تابی‌ام خجالت می‌کشم… گان می‌پوشم و با راهنمایی پرستار پشت شیشه‌ای می‌ایستم که او داخل اتاق روی تخت خوابیده…‌ مانیتوری که کنارش قرار

ادامه مطلب ...