رمان آووکادو Archives - صفحه 7 از 13 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آووکادو

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 92

      – خونه نیست.. مادرم زنگ زد، انگار رفته سوپری… یه سر به سوپر مارکت های اون اطراف بزن منو خبرم کن.   – باشه، الان.   تماس را با عصبانیت تشدید شده قطع می کند و بار دیگر با آلاله تماس می گیرد… اما باز هم دخترک جواب نمی دهد و او با عصبانیت اینبار گوشی را

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 91

    〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ دخترک را به مدرسه می رساند و بعد از نگاهی که به ساعتش می کند رو به راننده می گوید   – همین جا منتظر بمون، درش که تموم شد برسونش هلدینگ…   راننده اطاعت می کند و او نگاه دیگری به ساعتش می کند، به خاطر از دست دادن پروازش مجبور شده بود رفتن با ماشین

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 90

        تا وقتی که لباس هایم را جمع کنم توی اتاق می ماند و اما هیچ کمکی در جمع کردن لباس هایم نمی کند   چمدان ها را که به زور کنار در هل می دهم دست به کمرم می گذارم و عرق پیشانی ام را پاک می کنم   – واقعا برای کمک اومدی یا حرف

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 89

      انگشت اشاره ام را مقابل نگاهش تکان می دهم و می گویم   – به خدا اگه بخوای حرف مفت بزنی و عصبانیم کنی…   میان حرف زدنم دیتم را می گیرد و پایین می اندازد   – هیچکس حق ندا ره جلوی من با دستش حرف بزنه، پس اگه این انشت ظریف و خوشگلت رو نمی

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 88

      همزمان با رسیدن ما به خانه، پیک هم پیتزایی که نمی‌دانم او کی فرصت به سفارش دادنش داشت، می‌آورد و وقتی داخل خانه می‌شویم، او همراه پیتزاهای توی دستش روی کاناپه آوار می‌شود.   – بیا همین‌جا بخوریم من حال ندارم.   نگاهش می‌کنم. دستش را بین موهایش می‌کشد و نظمشان را به هم می‌زند. این مرد

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 87

      هیچ وقت اینقدر نزدیک به آدم‌هایی نبودم که آنها را توی سینما یا تلویزیون می‌دیدم.   صدای دخترک می‌شکند… هر دو به خوبی توی نقششان فرو رفته‌اند و انگار مقابلم یک صحنه‌ی واقعی رخ می‌دهد نه یک صحنه‌ی نمایشی.   – خیچ وقت دوسم نداشتی؟   امید کلافه دست بین موهایش می‌برد و سرش را می‌چرخاند و

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 86

      انگشتانم را در هم می‌پیچم و با صدایی خفه می‌نالم   – باشه…   نگاهم را یه دستانم می‌دوزم و اما سنگینی نگاه او روی کتف‌هایم، اذیتم می‌کند   – می‌دونم الآن با خودت می‌گی به این مرد چه زبطی داره، زندگی خودمه، خودم عقل دارم و این حرفا… منم اصلا دلم نمی‌خواد تو زندگی کسی دخالت

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 85

        می‌توانم صدای ضربان قلبش را بشنوم… صدای ضربان قلب خودم را هم می‌شنوم و کاش گوش‌هایم کر شود‌…   این دیگر چه طرز کوبیدن و تپیدن است؟   نگاه بالا می‌کشم… چشمان خمارش باعث می‌شود دلم توی سینه‌ام گم و گور شود و او مردمک‌های آبی رنگش را بین چشمانم چپ و راست می‌کند.   دستم

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 84

    با خنده‌ای بلند میان کلام دخترک می‌پرد. سرش را به عقب پرت کرده و قهقهه می‌زند و آلاله توی خودش جمع شده و نگاهش بند چال گونه‌ی مرد می‌شود.   یک مرد چرا باید چال گونه داشته باشد؟ اصلا چه دلیلی دارد چشمان یک فرد اینقدر گیرا و ترسناک باشد؟   خنده‌اش که تمام می‌شود، با چهره‌ای خندان

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 83

      – چرا من خبر ندارم آلاله این وقت شب قراره بیاد خونه و این شاسکول قراره برسونتش؟   رهام سعی می‌کند فشار دست امید را مهار کند   – ولم کن امید… من از کجا بدونم؟ خبر مرگم مگه پیش تو نبودم؟   امید رهایش می‌کند… انگشت اشاره‌اش را مقابل نگاه رهام تکان داده و با صدایی

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 82

    موهایش را بین پنجه‌هایش می‌گیرد و پلک‌هایش را محکم روی هم می‌فشارد و انگار سرش می‌خواهد منفجر شود.   – امید، ساره رفت، خوبی؟   از بین دندان‌هایش غرش می‌کند   – برو بیرون.   رهام اما بی‌توجه کنار پایش می‌نشیند   – خوبی تو؟ پاشو با هم بریم.   صدای آن زن را می‌شنود… نزدیک سی سال

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 81

      – من حرفی ندارم و سوار نمی‌شم خانم، اگه حرف دارید شما می‌تونید پیاده شید.   چهره‌اش را جمع می‌کند   – تو دیگه از کدوم کوه اومدی؟   بلافاصله جوابش را می‌دهم… به خاطر شوکگی چیزی به اصلان خان نگفته بودم، دلیل نمی‌شد در برابر این دخترک سانتال مانتال هم سکوت کنم   – از همون

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 80

    بزاق دهانم را می‌بلعم…   دست و پایم از یادآوری آن شب می‌لرزد اما دخترک بدون ترس و خجالت، بی تفاوت به من، توی چشمان اصلان خان خیره شده و با یاغی گری حرف خودش را می‌زند.   – باید برگرده…   – با خود امید حرف بزن. گفتم که من دخالت نمی‌کنم.   شال قرمز رنگ دختر

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 79

    〰〰〰〰〰 – کی بهت گفته زن دارن آقای آراسته؟   عکسش را توی اتاقش دیده بودم و وقتی هم در موردش با امید حرف زده بودم، چیزی نگفته بود!   لبم را تر کرده و نگاهم را به رقیه، دختر خون گرمی که توی آشپزخانه کار می‌کند، می‌دوزم و شانه بالا می‌اندازم   – کسی نگفته… عکسش رو

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 78

    ترجیح می‌دهم چیزی نگویم… او تمام حرف‌هایم را به نفع خودش تعبیر می‌کرد و جواب دندان شکنی برای همه داشت.   در مقابل او باید سکوت می‌کردم.   حین پوشیدن کتانی‌های سفید رنگی که دیشب همراه لباس فرم‌های مدرسه توی اتاقم گذاشته بود، بلند می‌گویم   – حقوقم رو که از آراسته گرفتم پول تموم اینا رو بهت

ادامه مطلب ...