رمان تارگت Archives - صفحه 22 از 31 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان تارگت

رمان تارگت

رمان تارگت پارت 145

  – چرا نمی فهمید من چی میگم؟ درد من پیشرفت و موفقیتی که فکر می کنید با رفتن به اون خونه به دست میارید نیست.. اصلاً مبارکتون باشه.. ایشالا صد سال با خوشی توش زندگی کنید.. ولی من حتی قدر مورچه های این خونه هم براتون ارزش نداشتم که بخواید همون اول این حرفا رو بهم بزنید.. نه الآن

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 144

  ××××× آخر شب بود که بعد از خدافظی با میران با قدم های نامطمئن راه افتادم سمت خونه.. چون می دونستم چیز خوبی در انتظارم نیست! غروب زن دایی با یه پیام بهم فهموند که امشب می خواد باهام حرف بزنه و اگه می تونم زودتر برم و من جدا از اینکه هیچ تلاشی برای زودتر رفتن به خونه

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 143

  واسه همین یه کم از در فاصله گرفتم و درحالیکه سعی می کردم صدام دورتر از جایی که هستم به نظر بیاد داد زدم: – مهنــــار؟ کجایی؟ خونه نیستــــی؟ خودم و یه گوشه قایم کرده بودم ولی دیدم که یهو عین برق گرفته ها برگشت سمت در و با رنگ و روی پریده وضعیت و بررسی کرد و وقتی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 142

  * سر میز صبحونه نشستم و خیره به اقلامی که رو میز چیده بود و همینجوری داشت به تعدادشون اضافه می کرد با توپ پر گفتم: – بخوای بازم وقتی میام خونه ات این شکلی تدارک ببینی و خودت و تو خرج بندازی دیگه نمیاما! به جای ناراحت شدن لبخند عمیقی زد و گفت: – نترس.. ما یه رسمی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 141

  …خلاصه حکیم با روش خودش بدون اینکه بخواد شربتی بده یا روغنی به بدنش بماله.. پادشاه و درمان کرد و فقط بهش گفت برو چوگان بازی کن و با چوب محکم به گوی ضربه بزن و بعد حموم کن و یه کم بخواب تا خوب بشی.. پادشاهم این کارا رو کرد و فرداش دید حالش خوب شده.. بعد به

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 140

  آخرشم با صدا زدن اسمش توسط من.. به خودش اومد و نگاه گیجی به لیوان توی دستش انداخت که گفتم: – سرد شد دیگه.. برو عوضش کن! – نه.. میل ندارم! بلند شد و لیوانش و گذاشت تو سینی و خواست ببره بیرون که خودم و سر دادم روی تخت و ساعدم و گذاشتم رو پیشونیم.. – چراغم خاموش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 139

  نمی دونم چرا بی اختیار دلم سوخت براش.. یعنی این شعر و با منظور خاصی به دیوار اتاقش زده بود؟ یعنی این دختر.. قبل از اینکه من بخوام اصلی ترین حرکتم و روش پیاده کنم.. خنده هاش درد شده بود؟ روم و که برگردوندم.. نگاهم نشست رو تختش و لبخند شیطنت آمیزی رو لبم نشست.. تقریباً یک و نیم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 138

  حتی ذره ای مکث نکرد و حرفم و رو هوا زد: – واقعاً؟! سرم و ربات وار به تایید تکون دادم.. در حالیکه فقط تو سرم این سوال رد می شد که «چرا؟» چرا درین این پیشنهاد و داد یا اینکه چرا من انقدر سریع و بدون فکر قبول کردم.. تا اینکه وسوسه پرسیدن اولی بهم غلبه کرد و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 137

  حرفش و گوش کردم و اینبار رو همون مبل کنارش نشستم.. فکر کردم کارم داره که گفت بیام.. ولی تو همون حالت که یه کمم به نظر خسته می اومد فقط داشت نگاهم می کرد.. منم خجالت و کنار گذاشتم و نگاهم و رو تک تک اجزای صورتش چرخوندم.. هیچ وقت حتی توی خیالاتمم فکر نمی کردم مردی که

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 136

  هرکاری کردم نتونستم در جواب این حرفش لبخند بزنم یا حتی تشکر کنم. ذهنم بیخودی درگیر این مسئله شده بود که با کی کافه رفته! اگه قرار کاری باشه که طبیعتاً باید توی رستوران قرار بذارن.. مثل وقتی که اومدن تو رستوران هتل.. ولی.. کافه رو معمولاً با پارتنرشون میرن یا دوست خیلی صمیمی که فکر نمی کنم میران

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 135

  همین جمله انقدر تحت تاثیر قرارش داد.. که نه نگاهش تغییر کرد و نه بهش برخورد.. برعکس یه لبخند جذاب هم رو لبش نشست که نشون می داد پسندیده دلیل من برای این دقت کردن و! مطمئناً خیلی از پسرا.. که همون اول رابطه اشون تموم می شد.. چوب اشتباه حرف زدنشون و می خوردن که باعث می شد

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 134

  مطمئناً از کل حرفم.. فقط به «خونه خودمون» توجه کرد که لبخند از رو لبش رفت و صورتش رنگ گرفت.. حق داشت.. من آدمی نبودم که زیادی خودم و عجول نشون بدم و از همون اول این مسئله رو که هدفم ازدواجه مطرح کنم چون اینجوری بیشتر شک می کرد به صداقتم.. واسه همین با هدف آشنایی بیشتر جلو

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 133

  ××××× جلوی روشویی وایستادم و نگاهم.. از اون رد کمرنگ رژ لب روی گونه ام.. به چشمای میران توی آینه افتاد که با نهایت تاسف بهم زل زده بود! چشمایی که انگار داشتن باهام حرف می زدن و می گفتن: «خاک تو سرت!» حق داشتن.. نداشتن؟ اون روزی که جلوی آینه اتاقم وایستادم و به این چشما قول دادم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 132

  بالاخره انتظارم به سر رسید و میران از پله ها اومد بالا.. لبخندم با دیدنش عمیق تر شد.. صبح که دم دانشگاه اومده بود دنبالم به اندازه الآن به خودش نرسیده بود و اینکه براش مهم بود خوش تیپ تر شدن تو این مهمونی کوچولو.. واقعاً واسه ام ارزش داشت. تقریباً مثل خودم تیپ زده بود.. جین و تی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 131

  خودم قصد داشتم همچین سوالی رو از میران بپرسم ولی حالا با این حرف آفرین به فکر فرو رفتم و حس کردم راست میگه.. منی که انقدر می ترسیدم اصلاً نباید همچین پیشنهادی می دادم و حالا که کار به اینجا کشیده بود.. پرسیدن این سوال زیاد قشنگ به نظر نمی رسید! – آره.. خوب شد گفتی.. حواسم هست!

ادامه مطلب ...