رمان حورا پارت 8

5
(2)

 

 

انگار من را مقصرِ حال و روزِ پریشانِ قباد میدانست و شاید واقعا مقصر من بودم!

 

قباد به ارامی دستم را گرفته و با لحنی که اینبار زمین تا اسمان با شوخ طبعیِ چندی پیشش فاصله گرفته بود گفت:

 

– نبینم اخمات توهمه! واسه اینکه…

 

جمله‌اش را به پایان نرساند و من تا انتهایِ کلامش را متوجه شده بودم!

 

دروغ چرا؟ از چسبیدنِ دختر خاله‌ی عفریته‌اش به او حسابی خونم به جوش آمده بود.

 

دلم میخواست هر دو دستم را محکم دورِ گردنش حلقه کرده و خفه اش کنم!

 

از طرفِ دیگر دیدنِ صورتِ زخمی و کبودِ قباد دلم را به درد آورده بود.

 

پایِ شکسته و گونه‌ی کبودش، زخمی که گوشه‌ی ابروی خوش حالتش نشانده شده بود، ناراحتم می کرد.

 

سرم را به نشانه‌ی منفی تکان داده و گفته:

 

– نگرانت شدم! درد داری نه؟

 

زبانش را رویِ لب‌های خشک و ترک خورده‌اش کشید و اهسته لب زد:

 

– یه کوچولو!

 

لبه‌ی تخت نشستم.

دستِ مردانه‌اش را در دست گرفته و پشتش را به ارامی نوازش کردم و لب زدم:

 

– بمیرم…

 

 

 

حتی سرم را بالا نگرفتم چرا که میدانستم ابروهای مردانه‌اش حسابی در هم فرو رفته!

 

اب گلویم را ارام پایین فرستادم.

 

دستش را بالا اورده و پشتِ دستش را بوسه باران کردم و همانجا پچ زدم:

 

– مردم اینطوری دیدمت!

 

دستِ سالمش را به آرامی دورِ شانه‌ام حلقه کرد و تنم را به سمتِ خودش کشیده و کنار گوشم لب زد:

 

– خدانکنه!

من بمیرم واسه این لبای چیده شده‌ی شما؟

اینطوری لب چین میدی نمیگی من دیوونت میشم!

 

سرم را در سینه‌اش فرو کردم و عطرِ تنش را محکم به مشام کشیده و گفتم:

 

– اینجا هم دست از منحرف بازیت برنمیداری؟

 

خندید و روی موهایم را بوسه باران کرد!

کنار گوشم با لحنی داغ لب زد:

 

– منحرف دوست نداری؟

 

دوست داشتم!

او را هر طور که بود دوست داشتم!

 

روی سینه‌اش را محکم بوسیدم و نفس داغم را در سینه‌اش رها کرده و گفتم:

 

– عاشقتم! هر طوری که باشی من عاشقتم!

 

 

 

قباد با رنگ و رویی بهتر از روز های قبل روی تختی گوشه خانه جا گرفته بود و مادرش مثل پروانه به دورش میچرخید.

 

از هر طرف بوسه ای به سرش شازده پسرش می نشاند یا نوازشش میکرد.

 

برایش سوپ می پخت یا میوه پوست کنده کنار دستش می گذاشت.

 

گاهی هم شربت خنک درست میکرد و با قربان صدقه به خوردش می داد.

 

خانه پر بود از مهمان.

از صبح که سفره صبحانه را جمع کرده بودیم، گروه گروه به عیادت قباد می آمدند و می رفتند.

 

نزدیک های غروب بود که خاله و دختر نچسبش لاله برای شام آمدند،.

 

دختر از دماغ فیل افتاده ای که هنوز نمیفهمد پسر خاله اش دیگر مجرد نیست.

 

از همان ابتدا با چشمانی خیس از در داخل آمد خود را کنار قباد رساند:

 

-وای قباد جان! چرا اینجوری شد، از وقتی شنیدم اصلا دیگه اون آدم سابق نشدم.

 

قباد با اکراه دستش را از میان دستان او بیرون آورد:

 

-لطف داری شما لاله جان… چیزی نشد که نیاز به انقدر نگرانی باشه… همین که زحمت کشیدید تشریف آوردید لطف کردید.

 

 

 

نگاه از لیلای به اصطلاح ناراحت گرفت و به خاله اش چشم دوخت که لباس عوض کرده و با موهای شرابی رنگ و سشوار شده سمت شان می امد.

 

کنار قباد نشست و با یک دست صورتشان را قاب گرفت:

 

-خوبی دردت به جون خاله؟

 

قباد دست روی دست خاله اش گذاشت و زیر لب «خدانکنه» گفت، کف دستش را بوسه ای نشاند و همانطور که دستش را در دست گرفته بود، نگاهی بین لیلا و مادرش گرداند:

 

-باور کنید من اونقدرا هم حالم بد نیست، به لطف مامان و حورا جان هر روز دارم بهتر از دیروز میشم.

 

با به میان آمدن اسمم همه نگاه ها سمتم چرخید و از سنگینی نگاه های خیره شان عرق سردی از تیره کمرم راه گرفت.

اولین نفر خاله اش لبخند زورکی زد:

 

-خوبی دخترم؟

 

عشق میان من و خانواده قباد موج میزد؛ لبخند مصنوعی روی لب چسباندم:

 

-ممنون

 

ولی ثریا و مادر شوهرم هر دو پشت چشم نازک کردند و در کمتر از یک ثانیه من باز هم شدم حورایی که انگار وجود نداشت.

 

دلخور نگاه گرفتم و کمی در جایم جابه جا شدم، سر که بلند کردم بی اختیار از نگاه خیره قباد روی صورتم جا خوردم و من هم مثل خودش خیره نگاهش کردم.

 

لب هایش خیلی نرم به لبخند کمرنگی مزین شدند و همین کمی دلم را آرام کرد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۱ ۱۳۰۷۵۶۸۷۷

دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۳۷۶۸۲

دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد 0 (0)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را…
IMG 20230123 235641 000

دانلود رمان روزگار جوانی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۱ ۲۰۰۸۰۲۶۰۸

دانلود رمان لانه‌ ویرانی جلد دوم pdf از بهار گل 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         گلبرگ کهکشان دختر منزوی و گوشه گیری که سالها بابت انتقام تیمور آریایی به دور از اجتماع و به‌طور مخفی بزرگ شده. با شروع مشکلات خانوادگی و به‌قتل رسیدن پدرش مجبور می‌شود طبق وصیت پدرش با هویت جدیدی وارد عمارت آریایی‌ها شود…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۳۷۶۸۲

دانلود رمان ماه صنم از عارفه کشیر 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     داستان دختری به اسم ماه صنم… دختری که درگیر عشق عجیب برادرشِ، ماهان برادر ماه صنم در تلاشِ تا با توران زنی که چندین سال از خودش بزرگ‌تره ازدواج کنه. ماه صنم با این ازدواج به شدت مخالفِ اما بنا به دلایلی تسلیم…
چشم دختر زیبا

دانلود رمان نارگون pdf از بهاره شریفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       نارگون، دختری جوان و تنها که در جریان ناملایمتی های زندگی در پیله ی سنگی خودساخته اش فرو رفته و در میان بی عدالتی ها و ناامنی های جامعه، روزگار می گذراند ، بازیچه ی بازی های عجیب و غریب دنیا که حال…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۲ ۱۸۱۰۳۸۳۶۶

دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۰۷۱۸۶

دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار…
IMG 20230123 230736 486

دانلود رمان به من نگو ببعی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی…
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x