رمان دلارای

رمان دلارای پارت 200 3.5 (6)

95 دیدگاه
  ارسلان زیرچشمی نگاهشان کرد _ اگر نیمه جون از زیر دست داراب خان بیرون نمیکشیدمت الان شک میکردم حامله باشی! دلارای وارفته نگاهش کرد چشمانش جدی نبود معلوم بود درصدی احتمال نمیدهد! حقم داشت… آنطور که داراب تا مرز مردن کشانده بودش حاملگی غیرممکن بود لبش را گزید و…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 199 5 (2)

110 دیدگاه
  آلپ‌ارسلان پوف کشید و دلارای چنان لبخند بزرگی بر لب اورد که زن متعجب شد دلارای اما کم مانده بود به گریه بیفتد احساس میکرد فرزندش هم از خوشی در شکمش پا میکوبد چه قدر لذت داشت بازی کردن نقش پدر و مادر در کنار آلپ‌ارسلان! برای اینکه ارسلان…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 198 5 (2)

47 دیدگاه
  دلارای ارام زمزمه کرد _ میدونم. دیگه هیچ وقت نمیذارم مجبورم کنی همچین حقارتی رو تجربه کنم حالا بگو کجا میریم ارسلان سرش را سمتش برگرداند تا کامل زیر نظرش بگیرد _ حجره حاجی! دلارای بهت زده لب زد _ چی؟! _ یک بحث ناتموم داشتیم باهاش! _ چی…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 197 5 (2)

86 دیدگاه
  _ مثل گشنه ها با من حرف نزن فکر کردی از کنار خیابون دختر جمع کردی؟ یادت رفته بذار یادداوری کنم که خانواده من سرشناس تر از خانواده تو نباشن کمترم نیستن ارسلان بی توجه به او دستی به معنای (بروبابا) در هوا تکان داد و در موبایل غرید…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 196 5 (2)

74 دیدگاه
  گونه اش را به پنجره چسبانده و شناسنامه هایشان را میان دستانش می‌فشرد اسم آلپ‌ارسلان ملک‌شاهان در قسمت نام همسر ثبت شده غمگین پوزخند زد رویای گذشته هایش عجیب به نظر می‌رسید آلپ‌ارسلان بی توجه به مشغول فریاد کشیدن سر فرد پشت خط بود _ من میام پدر شماهارو…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 195 5 (2)

67 دیدگاه
  دلارای پوزخند تلخی زد و سر تکان داد _ میدونم … همیشه تقصیر منه ارسلان گواهی را گرفت و دخترک را دنبال خودش کشید سعی کرد عداب وجدان نداشته باشد تقصیر خودش بود میان دردسر ها و مشکلات آلپ‌ارسلان لجبازی های او جایی نداشت تا زمانی که انتقام همه…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 194 5 (2)

77 دیدگاه
  زن عادی سر تکان داد _ برای تایید بکارت؟ معمولا عروس خانم با مادر خودشون یا همسرشون تشریف میارن در ضمن شما بیرون تشریف داشته باشید این کار چیپ و احمقانه خیلی وقته دوره‌اش تموم شده نه هیچ منطقی پشتش هست و نه حتی قابل اعتماده که جواب درست…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 193 2 (1)

48 دیدگاه
  در سکوت سرش را به دیوار آسانسور تکیه داد صدای سوتی آزاردهنده در گوش هایش پیچید انگار مغزش در حال متلاشی شدن بود قطره ی اشکی از گوشه چشمش سرازیر شد مردی همراه پسری نوجوان وارد شد و طبقه همکف را زد در های آسانسور باز شد اما دلارای…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 192 5 (2)

185 دیدگاه
  دلارای وارفته آب دهنش را فرو داد _ دکتر زنان چرا؟ ارسلان محلش نداد سر قضیه اسانسور شکار بود! _ با توام ارسلان ، پزشک قانونی چرا بریم؟ من … من نمیام اصلا نمیخوام عقد کنیم خسته شدم دست از سرم بردارید دیگه با باز شدن در های اسانسور…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 191 5 (1)

321 دیدگاه
  بالاخره ارسلان موهایش را چنگ زد و عصبی سمت دخترک امد کارت سفید رنگی دستش بود هنگامه رویش را خواند و لبش را گزید دعا کرد دلارای عبارت ” متخصص زنان و زایمان ” را نبیند دلارای مضطرب تر از آن بود که به این چیزها دقت کند _…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 190 5 (2)

112 دیدگاه
  ارسلان پوزخند زد و آرام زمزمه کرد _ امشب کی قراره به دادت برسه دخترحاجی دلارای لبش را به دندان گرفت و جوید تقریبا از حالت تهوع ها خلاص شده بود اگر مجبور میشد می‌توانست تن به رابطه‌ با آلپ‌ارسلان دهد البته اگر این کار او را روی گردی…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 189 4 (2)

153 دیدگاه
  بی‌تفاوت چشم از تابلو برداشت اصلا تحمل شنیدن نیش و کنایه‌های آلپ ارسلان را نداشت. هرجا که آلپ ارسلان می‌رفت ، بدون پرسیدن سوالی پشت سرش می‌رفت. در آسانسور ایستاده بودند و دخترک سرش را پایین انداخته بود. با قرار گرفتن دست ارسلان جلوی صورتش ، ناخودآگه خود را…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 188 5 (2)

66 دیدگاه
  خودش را کنار کشید و اشکش را با گوشه انگشت گرفت بی توجه به ارسلان نفس عمیقی کشید باید قوی می‌ماند دیگر خبری از گریه زاری نبود لبخندی روی لبش نشاند و با عجله مانتو و شال سفیدش را از کمد بیرون کشید چروک بودن لباس هایش زیاد جالب…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 187 5 (3)

63 دیدگاه
  *** صبح با تکان های شدیدی دخترک ترسیده چشم‌هایش را گشود. با دیدن قیافه‌ی اخم‌آلود آلپ ارسلان نفس حبس شده‌اش را بیرون فرستاد ارسلان غرید _ فکر کردم مردی! دلارای دستی به موهای ژولیده اش کشید و او به غر زدن ادامه داد _ چت شده؟ قرص خواب خوردی؟…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 186 3.7 (3)

26 دیدگاه
  از سرما در خودش جمع شده بود اما نتوانست طاقت بیاورد و چشم‌هایش را باز کرد. هوا تاریک بود و دردِ گردنش هر لحظه بیشتر می‌شد. کلافه از جای بلند شد و نگاهی به ساعت انداخت که عدد چهار را نشان می‌داد. خمیازه‌ای کشید و سری به ارسلان زد…