رمان دلارای

رمان دلارای پارت 274 3.7 (3)

12 دیدگاه
      دلارای آه کشید و نقاب خنده را کنار گذاشت   هاوژین گریان را زیر سینه اش خواباند و آرام زمزمه کرد   _ جان مامان … گرسنه ای؟ چند روز دیگه مامانی برات هرچی بخوای می‌خره   هاوژین با شدت سینه‌اش را مک می‌زد   می‌دانست گرسنه…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 273 4.3 (4)

53 دیدگاه
        _ فقط؟   لبش را زیر دندان کشید و زمزمه کرد   _ فقط!   مرد اخم کرد   _ به عنوان مادرش نفهمیدی سیر نمیشه؟   انگار در مدرسه مقابل ناظم ایستاده بود!   _ دو ماهه بود بهش شیرخشک دادم بالا آورد ، سینه‌اش…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 272 5 (2)

58 دیدگاه
      سمت استخر رفت و زن را زیر نظر گرفت   با دور شدنش ناچار هاوژین را کمی دورتر در سایه گذاشت   دخترک ابروهای طلایی رنگش را در هم کشیده بود و با لب های غنچه شده شاکی نگاهش می‌کرد   خندید و با انگشت آرام روی…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 271 4 (5)

260 دیدگاه
          یکی از دخترها صدایش را بالا برد   _ اسمت چیه دخترجون؟   نگاهی سمتشان انداخت هر دو پیراهن و دامن کوتاه به تن داشتند مثل خدمتکار های آمریکایی!   زنی که برای کمک به خانه ی حاج بابایش می آمد همیشه روسری اش را…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 270 5 (2)

6 دیدگاه
        علیرضا پوف کشید   _ آب شده رفته تو زمین از تو جیبم درش بیارم؟   آلپ‌ارسلان دستی در هوا تکان داد و وارد اتاق شد   علیرضا صدایش را بالا برد   _ بابا نیست به جون پری نیست!   دخترک با خنده ای لوس…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 269 5 (3)

23 دیدگاه
        برای صدمین بار پوشکش را چک کرد و طوری که پرستار یادش داده بود آروغش را گرفت   هوا روشن شده بود که دخترک از شدت گریه بی حال شد و چشمانش روی هم افتاد   بالاخره بعد از ساعت ها جرات کرد بنشیند اما پلک…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 268 5 (2)

3 دیدگاه
  _ دوران بارداری زیر نظر کدوم پزشک بودید؟   معذب موهایش را زیر شالش فرستاد و به دکتر خیره ماند   _ من … خب … زیر نظر پزشک خاصی نبودم   مرد ابرو بالا انداخت   _ بالاخره ویتامین های بارداری و آزمایشات رو باید دکتر نسخه می‌نوشتند…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 267 5 (3)

130 دیدگاه
        با ناخن پوست دستش را کند و اولین چیز که به ذهنش رسید را لب زد   _ ماشین!   زن چشم گشاد کرد   _ دمش گرم بابا! خانوادش چی؟ با اونا مشکل نداری؟   تلخ لبخند زد   او که هدیه نمی‌خواست او تنها…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 266 4.7 (3)

114 دیدگاه
          * * * * *   صدای سلام و احوالپرسی اطراف آزارش می‌داد   به سختی چشم باز کرد   دور تا دور تخت کناری مرد و زن هایی با دسته گل و شیرینی جمع شده و بلند بلند می‌خندیدند   ناله‌ی آرامی کرد و…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 265 5 (2)

253 دیدگاه
    زن بچه را در پارچه دیگری پیچید و لبخند زد   _ ماشالله با این وزن طبیعیه انقدر مامانشو اذیت کنه تا دنیا بیاد مگه نگفتی پسره؟!   دلارای منظور زن را نفهمید   تمام بدنش چشم شده و خیره نوزادی بود که صدای جیغ هایش از جیغ…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 264 3.7 (3)

301 دیدگاه
          لبخند زد اما لبخندش دوام نداشت   درد دوباره شروع شد و هیچکس به صدای ناله هایش توجهی نمی‌کرد   هر دقیقه برایش ساعت ها می‌گذشت   نمیدانست چندمین بار بود که پرستار چکش میکرد   _ چه خبره؟ بخش رو روی سرت گذاشتی  …
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 263 3.3 (4)

74 دیدگاه
        ارسلان نفس زنان سطل را پایین آورد و روی زمین پرت کرد   آب دهانش را کنار مرد انداخت و با نفرت غرید   _ دفعه بعد زن حامله تنها پیدا کردی فکر نکن بی کس و کاره یهو دیدی کس و کارش آلپ‌ارسلان ملک‌شاهان در…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 262 4 (4)

51 دیدگاه
      مشمایی روی میز گذاشت و رو به ارسلان ادامه داد   _ داروی شما آمادست نسخه‌اتونو بدید دارورو تحویل بگیرید   آلپ‌ارسلان خیره شیشه های شیر بود   هر کدام یک رنگ   اهورا کدام رنگشان را بیشتر دوست داشت؟   صدای زن در گوش هایش پیچید…
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 261 4 (4)

242 دیدگاه
    با خنده بچه را جلو اورد و ادامه داد   _ به دنیا اومد چند روز گذاشتیمش تو دستگاه انقدر ریز بود   ناخواستا فکر کرد برخلاف اهورا!   اهورا تپل بود احتمالا با موهایی خرمایی شاید فر شاید لخت اما شک نداشت لپ هایش حسابی آویزان است!…