رمان دلارای پارت 320
انگار به یکباره تنش در استخر یخ فرو رفت برای ثانیه ای یخ زد و به همان سرعت دوباره داغ شد اینبار گویی در کوره میسوخت انگشت های آلپارسلان دورگردنش بود و لب هایش را برای لحظه ای رها نمیکرد بوی آشنای سیگارش را میتوانست حس کند باید اعتراف میکرد حتی