تا جایی که فاصلش دیگه باهام مویی بود.
ولی هنوز ندیده بودمش.
اما عطرش برام به شدت آشنا بود.
همینکه برگشتم، رو به روم قرار گرفت.
ضربان قلبم رفت روی هزار.
خودش بود.
مازیار.
_ سلام.
لال شده بودم. به زور زبون باز کردم.
و با نگاهی به اطراف گفتم :
تو اینجا چی کار می کنی؟
_ گفته بودم کارت دارم
_ چه جوری پیدام کردی؟
_ به سادگی. الان وقت این حرفا نیست البته.
چشمام رو بستم. دستام رو مشت کردم
دلم می خواست سرش عربده بکشم. ولی اونجا نمی شد.
از لای دندون های کلیک شده گفتم :
خدا منو بکشه از دست تو مازیار
اخماش رفت تو هم. و با تهدید گفت :
بار آخرت باشه ازین چرت و پرتا میگی. خب؟
هیچی نگفتم فقط با غضب زل زده بودم بهش.
نگاهی به اطراف انداخت و گفت :
بریم یه جای خلوت حرف بزنیم.
_ من عمرا هیچ وقت با تو جای خلوت نمیام دیگه.
یه بار اومدم برای هفت پشتم بسه.
_ دیگه انداختن رو تموم کن.
نگفتم بیا بریم خونه خالی. بریم یه گوشه که اینقدر جمعیت نباشه.
حرفش رو خیلی جدی زد.
چشم غره ای بهش رفتم و دیگه کل کل نکردم.
با هم رفتیم زیر یه صخره که تقریبا کسی اونجا نبود
تکیه دادم به صخره و دست به سینه وایسادم.
اونم جلوم داشت قدم می زد. انگار کلافه بود.
تو سه دقیقه که رژه رفت گفتم :نمی خوای حرف بزنی؟
مامان بابام الان نگران می شن.
وایساد و خیره شد توی چشمام
یه طور خاص نگاهم می کرد.
یکم که گذشت هوفی کشید و گفت : استغفرالله.
همونجا یهو روی ماسه ها نشست.
خشک بود و مشکلی پیش نمیومد.
گفت : بشین.
_ راحتم.
_ لج نکن گفتم بشین
یکم خیره و طلبکار نگاهش کردم.
بعد جلوش روی زمین نشستم.
منتظر بودم چیزی بگه. اما انگار نه انگار.
کلافه هوفی کشیدم و گفتم :
اسکلم کردی؟ خب حرف بزن.
یک تای ابروش رو بالا انداخت و گفت :
به به. اصطلاحات جدید می شنوم.
_ نه. مثل اینکه تو واقعا منو سر کار گذاشتی.
خواستم بلند شم که مچ دستم رو گرفت.
نگاهی به دست هامون. بعد به صورتش انداختم و گفتم :
می خوای این یکی رو هم بشکنی.
تلنگر بدی براش بود. فوری ولم کرد.
و با دلخوری گفت : مگه اون یکی رو شکستم که اینجوری میگی؟
خیلی لحنش با همیشه فرق داشت.
برای همین کشش ندادم. دوباره نشستم و گفتم :
حرف بزن مازیار.
دیدم لبخند نشست روی لبش و زل زد بهم.
دست جلوی صورتش تکون دادم و گفتم :
خوبی؟ چرا اینجوری می کنی تو؟
_ چه جوری؟
_ بابا حرفتو بزن.
_ میشه یه بار دیگه صدام بزنی؟
پارت نداریم؟
سایت برا فاطمه نمیاره
چرا سایتا نمیارن هزار بار باید بری بیای بلکه بیاره
رمان وان هم رمان هاش بعد دو ساعت به زور میارد