رمان دل دیوانه پسندم Archives - صفحه 5 از 8 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 59

  از چشماش خون می بارید. جلوی دهنم رو ولی نگرفت. با یه دستش دستام رو گرفته بود و با دست دیگش گلوم رو. وحشت کرده بودم. در حدی که فقط نگاهش می کردم و چیزی نمی گفتم. فشار دستش رو عمدا یکم بیشتر کرد. کنترلم رو از دست دادم و شروع کردم به جیغ کشیدن و کمک خواستن. همون

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 58

  دیگه کشش ندادم. سرمم که تموم شد و جواب ازمایشم اومد، مرخص شدم و رفتیم خونه. دکتر گفت بدنم عفونت کرده بود که برام دارو نوشت. چند تا آمپول و سرم هم بهم زدن. در کل مشکلی نداشتم.. خیال مامان بابامم راحت شد فقط یک هفته باید استراحت می کردم و به خودم می رسیدم گفتن بدنم خیلی ضعیف

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 57

  مامانم تمام مدت کنارم بود. بیچاره از بس گریه کرده بود چشماش باز نمی شد وقتی دیدم کنارم نشسته و بازم داره گریه می کنه بی حال گفتم: مامان من خوبم! الان چرا داری گریه می کنی؟ _ جون به لبم کردی بعد میگی چرا گریه می کنی. چند بار گفتم بیرون نرو هوا سرده مریض میشی. چقدر گفتم

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 56

  دلم نمی خواست با دست خالی از اتاقش بیرون برم. ولی دستمم جایی بند نبود. چیزی پیدا نکردم تازه حال مساعدی هم نداشتم تو همین فکرا کلافه وسط اتاق وایساده بودم که درو باز شد قلبم هری ریخت برگشتم دیدم موسویه نفسی از سر آسودگی کشیدم. گفت : داره میاد. تموم نشد؟! مثل کسی که کشتی هاش غرق شده

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 55

  واقعا عجیب بود.. لب تاب هم با خودم برداشتم که ببرمیه جا نشون بدم. شاید یه چیزیش بود مشکل داشت که چیزی روش سیو نمی شد خیلی حالم بد بود. هنوز خوب نشده بودم. یه ماسک زدم به صورتم و از خونه زدم بیرون. اول رفتم آسایشگاه. وقتی به موسوی گفتم که بالاخره مدرک رو رسوندم خیلی خوشحال شد.

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 54

  _ تا خوب نشی حق نداری دست به اون بزنی. با تعجب و صدای گرفته گفتم : مامان مگه میخوام چی کار کنم؟ همینجا رو تختم نشستم دیگه. _ همینکه گفتم. چقدر گفتم مراقب باش؟ آخرش خودت رو از پا در میاری سر این کار. _ نگران نباش. مراقبم. _ همین نگران نباش نگران نباش گفتنا بیشتر منو نگران

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 53

  _ بودم. _ ای امون از عشق های یکی دو روزه امروزی. سفره دلم رو براش باز کردم. خیره به رو به رو همینطور که بینیم رو با دستمال میگرفتم گفتم : عمو واسه من یکی دو روزه نبود. چند ساله بود. _ عجب! سخته… ولی می گذره دخترم. سخت یا آسون می گذره. فقط یادش میمونه. تا جوونی

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 52

  _ بالاخره فامیله. می خواید تو فامیل ابرو ریزی کنید؟ _ جهنم ابرو. چه آبرویی؟ پسره بلند شده روز روشن اومده خونه مردم! اگه بلایی سرت می‌آورد چی؟ _ هیچ وقت این کارو نمی کنه. _ باشه.طرفداری کن. چه زود یادت رفت که حتی فکرشو نمی کردیم یه روز کارش رو به تو ترجیح بده. و ولت کنه! داغ

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 51

  تو همین فکرا بودم که یواش یواش چشمام گرم شد. *** با صداهای گنگی که اسمم رو میونشون می شنیدم چشم باز کردم. چشمام اولش تار می دید. گیج بودم. دستی به صورتم کشیدم. با دیدن مازیار که گوشه تختم نشسته بود و داشت صدام می زد سه متر از جام پریدم. با بهت و توپ پر گفتم ‌:

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 50

  گفت برام یه لیوان آب بیارن. به زور یکم خوردم. اونقدر ذهنم مشغول بود که حتی نمی تونستم بلند شم برم خونه. با توضیح بدم که چی دیدم و توی اون فیلما چی بود. حتی نمی دونستم دقیقا دارم به چی فکر می کنم. ذهنم همه جا می چرخید. ترس از آینده، از نشدن، از کمبود وقت. فکر به

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 49

  گوشی رو قطع کردم. سعی کردم با چند تا نفس عمیق خودم رو آروم کنم. *** تا شب باز هیچ اتفاقی نیفتاد و سروس فقط برای خوردن غذا و سرویس از جاش بلند می شد دلم می خواست خفش کنم. یواش یواش داشتم کم می‌آوردم. شب شد .. ساعت که از دوازده گذشت من کم کم داشتم می رفتم

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 48

  زل زده بود تو چشمام. اخم غلیظی داشت. یهو دهنش وا شد. انگار می خواست یه چیز بگه. منتظر بودم که صداش در بیاد و واژه ها رو کنار هم ردیف کنه ولی هیچی نگفت و باز گرفت خوابید. دستام مشت شد. دیگه واقعا حرصم گرفت. فکر کردم که بهتره دیگه تمومش کنم و برم. چون قصد حرف زدن

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 47

  و همچنان سکوت رو ترجیح می داد. پوفی و گفتم : اگه لالی حداقل یه جور بهم بفهمون که من اینقدر انرژیم رو واسه دو کلوم حرف زدن تو تلف نکنم. نگاهم کرد. مستقیم زل زده بود توی چشمام. نگاهش نفوذ زیادی داشت. واسه همین می گفتم هیچیش به مریضا نمی خورد. حتی طرز نگاهش. ولی بازم حرف نزد.

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 46

  یعنی چی بفهمم که اشتباه می کردم؟ خودش همه چی رو خراب کرد. خودش سد راهم شد . من داشتم واسه آیندم می جنگیدم. واسته کاری که سال ها درسش رو خوندم. واسه آرزو هام. داشتم روی پایان نامم کار می کردم. چرا باید مانعم می شد و بعد بهمم می گفت تو اشتباه کردی؟ ترجیح دادم اصلا به

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 45

  چشم ازش بر نمی داشتم. حتی پلک هم نمی زدم که مبادا یه وقت یه اتفاقی بیفته و نبینم فیلم دوربین ضبط هم می شد. ولی خب اون لحظه می خواستم ببینم داره چی کار می کنه. پرده رو کنار زد پنجره رو باز کرد. این همه فعالیت واسه سروش واقعا بهت اور بود. چند دقیقه همینجوری وایساد. باد

ادامه مطلب ...