رمان فئودال پارت 15
1 دیدگاه
اخم کرد، نگاهی به پدرش انداخت، با ان لبخند مصنوعی اشاره کرد تا سریعتر برود، ناچار قدم برداشت و از عمارت بیرون رفت، در اتاقی که حاضرش کرده بودند، آن سمت باغ بود، ویلایی که مهمانها میماندند. زنان کل میکشیدند و دختران از روی…