رمان فئودال پارت 11

3
(5)

 

 

 

 

 

گلین که لحن جدی خسروخان را میشناخت لب زد:

 

_ ممنون اقاخان…چیزی نیاز ندارم فقط…

 

مکث کرد، نمیدانست در حضور نریمان گفتنش درست است یا نه، اما باید این قائله‌ها ختم به خیر میکرد، نمیتوانست پنهانی با مردی باشد که به زودی زن‌دار خواهد شد!

 

_ فقط چی؟ چیزی میخوای؟

 

زبان به لب‌های خشکش کشید، لرزش دستانش را با چنگ زدن دامن چین‌دار و بلندش پنهان کرد:

 

_ میخوام، میخوام برگردم روستای خودمون، پیش پدرم…اگه میشه…شرایطشو برام فراهم کنید!

 

سکوت اتاق و خشم مشهود نریمان طولانی شد، دستان مشت شده‌اش را کنترل میکرد و سر بلند نمیکرد تا مبادا با دیدن گلین خشمش فوران کند:

 

_ باشه دختر…وسایلتو جمع کن، فردا عصر میگم راننده برسونتت.

 

با لبخندی لرزان تشکر کرد و از اتاق بیرون زد.

به مطبخ برگشت و ناچار از اتفاق دیروز که دیگر نمیگذاشتند تنهایی وارد باغ شود هم کنار بی‌بی نشست.

 

سینی برنج که مقابلش قرار گرفت ناچار مشغول پاک کردن شد، عقربه‌های ساعت میگذشت، برنج پاک شد، حتی لوبیا را هم بی‌بی آسیه داد تا پاک کند.

 

در همان میان صدای هیاهویی از بالا آمد.

صدای فریاد خان، که نام نریمان را داد میزد.

همه شوکه و وحشت زده به راهرو هجوم بردند، حتی گلین، پشت سر همه جلو رفت و ایستاد تا ببیند چه شده.

 

 

 

 

 

 

 

مردها هیکل مردانه و درشت نریمان را کول کرده بودند و سعی داشتند از پله‌ها پایین ببرندش. همه شوکه بودند، راه را باز کردند و صدای فریادها بلند شد:

 

_ خانزاده، خانزاده…بیدار شو، خانزاده…تشنج کرده، از دهنش کف میاد…ماشینو خبر کنید!

 

قلبش در دهانش میکوبید و نمیدانست چه کند، وحشت زده بود، مهمان‌هایشان که از خان روستای دیگر بودند و درواقع، خانواده‌ی افسانه بود هم، از در بیرون آمده خیره‌ی معرکه بودند.

 

افسانه هم مقابل عمارت بود، طوری نگران و با چشمان گریان خیره‌ی پیکر بیهوش نریمان بود که گلین حسادت را در سلول‌های خونی‌اش حس کرد. این زن زیادی برای رقابت با او زیبا بود، صد هیچ او را جلو میزد…

 

نگران پا به باغ گذاشت اما بی‌بی بازویش را چنگ زد:

_ بریم تو…یالا، باید فیروزه‌بانو رو اروم کنیم، الان بنده خدا سکته میکنه!

 

همه چیز سریع اتفاق افتاده بود، نریمان را سوار بر ماشین به سرعت بردند تا به درمانگاه نزدیک شهر برسانند.

شهری که چندان چیز خاصی نداشت در ان زمان، طوری که پولداران همان روستاییان بودند. خان و خانزاده‌هایی که ارباب و رعیت را جدا میکردند.

 

_ بدو دختر چرا وایسادی؟ یه لیوان اب بیار واسه افسانه‌بانو…بدو!

 

با حرف بی‌بی نگاهش پی افسانه دوید، کنار مادرش افتاده بود و بیهوش شده، انگار شوک دیدن نریمان در آن حال این بلا را سرش اورده بود.

 

هول شد و سریع داخل رفت، سریع لیوان آب قندی برداشت و به سراغ افسانه رفت، کنارش نشست و سعی کرد به آرامی در دهانش ببرد که مادرش با غیض از دستش کشید:

 

_ بدش من ببینم…برو کنار، دخترمو سکته میدین شما ایل عجوج، چقد تو نحسی اخه؟

 

 

 

 

 

 

 

 

با شوک عقب کشید، اینکه او بی هیچ اطلاعی از چیزی سرزنش میشد برایش سنگین بود، عادت به این همه توهین نداشت، زمانی که با پدرش بود، مثل پرنسس‌های اروپایی زندگی میکرد، نازش را پدرش میخرید و از دست پختش تعریف میکرد.

 

موهایش را میبافت و سر بر زانوی پدرش میگذاشت تا قصه‌ی آن روزش را برایش بازگو کند، یا شاید خاطره‌ای از مادرش…

 

هر لحظه با دیدن رفتارها و اتفاقات، بیشتر برای برگشتن مصمم میشد. دیگر نمیخواست آنجا بماند، حتما فردا برمیگشت، دیدن این اوضاع قلبش را به درد می‌آورد، اینکه تحقیر و توهین بشنود و لب نزند.

 

 

 

دکتر با ان روپوش سفید و گشادش بالای سر نریمان ایستاد، گوشی را از گوشش برداشته رو یه خسروخان که عبوص و منتظر خیره‌اش بود گفت:

 

_ خانزاده مسموم شدن خسروخان، معده‌شونو تخلیه کردیم، اگه یکم دیرتر میرسیدند معلوم نبود چه بلایی سرشون میاد، دشمن دارین…ببینید کار کی بوده، براش چندتا دارو مینویسم، مصرف کنید… مایعات بخوره تا معده‌ش کامل پاک بشه، الانم مسکن بهشون تزریق کردیم تا کمی استراحت کنن، وقتی بیدار شدن مرخصید که برید…

 

سری برای دکتر تکان داد، اتاق را که ترک کرد نگاهش را به راننده دوخت که تا اینجا همراهیشان کرده بود، محمد هم بود، پسر حاجیه سلطان:

 

_ پیدا کنید، اون دختره…گلین، اون سینی چای رو اورد…پیداش کنید، حتما کار اونه!

 

محمد گیج پرسید:

 

_ اما چرا اخه یه دختر جوون بخواد خانزاده‌رو مسموم کنه؟ شاید کار اون نیست!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خسروخان با چشمان سرخ از خشم نگاهش کرد:

 

_ میخواست بره روستاشون، انگار نمیدونست سم و دَواش زود اثر میکنه، میخواست فرار کنه، میرید پیداش میکنید، باید جواب اینکارشو بده…آدمش میکنم، دیروز با اون آبروریزی که راه انداخت و امروزم قصد جون پسرمو کرده!

 

محمد گیج و حیران بود، نمی‌دانست چه کار کند، میدانست روی حرف خان حرف زدن عاقبت خوبی ندارد، اما او که از آن عمارت نبود، پدربزرگ خودش خانی بود برای خود!

 

_ اما خسروخان، هنوز هیچی معلوم نیست، شاید کار یکی دیگه باشه.

 

عصایش را خشمگین به زمین کوبید و غرید:

_ کی؟ کار کی، محمد؟ میری میگی به بی‌بی‌آسیه، حاضرش کنه…برسم عمارت اول از همه به خدمت اون جوجه‌ی کثیف میرسم!

 

 

 

نگران و بی خبر‌ از همه جا، با چشمان گریان، مقابل همه جلوی پای خسروخان زانو زده بود، اشک از چشمانش شره میکرد و نریمان نبود که نجاتش دهد، میگفتند وقتی رسیده مستقیم به اتاقش رفته است.

 

شاید او هم باور کرده، باور کرده که گلین چنین کاری با او کند، انگیزه که داشت، نداشت؟ حسادت‌های دخترانه شاید، یا حس نفرت و دلخور از خیانت، نفرت از خسرو خان و دلخور از نریمان.

 

_ به حرمت بی‌بی‌آسیه که چهل ساله نون و آب این عمارتو خورده، التماسم کرد فلکت نکنم، به چه جرعتی پسرمو مسموم کردی، بی آبرو؟

 

صدای گریه‌های فیروزه‌بانو هم می‌آمد، نارین هم شوکه و ترسیده کنار مادرش، با نفرت خیره‌ی گلین بود:

_ من نکردم اقا…بخدا کار من نبوده، من بی خبرم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۱ ۰۷۱۹۰۴۲۳۰

دانلود رمان آوای جنون pdf از نیلوفر رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       سرگرد اهورا پناهی، مأموری بسیار سرسخت و حرفه‌ای از رسته‌ی اطلاعات، به طور اتفاقی توسط پسرخاله‌اش درگیر پرونده‌ی قتلی می‌شود. او که در این راه اهداف شخصی و انتقام بیست ساله‌اش را هم دنبال می‌کند، به دنبال تحقیقات در رابطه با پرونده، شخص…
IMG 20230128 233828 7272

دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و…
3

رمان جاوید در من 0 (0)

3 دیدگاه
  دانلود رمان جاوید در من خلاصه : رمان جاويد در من درباره زندگي آرام دختريست كه با شروع عمليات ساخت و ساز برابر كافه كتاب كوچكش و برگشت برادر و پسرخاله اش از آلمان ، اين زندگي آرام دستخوش نوساناتي مي شود.
IMG 20230123 230118 380

دانلود رمان خاطره سازی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         جانان دختریِ که رابطه خوبی با خواهر وبرادر ناتنی اش نداره و همش درگیر مشکلات اوناس,روزی که با خواهرناتنی اش آذر به مسابقه رالی غیرقانونی میره بعد سالها با امید(نامزدِ سابقِ دوستش) رودررو میشه ,امید بخاطر گذشته اش( پدر جانان باعث ریختن…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۱۵۱۴۱۸

دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر…
IMG 20230127 013604 6622

دانلود رمان شوهر آهو خانم 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           شوهر آهو خانم نام رمانی اثر علی محمد افغانی است . مضمون اساسی این رمان توصیف وضع اندوه بار زنان ایرانی و نکوهش از آئین چند همسری است. در این رمان مناسبات خانوادگی و ضوابط احساسی و عاطفی مرتبط بدان بازنمایی…
IMG 20230123 225816 116

دانلود رمان تقاص یک رؤیا 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که…
IMG 20231031 193649 282

دانلود رمان شاه دل pdf از miss_قرجه لو 1 (1)

9 دیدگاه
    نام رمان:شاه دل نویسنده: miss_قرجه لو   مقدمه: همه چیز از همان جایی شروع شد که خنده هایش مرا کشت..از همان جایی که سردرد هایم تنها در آغوشش تسکین می یافت‌‌..از همان جایی که صدا کردنش بهانه ای بود برای جانم شنیدن..حس زیبا و شیرینی بود..عشق را میگویم،همان…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۴ ۲۳۴۱۰۸۰۰۸

دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…  …
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیوشاخاتوون
نیوشاخاتوون
9 ماه قبل

( گلین) دخترک بیچاره،بدبخت،بینواا خداا بهش کمک بکنه از دست آقاخان و زنش فیروزه خاتوون در امان بمونه
اما موندم چراا از اینکه مثلن این خانزاده نریمان گفت من دارم زن میگیرم به اجبار خانوادم چراا شوکه و عصبی شد (این رفتارش برای عصرحجر تعجب آور بود دورانی که همه بچه ها به اجبار خانواده هاشون مجبور به ازدواج میشدن این به کنار شاهان سلاطین و خانواده های اعیان اشراف و اربابها،خانها همه مردها چندین زن داشتن😐 و••••••• ) میگفت اگر شما در کنار زنتون به من فکرکنید یا ما باهم باشیم گناه داره حرام••••••• شاهان قاجار یک حرمسراا بین۱۰۰ تا۳۰۰ زن عقدی و ص.ی.غ.ا.ی و م.ع.ش.و.ق.ه و چه و چه داشتن این دختره یعنی نمیدونسته دوروبرش چه خبره🤔😐

نیوشاخاتوون
نیوشاخاتوون
9 ماه قبل

درود••
امشب اومدم این داستان روهم شروع کردم@... (این هم مشابه بقیه رمانهای اربابی•••••••)
یک مسئله کُلی
(بیشتر داستانهای ارباب،خان،خانزاده ها) یا برای زمان قاجارهست یا از آخردهه پنجاه اول شصت تا الان
حس(احساس) من میگه این داستان برای تاریخ:[قجر/قاجاریه••••] هست

......
......
پاسخ به  نیوشاخاتوون
8 ماه قبل

ولی تو قسمت های قبل به بنز کلاسیک اشاره شده بود،پس مشخصا برای دهه ۴۰ یا ۵۰ میتونه باشه

⁦(◕દ◕)⁩
⁦(◕દ◕)⁩
9 ماه قبل

شتتتتتت
کجاست اون نریمانی که ادعای عاشقی میکردد؟ بیاد نجاتش بدهه

Hasti
Hasti
9 ماه قبل

یعنی الان باید تا یه هفته دیگه صبر کنیم ؟
نمیشه بیشتر پارت بذاری 🙁

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x