رمان فئودال پارت 8

3.3
(6)

 

 

 

لبخندی نمادین زد و در دل با خود گفت:«کاش میشد پهن زمین شم و بمیرم اما اینکارو نکنم!»

 

مهمانی بود، دعوت خانواده‌ی نو عروس، نو عروس نامش بود اما هنور جلسه‌ی دوم خواستگاری بود.

چند شب پیش، که نریمان و خانواده‌اش برای خواستگاری به روستای پدر افسانه رفتند، قرار شد یک شب دعوت شوند به عمارت.

 

و فیروزه‌بانو از همان ابتدا دستور داد، پذیرایی باید با گلین باشد!

قصد ازارش را داشت، به پدرش نامه رسانده بود، میخواست برگردد به خانه‌یشان، اما هنوز جوابی نگرفته بود.

 

_ بذارشون اینجا برو سفره رو پهن کن.

 

سینی را با اشاره‌ی کتایون، دخترخاله‌ی نریمان بالای پله‌ها گذاشت:

_ دست نزنید خانم، میام میبرم…

 

کتایون با لبخند خم شد و سینی را برداشت:

_ بیا تو، پیشمون باش! عروسو ببین…

 

اخم در هم کشیدنش دست خودش نبود. قبل از انکه کتابون برداشت بدی از خلق تنگش کند گفت:

 

_ نه خانم، جای من اونجا چیکار داره اخه؟ برید خونوادگی با هم باشید، منم سفره‌رو تو پذیرایی میچینم.

 

کتایون متعجب به رفتن گلین خیره شد:

_ این دوتا یه چیزیشون هست…

 

 

سفره را پهن کرد و با کمک یکی دیگر از دخترهای مطبخ وسایل را منظم چیدند. پشتی‌ها را مرتب کردند و جای خان را مشخص.

 

وقتی تمام شد و غذا ها وسط چیده شدند، عقب کشید که برود، اما مردی جوان مقابلش ظاهر شد.

 

 

 

 

متعجب قدمی عقب رفت و سر پایین انداخت:

_ ببخشید، بفرمایید…

 

مرد نگاهش سر تا پایش را چرخاند و محجوب لبخندی زد:

_ ممنون خانوم…

 

گلین لب گزید، مکث مرد یعنی نامش را میخواست، به ارامی لب زد:

_ گلین، امانتی بی‌بی‌آسیه…

 

لبخند مرد پررنگ شد، چشمانش برق زد، کمی عقب رفت تا بهتر او را ببیند:

_ پس گلین‌خانم شمایید… انتظار دیدنتونو نداشتم خانم، ببخشید زود اومدم، گفتم تا قبل از اینکه بقیه بیان چند لحظه‌ای تو سکوت باشم، شلوغی سرمو درد میاره!

 

گلین سری تکان داد:

_ راحت باشید، من میرم…

 

قدم برداشت برود که صدای مرد متوقفش مرد:

_ منم محمدم، پسر حاجیه‌سلطان!

 

نگاهش با مکث روی مرد چرخید، خوش قد و قواره بود، لاغر اندام و کشیده، موهای منظم و بالا زده شده، با صورت سه تیغ و چشمانی که مژه‌های بلند و سیاهش سایه می‌انداخت.

 

_ خوشبختم آقا…شب بخیر!

 

سریع از آنجا بیرون زد، دلیل رفتار مرد را ندانست، در این عمارت کسی با کسی تکی و یواشکی حرف میزد نامش به بدکاره می‌افتاد، اخراج میشد، یا حتی ممکن بود فلک شود!

 

بی آبرویی بود دیگر، چیزی که نمیشد روی آن سرپوش گذاشت، باید جواب بی‌آبرویی را میدادند، خصوصا دخترها…

 

دیگر طبل رسوایی که صدا دهد، همین بود که میگفتند، نباید در خفا کاری کرد!

 

 

 

 

راه رفته‌ی گلین را با نگاهش دنبال کرد، کم کم که میگذشت، خان و خانواده‌اش هم به سالن پذیرایی می‌آمدند، برای صرف شام.

 

خانواده‌ی افسانه هم بودند، زنی زیبا و قد کشیده، موهای بلند و لختی داشت، سیاه و پرپشت، وقتی میبافتش قد مچ دست قطور بود.

 

چشمان کشیده و اغواگری داشت، زیبا و دلبرانه!

اما چیزی که باعث میشد به دل نرینان ننشیند، زیادی نگاه کردنش بود، زیاد زل میزد، لبخند میزد، سعی میکرد دل ببرد!

 

در چیزی که ابدا ذره‌ای موفق نبود و نریمان فقط به اجبار و اخم‌های در هم، همراهی‌اش میکرد، چرا که فقط چشم غره‌های پدرش و تهدیدهایش را میدید، چاره‌ای نداشت، تا زمانی که خان روستان پدرش بود، همه زیردستش بودند…

 

_ از خودتون پذیرایی کنید، این دختره کجا غیبش زد؟ وا…کتایون خاله یه توک پا میری رو پله‌ها گلینو صدا کنی؟

 

کتایون سریع برخاست و چشمان نریمان از خشم بسته شد، سعی کرد خودش را کنترل کند، اما دستان منقبض شده‌اش عیان بود.

 

_ اومدیم و یه چیزی خواستیم، نباید یکی باشه؟ بی‌بی از کی انقدر بی مسئولیت شده؟

 

خسروخان نگاهی به نریمان انداخت، می‌دانست قصد فیروزه‌ همسرش، از این کارها نشان دادن به گلین بود، که به او بفهماند پسرش دیگر مردِ زن دیگری میشود!

 

_ ولش کن خانم، غذاتو بخور چیزی خواستیم خودمون صدا میزنیم.

 

هرچقدر هم از وصلت نریمان و آن دختر بی سر و نشان ناراضب باشد، باز هم نریمان پسرش بود، نمیتوانست اینگونه آزار دادنش را ببیند، کمی مراعات هم بد نبود، او که قبول کرد تا کسی دیگر را بپذیرد، آن ها هم بهتر بود قبول کنند که گلین را آزار ندهند، نه؟

 

 

 

 

 

_ بذار بیاد ببینمش، خسروخان، کاش پدرش هم بود!

 

صدای حاجیه سلطان بود، مشخصا برای پسرش محمد میخواست، اخم بر چهره‌ی نریمان پررنگ‌تر شد، فکر اینکه دختری را که لب‌های سرخش را بوسیده بود همسر کسی دیگر شود، یا حتی اگر ان دستانش دست دیگری را میگرفت…

 

تنش از خشم له رعشه درمی‌آمد. نگاهی به پدرش انداخت و از جا برخاست:

_ با اجازه باباخان، میرم یه هوایی بخورم بیام…

 

پدرش حالش را فهمیده بود، اما پر ابهت لب زد:

_ بشین غذاتو بخور پسر، هوا فرار نمیکنه!

 

خیره در چشمان پدرش مکثی کرد، نگاه‌ها سمت آنها بود و حس بدی داشت، از اینکه پدرش مقابل بقیه او را آچمز کند.

 

ناچار سر جایش نشست، که مادر افسانه، جیران خاتون گفت:

_ پسرتون مشخصه عجوله خسروخان، تحمل نشستن سر سفره رو با ما نداره، طبعش گرمه؟

 

همه خندیدند، اصولا در مهمانی‌ها، زن و مرد جداگانه مینشستند، اما اینبار بخاطر نشان دادن افسانه و نریمان به همدیگر، قسمت پایین سفره زنان و قسمت بالایش مردها نشسته بودند.

 

_ نگران طبع پسر ما نباش، جیران خانم، پسرم اگه از خسروخانه، ماشاالله خستگی حالیش نمیشه!

 

خسروخان در جواب حرف فیروزه‌بانو اخم کرد و به شوخی تشر زد:

_ زن اینجا جای این حرفاس؟

 

نریمان کلافه چشم چرخاند و نگاهش لحظه‌ای در چشمان افسونگر افسانه گره خورد. لبخند نرمی که روی لب‌های گوشتی‌اش نشست وادارش کرد نگاه بگیرد.

 

«پارت فردا»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230128 233708 1462 scaled

دانلود رمان ضد نور 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما…
IMG 20230130 113231 220

دانلود رمان کلنجار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       داستان شرحی از زندگی و روابط بین چند دوست خانوادگی است. دوستان خوبی که شاید روابطشان فرای یک دوستی عادی باشد، پر از خوبی، دوستی، محبت و فداکاری… اما اتفاقی پیش می آید که تک تک اعضای این باند دوستی را به…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۹ ۱۷۴۵۱۲۱۵۳

دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل…
dar emtedade baran3

رمان در امتداد باران 0 (0)

2 دیدگاه
  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۶ ۱۴۳۳۳۳۳۳۳

دانلود رمان نهلان pdf از زهرا ارجمند نیا 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را می‌گذراند و برای ساختن آینده ای روشن تلاش می‌کند ، تا این که…
IMG 20230123 235029 963 scaled

دانلود رمان طالع دریا 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات…
رمان خواهر شوهر

رمان خواهر شوهر 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان خواهر شوهر خلاصه : داستان ما راجب دونفره که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن یه خواهر شوهر بدجنس و یک برادر زن حیله گر و اما دوتاشون درحد مرگ تخس و شیطون این دوتا سعی می کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه…
InShot ۲۰۲۳۰۵۳۱ ۲۳۲۰۰۷۹۷۴

دانلود رمان ناژاهی pdf از آذر اول 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       کسی از من نپرسید که آیا حاضرم همبستر مردی باشم که نفرت و کینه جزئی از وجودش بود !   کسی نگفت که از او می ترسی یا نه !   کسی نپرسید که دوستش داری یا نه !   طناب دار از…
InShot ۲۰۲۳۰۲۲۶ ۱۲۴۶۳۴۱۷۸

دانلود رمان عاشقانه پرواز کن pdf از غزل پولادی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی…
اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساناز
ساناز
9 ماه قبل

حداقل جمعه ها دوتا پارت بزارید

،،،
،،،
9 ماه قبل

وا

Haj.ali
Haj.ali
9 ماه قبل

چقدر مزخرف پارت گذاری میشه

. .........Aramesh
. .........Aramesh
9 ماه قبل

از مادر نریمان متنفرم الهی بمیری

همتا
همتا
پاسخ به  . .........Aramesh
9 ماه قبل

آره از مادر نریمان مادر شهاب تو رمان سال بد همشون بمیرن
فقط مادر امید رمان آووکادو رو‌عشق است

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  همتا
9 ماه قبل

مادر قباد هم چندشه
ولی مادر سامیار خوبه

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
پاسخ به  رضا میر
9 ماه قبل

از مادر قباد متنفرمممم

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  همتا
9 ماه قبل

مادر حامی و امید خوبه
مادر قباد خرررررر
مادر نریمان قاطرررررر

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  . .........Aramesh
9 ماه قبل

آره دیگه قباد هم ب مادرش رفته مردیکه خرررر

یه بدبخت
یه بدبخت
پاسخ به  . .........Aramesh
9 ماه قبل

مادر حامی هم اونقدر خوب نیست مادر خوب فقط مادر امیده
مادر حامی اگه خوب بود حرف پسرشو باور میکرد

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x