رمان مانلی پارت 33
#پارت_33 •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• کنار خیابان ایستادم و دستم را برای تاکسی بلند کردم. همین که نگه داشت آدرس خانه باغ را دادم و سرم را به شیشهی ماشین تکیه دادم. بهخیالش همهچیز همینقدر راحت بود؟ بعد از چندسال میآمد و بدون آنکه آب از آب تکان خورده باشد روابطمان مثل قدیم میشد و من بله و چشم قربان گویان هرکاری که