رمان ماهرخ Archives - صفحه 4 از 11 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان ماهرخ

رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 117

    شهریار نگرانی یادش رفت و زاویه ای دیگری از شخصیت دخترک ذهنش را درگیر کرد. هدف اصلی چه بود…؟! ماهرخ چه چیز را پنهان می کند…؟! -از چی حرف میزنی…؟! رامبد که به هدف اصلی اش نزدیک شده بود. گفت: ماهرخ باید اعتماد کنه… اون می ترسه حتی به شما اعتماد کنه…! شهریار اخم کرد. – ولی من

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 116

  فکر و اعصاب بهزاد بهم ریخته بود. ترانه داشت چه می کرد البته نمی توانست خورده هم بگیرد چون که ماهرخ برای همه اشان عزیز بود. حرف کشیدن از ترانه خودش پروسه جداگانه ای داشت که این بشر برای آنکه حرف نزند، جوری او را می پیچاند که در اخر سر از تخت خواب در می آورد…. آخرین پرونده

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 115

  بهزاد خودش هم دست کمی از شهریار نداشت. ماهرخ را نمی شد منصرف کرد،  تنهایش هم نمی شد گذاشت…! باید همراهی اش می کردند تا به واسطه ماهرخ،  به مهراد برسند… -شیطون رو لعنت کن و بد به دلت راه نده…! شهریار با درماندگی نگاهش کرد و دستی به صورتش کشید. -انشاالله که هیچ اتفاقی نمی افته…! بهزاد بلند

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 114

    حاج عزیز پسرش را با دل تنگی نگاه می کند. شهریارش این روزها زیادی بی معرفت شده بود که سری به پدر پیرش نمیزد… -دستت زیادی بالائه پسرجون…! از غریبه باید بشنفم که ازدواج کردی…! شهریار خیلی آرام نگاهش کرد. پدرش کنایه می زد. پدرش پیر شده بود و از آخرین باری که او را دیده هم شکسته

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 113

    از اتاق خارج شدم و شهریار را مشغول صحبت با تلفن دیدم… از حرف هایش متوجه شدم که با شهیاد صحبت می کند و چیزهایی را هم بهش تذکر می دهد. نیشخندی روی لبم نقش بست و شدیدا دلم می خواست از دوست دختر پسرش برایش رونمایی کنم ولی خب حساسیت شهریار را هم از این موضوع می

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 112

        از حرف مرد عصبانی تر شدم و با قلدری گفتم:  من خودم اومدم آمار بگیرم اونوقت تو آمار من و می خوای…؟!     مرد ابروهایش بالا رفت… – واقعا قصد جسارت نداشتم اما خب اسم شریفتون رو که می تونین بگین در صورتی که ما همیشه برای امنیت خود مشتری هامون کارتشون رو چک می

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 111

      بهزاد نگاهش میخ خنده دخترک شد. این بار خم شد و لبش را بوسید. -میخوام بیام خواستگاریت…!   ترانه با تردید گفت:  مطمئنی…؟!   بهزاد سر تکان داد:  می خوام اگه توی این شبا از دستم در رفت حداقل اسممون توی شناسنامه هم باشه که خیالم راحت باشه…!   ترانه متعجب پلک زد: مگه می خوای ول

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 110

        -می دونم که تو و اون داداش بی معرفتم همه چیز رو بهم نگفته…!   شهریار خندید: حاج عزیز کی همه چیز رو گفته که این بار اولش باشه…؟!     ماه منیر اخم کرد: خیلی خب تو بهم بگو..!   -وای عمه خانوم رسما من و تو منگنه کذاشتی… چی رو بکم که یکسال ازش

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 109

گ       مهراد یک مریض روانی سادیسمی بود که هنوز هم با دیدن ماهرخ دوست دارد او را اذیت کند که نه او و نه شهریار هرگز نمی گذارند تا او کوچکترین اذیت و آزاری را به ماهرخ داشته باشد…     انگشت روی لب های خندان گلرخ کشید… – من مراقب دخترت هستم… بهت قول دادم دختر….

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 108

        ترانه جا خورد: من…؟! مگه من می خوام عروس بشم…؟!     – رابطه ات با بهزاد اصلا درست نیست…!   ترانه کمی در جایش جا به جا شد و خجالت زده گفت: خب رابطه ما در اون حد نیست که با هم…   درواقع رابطه اشان هم خیلی جلوتر از ان چیزی بود که می

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 107

        مهوش به دفاع از خود گفت: هرچی باشم، اینقدر ذلیل نمیشم که خودم پیش قدم بشم…!     ماهرخ ابرویی بالا انداخت: به ذلیل بودن نیست، اون حسی رو که باید تجربه کنی رو هنوز پیدا نکردی… به وقتش خودت به حرف ما میرسی…!     ترانه شربتش را خورد و گفت: ای خدا اصلا یهویی

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 106

        با این حرفش اخم هایم درهم شد. من آمادگی لازم برای یک زندگی مادام العمر نداشتم… -من نمی خوام عقد کنیم…!     شهریار دستش بالا آمد و صورتم را قاب کرد. -چرا…؟!   خیره در چشمانش لب زدم: من برای یک زندگی آماده نیستم چون اصلا شرایط فکری و روانی خوبی ندارم…   -ماهرخ بزرگش

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 105

        شهیاد چشم در حدقه چرخاند: به من چه؟ اونی که کیفش و میبره غلطش هم می کنه…! من فقط از کلیدی که بهزاد داده بود استفاده کردم و رفتم داخل خونه که با صحنه هالیوودی رو به رو شدم…!     خنده ام گرفته بود اما نمی خواستم شهیاد پررو شود که در آخر نتوانستم خودم

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 104

        -نمی تونم حاج عزیز رو شماتت کنم چون خودم حاضرم برای ماهرخ جون بدم…!     ماه منیر با سر حرفش را تایید کرد. -عقدش کن شهریار… پشت و پناهش باش و تو تلاش کن تا اتفاقی نیفته… نذار مهراد به این دختر نزدیک بشه…!     شهریار نگاهی به جانب ماهرخ غرق در خواب انداخت:

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 103

      حاج عزیز اخم کرد و ماهرخ در حالی که به شانه شهریار تکیه داده بود، گفت: بزار حرفاش رو بزنه، من حالم خوبه…!     شهریار بهش توپید: اره دارم می بینم اونقدر خوبی که اگه من نگرفته بودمت پخش زمین می شدی، اینقدر لجباز نباش دختر…! بعدا هم میشه حرف زد…!     ماهرخ بی توجه

ادامه مطلب ...