رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 86 4.8 (4)

2 دیدگاه
            -ماهرخ همونطور که داره از شما دوری می کنه،  به همون نسبت هم بهتون علاقه داره…!     شهریار با نگرانی نگاه رامبد کرد… -چی باعث این رفتارش میشه…؟!   رامبد عمیق و پر نفوذ نگاه شهریار کرد. -ماهرخ کودکی و نوجوونی نرمالی نداشته…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 85 4.8 (6)

2 دیدگاه
          -چی میگی شهیاد…؟!   -دارم میگم بابام دوست داره کافی نیست برات…!   چشمان دخترک پر شد. دوست نداشت شهیاد را این گونه ببیند. این پسر انگار گذشته خودش بود ولی شهیاد خوشبخت تر از خودش بود.   -همیشه دوست داشتن کافی نیست…!   شهیاد…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 84 4 (5)

2 دیدگاه
        شهریار جز به جز صورتش را از نظر گذراند. -من فقط حرفم رو زدم که بدونی سر تو شوخی ندارم ماهی…   و در میان بهت دخترک جلو رفت و دل تنگ لب روی لب های بی رنگ و خشک ماهرخ گذاشت.   با عشق بوسید…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 83 5 (5)

4 دیدگاه
        نگاه جز به جز صورت دخترک کرد و با بسته بودن عسلی هایش قلبش مچاله شد. -فقط یه هفته نبودم نامرد…!     قامت راست کرد و کمی از تخت فاصله گرفت. – خدا لعنتت کنه مهراد که بود و نبودت همش شره…!!     یک…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 82 5 (4)

2 دیدگاه
        ترانه اخم کرد… -این چه حرفیه ماهرخ؟  شهریار یه ادم سرشناس و کله گنده هست که دشمن هم داشته باشه طبیعیه… خیلیا مثل مهراد هستن که نمی تونن موفقیت شهریار و ببینن…!       هیچ کس نمی دانست مهراد تا حد می تواند پست باشد.…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 81 5 (4)

1 دیدگاه
        حاج عزیز به پسرش حق داد ولی…   -ماهرخ قرار نبود به حرف من گوش بده و بدتر با هر حرف من بیشتر لجبازی می کرد. اما این رفتن به نفع خودش بود….!     شهریار هاج و واج ماند. -چه نفعی اقاجون…؟!     -ماهرخ…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 80 4.5 (4)

4 دیدگاه
      ترانه با لبخندی ضربه ای به بازوی شهیاد زد: چطوری گل پسر…؟ مراحمی جانم… بیا تو که قهوه های ماهرخ خوردن داره…!     شهیاد حین نشستن روی مبل های تمیز شده، سری تکان داد: بله واقعا جدا از قهوه اش، دستپخت بی نظیری هم داره…!  …
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 79 5 (3)

بدون دیدگاه
        -به نظرت بهش بگم، میزاره من برم…؟!   ترانه اخم کرد: یه جوری میگی انگار شهریار بعدش هم بفهمه، میزاره تنها زندگی کنی…!   -من یه عمره تنها زندگی کردم…!   -قبلا کسی به اسم حاج شهریار نبود ولی حالا…!   ماهرخ کلافه گفت: یه هفته…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 78 5 (2)

1 دیدگاه
        -آره… مگه مشکلی داره….؟!   -نه، نه اصلا خیلی هم عالیه…!     شهریار ماشین را کنتر رستوران نگه داشت و سمت صندلی عقب چرخید… ساکی از پایین صندلی برداشت و در برابر چشمان متعجب ماهرخ، ان را بهش داد و با چشمانی پربرق و مهربان…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 77 4.6 (5)

بدون دیدگاه
        شهریار بود. ماهرخ نگاهی به ترانه کرد و بعد تماس را وصل کرد. صدای بم و مردانه شهریار را دوست داشت…   -ماهی…؟!   اوایل از این اسم خوشش نمی آمد ولی بعدها…   -سلام… چیزی شده شهریار…؟!   شهریار دوست داشت مثل همیشه دخترک اذیتش…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 76 5 (4)

2 دیدگاه
      شهریار نمی دانست چه بگوید. مگر در گذشته چه اتفاقی افتاده بود…؟!     -مشکلش چی بوده…؟!   رامبد دستانش را در هم گره زد. نگاهی به بهزاد و سپس به شهریار کرد.   -حضور این اقا…     شهریار حرفش را قطع کرد. -بهزاد داداششه…!!!  …
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 75 5 (6)

1 دیدگاه
        نصرت داخل ماشین نشست و شماره شهریار را گرفت.   شهریار انگار که گوش به زنگ باشد، سریع جواب داد: چی شد…؟!   نصرت نگاه دیگری به مجتمع انداخت… -آقا انگار خانوم و دوستشون رفتن پیش یه روانشناس…!!!   شهریار وا رفت. – روانشناس…؟! برای چی…؟!…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 74 4.3 (6)

6 دیدگاه
        دستی به سنگ قبر گلرخ کشیدم و با گلاب شستم… اشک هایم به اختیارم نبودند.   -سلام گلرخ، خوبی؟ من و نمی بینی خوش می گذره…؟!     نتوانستم آرام باشم. ارام بودن و کنترل کردنم سخت بود. با این حال من اگر نمی باریدم، بی…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 73 5 (2)

5 دیدگاه
        نمی دانم چه شد اما جا خوردم… یک چیزی مثل حضور صنم ته دلم را خالی کرد و آزارم داد.   اخم ظریفی روی پیشانی نشست. خواستم عقب بکشم که شهریار متوجه شد. بوسه سریعی روی لبم کاشت و توضیح داد:  می خوام خیالم از بابت…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 72 4.7 (3)

4 دیدگاه
          چشمان ترانه درشت شد: چیکار می خوای بکنی…؟!   اخم کردم. حالم خوب نبود و حوصله توضیح نداشتم. حرفی نزدم و در سکوت نگاهش کردم.   بیشتر حرصی شد: بیشعور خر با تو هستم… چه مرگته که می خوای جدا شی…؟! مگه خودت نگفتی که…