رمان ماهرخ پارت 28
1 دیدگاه
-یه جوری میگه لذت که فکر می کنی خودش تجربه داره…!!! ترانه ابرویی بالا انداخت: خب بی تجربه هم نیستم…! ماهرخ جا خورد. چشمانش درشت شد. -چی میگی دیوونه…؟! ترانه بی خیال گفت: میگم بی تجربه نیستم…! این بار دیگر ماهرخ…