رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 28 4.8 (5)

1 دیدگاه
    -یه جوری میگه لذت که فکر می کنی خودش تجربه داره…!!!     ترانه ابرویی بالا انداخت: خب بی تجربه هم نیستم…!   ماهرخ جا خورد. چشمانش درشت شد. -چی میگی دیوونه…؟!     ترانه بی خیال گفت: میگم بی تجربه نیستم…!     این بار دیگر ماهرخ…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 27 4.8 (5)

3 دیدگاه
      راوی   حال شهریار خراب بود. دوست داشت بیشتر پیش برود. این دختر با پوشیدن ان لباس خواب هوش از سرش برده بود.   تن سفید و مـوهای زیبایش از او تندیس زیبایی ساخته بودند که هیچ جوره نمی توانست از او دست بکشد.     تن…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 26 5 (6)

بدون دیدگاه
      ترانه و ماهرخ توی آشپزخانه مشغول کمک به صفیه بودند که ترانه نتوانست ساکت بماند و رو به ماهرخ گفت: دقیقا هرچی از بهزاد می دونی بهم بگو…!     همزمان دهان ماهرخ و صفیه باز ماند. سپس نگاهی بهم کردند و ماهرخ گفت: اینقدر سریع…؟!  …
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 25 4.6 (9)

3 دیدگاه
      شهناز یاد نگاه برادرش افتاد.   شهریار تغییر کرده بود و این تغییر هم دقیقا از زمانی اتفاق افتاد که سر و کله ماهرخ توی زندگیش پیدا شد…!     همیشه خوشحال بود که شر گلرخ از زندگیشان کنده شده اما حالا به وضوح می دید که…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 24 4.6 (10)

6 دیدگاه
      مهراد با خشم و غضب نگاهش کرد. در دلش داشت نقشه می کشید. این پیرمرد امروز آبرویش را برده بود و او داشت در مورد انتقام فکر می کرد.     پیشکار سمتش رفت که مهراد با کینه نگاه حاج عزیز و سپس شهریار کرد و گفت:…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 23 5 (5)

5 دیدگاه
      شاید روزگار بخواهد از هر فرصتی برای امتحان کردن استفاده کند اما اینکه تو بتوانی از پس آن امتحان بربیایی خیلی مهم و حیاتی است.     ماهرخ سال ها تلاش کرده بود که قوی باشد اما این قوی بودن کمی روحش را آزرده بود. این آزردگی…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 22 5 (6)

بدون دیدگاه
        شهریار پا روی پا انداخت و رو به حاج عزیزالله خان گفت: ماهرخ میاد اما…   حاج عزیزالله خان اخم کرد و منتظر شهریار را نگاه کرد.   شهریار ادامه داد: اما کسی کوچکترین بی احترامی بهش بکنه با من طرفه…!     حاج عزیزالله خان…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 21 5 (7)

بدون دیدگاه
        ماهرخ وارد شرکت شد. این شرکت بزرگ و چند طبقه برای حاج شهریار شهسواری بود که تاجر همه چیز بود… هرچیزی که پول درونش باشد، او هم روی ان سرمایه گذاری می کرد ولی عمده کارش طراحی و فروش جواهرات بود…!!!       وارد طبقه…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 20 5 (5)

3 دیدگاه
    -عزیزم باید قلمو رو اینجوری تو دستت بگیری تا راحت ضربه بزنی…!     شاگرد داشت و سرش حسابی شلوغ بود. از صبح که آمده بود تنها قهوه خورده بود و حال دلش از گرسنگی داشت مالش می رفت…     ترانه امروز نیامده بود. اما کاوه بود…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 19 4.1 (9)

بدون دیدگاه
      حاج عزیزالله خان اخم غلیظی روی پیشانی نشاند. شهربار عمیق نگاهش کرد. هیچ چیز از نگاه پیرمرد معلوم نبود. همیشه ظاهرش بی تفاوتی را نشان می داد…     -تو شوهرشی، باید ترغیبش کنی که بیاد…!     شهریار پوزخند زد: آدم جایی که باعث آزارش باشه…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 18 5 (6)

1 دیدگاه
        ماهرخ جا خورد. ان بوسه کمی او گیج و منگ کرده بود که با چشمانی خمار شده نگاه شهریار کرد و بعد با حرفی که مرد زد، بدن دخترک تکانی خورد.   -چی دارین میگین…؟!   شهریارمتوجه پریشانی حالش شد، اما ماهرخ به ان طایف تعلق…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 17 4.4 (7)

5 دیدگاه
        ماهرخ عقب کشید و صفیه نفس نفس زنان خواست بلند شود که لحظه ای کمرش تیر کشید و صدای آخش بلند شد.     ماهرخ دست پاچه خم شد: وای صفیه خانوم چی شد…؟!   همزمان سگ صدایی دیگر داد که صفیه کم مانده بود گریه…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 16 4.6 (7)

1 دیدگاه
      آخرین امضا را هم زد و پوشه را بست. پوشه را به منشی داد و گفت: جلسه بعدی رو کنسل کن…   منشی سری تکان داد و رفت.   شهریار از پشت میز بلند شد و سمت پنجره قدی اتاقش رفت و در حالی که با ژست…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 15 4.3 (9)

بدون دیدگاه
      بوسیدن لب های ماهرخ آتش درونش را شعله ور کرد… لب های دخترک را بوسید اما عطشش بیشتر شد. تن سست ماهرخ زیر تن مردانه اش می لرزید اما نمی توانست ذره ای لب های خوش طعم او را رها کند…     عاقبت چشم بست و…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 14 4.2 (9)

بدون دیدگاه
        ماهرخ جا خورد. انگار شهریار توقعات زیادی داشت…! باز هم عصبانی شد. -داری غیر مستقیم ازم تقاضای سک*س می کنی…؟!     شهریار هم از لحن ماهرخ جا خورد و لحظه ای خنده اش گرفت. -من ازت سک*س بخوام، مستقیم بهت میگم…!   ماهرخ دست به…