رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 130 4.2 (157)

2 دیدگاه
          کاوه اخم کرد… -شماره اکه بهت پیام داده رو برام بفرست…!   نگران بود و دلواپس… -کاوه تو رو خدا هرجوری می تونی شهیاد رو هم چک کن، ببین کجاست…؟!   -شماره شهیادم برام بفرست…! ماهرخ کوچکترین خبری شد بازم بهم اطلاع بده… لوکیشن و…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 129 4.1 (131)

بدون دیدگاه
          -شهناز همین حالا وارد خونه شد…   ماهرخ دست به کمر گوشی را به گوشش چسباند. -لوکیشن برام بفرست…!     مهوش از آینه بغل نگاهی به سمت کوچه انداخت… -باشه اما شهناز با تیپ و ظاهر متفاوتی اومده بود…!   ماهرخ با تعجب گفت:…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 128 4.2 (108)

2 دیدگاه
          دست روی گونه اش گذاشتم… -بحث اعتماد نیست شهریار… من اون کثافت و می شناسم که دارم میگم خیال خام نکنین…!   -پس میگی چیکار کنیم…؟!     مطمئن بودم وقتی حرفش را بزنم شهریار مخالفت کند اما چاره ای نبود. می توانستم از حاج…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 127 4.1 (134)

1 دیدگاه
        بهزاد با اخم هایی گره کرده روی تصویر زوم کرد و با دیدن چهره مهراد جا خورد… این مرد اینجا چه می کرد ان هم در یک آموزشگاه کنکور پسرانه…؟!     نام آموزشگاه را چک کرد و با دیدن ان خشم وجودش را گرفت. شکایت…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 126 4.1 (152)

1 دیدگاه
    شهناز رفت و شهریار کلافه و ناراحت روی مبل نشست. ماهرخ خانه نبود که اگر بود، با وجود شهناز دوباره جنگ و دعوا داشتند… البته دعوای بین ماهرخ و شهناز یک کینه قدیمی و حسادتی بی اساس بود…! نفسش را سخت بیرون داد و دستی روی صورتش کشید.…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 125 4.2 (162)

1 دیدگاه
  دستم را کشید و سمت اتاقش رفت.. در اتاق را بست و بهم نگاه کرد. -تو اینجا چیکار می کنی…؟! پوزخند میزنم… آمده بودم خبر بارداری ام را بدهم اما… -انگار مزاحمت شدم…مزاحم خلوتتون…!!! شهریار اخم کردو تیز نگاهم کرد. بیشتر ماندن را دوست نداشتم… کیفم را روی دوشم…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 124 4.3 (61)

1 دیدگاه
    پشت مانتوم را تکان می دهم تا خاکش را پاک کنم وسپس با لبخندی ارام از کنار گلرخ رد می شوم. سبک شده بودم. گلرخ همیشه حالم را خوب می کرد. تمام کارهایی را که کرده بودم را مرور می کنم و می رسم به مردی که باید…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 123 3.7 (3)

4 دیدگاه
    -شهریار بزار تنها باشه…!!! شهریار با نگرانی گفت: نمی تونم به حال خودش بزارمش…!!! نزدیکش شدم و دستش را گرفتم… -می دونم به عنوان یه پدر چقدر ناراحتی…اما عزیزم شهیاد بزرگ شده… امروز صنم با کارش غرورش و نشونه رفته و باز خودخواهانه جلو اومد تا حق نداشتش…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 122 4.2 (5)

13 دیدگاه
  -شهریار بزار تنها باشه…!!! شهریار با نگرانی گفت: نمی تونم به حال خودش بزارمش…!!! نزدیکش شدم و دستش را گرفتم… -می دونم به عنوان یه پدر چقدر ناراحتی…اما عزیزم شهیاد بزرگ شده… امروز صنم با کارش غرورش و نشونه رفته و باز خودخواهانه جلو اومد تا حق نداشتش رو…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 121 3.8 (5)

8 دیدگاه
    -دیگه خیالت از شهناز جون راحت باشه…!!! ماهرخ با خیرگی نگاه ترانه خوشحال انداخت… -چیکار کردی…؟! ترانه خودش را جلو کشید، زمزمه کرد… -در مورد نامزد پسرش باهاش حرف زدم…. به نظر من هیچ مسئله ای مثل این نمی تونست ما رو به هدفمون نزدیکتر کنه…!!! مهوش با…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 120 3.8 (4)

بدون دیدگاه
  لب از لبش جدا کرد که با چشمان باز و خمار دخترک رو به رو شد…. -شهریار…!!! آرام و خشدار گفت… -جون شهریار دورت بگردم…. چی به سر خودت آوردی که باید تو بغلم از حال بری…؟! اگر سعی داشت برای عالم و آدم قوی باشد ترجیح می داد…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 119 3.7 (3)

3 دیدگاه
  کاملا متوجه منظورش بود و می دانست مهراد یک روانی به تمام معناست… -ماهرخ چرا به من زنگ زد…؟! ترانه کلافه گفت: خیلی داری سوال می کنی بهزاد…! اخه چطور پلیسی هستی که متوجه نمیشی… ماهرخ اگه به شهریار می گفت که امکان داشت از زور خشم و تعصبش…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 118 5 (2)

3 دیدگاه
    شهریار مات شد. مگر چند نفر دیگر قربانی کثیف کاری مهراد شده بودند…؟! -پلیس در جریانه….؟! رامبد نفسش را بیرون داد… -تموم تلاش ماهرخ اینه تا خانواده های قربانی برای شکایت اقدام کنن و بتونه از این طرف هم مهراد رو گیر بندازه که خب از بهزاد خان…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 117 3.7 (3)

5 دیدگاه
    شهریار نگرانی یادش رفت و زاویه ای دیگری از شخصیت دخترک ذهنش را درگیر کرد. هدف اصلی چه بود…؟! ماهرخ چه چیز را پنهان می کند…؟! -از چی حرف میزنی…؟! رامبد که به هدف اصلی اش نزدیک شده بود. گفت: ماهرخ باید اعتماد کنه… اون می ترسه حتی…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 116 3.5 (4)

7 دیدگاه
  فکر و اعصاب بهزاد بهم ریخته بود. ترانه داشت چه می کرد البته نمی توانست خورده هم بگیرد چون که ماهرخ برای همه اشان عزیز بود. حرف کشیدن از ترانه خودش پروسه جداگانه ای داشت که این بشر برای آنکه حرف نزند، جوری او را می پیچاند که در…