رمان ماهرخ پارت 102
ماهرخ از زور خشم می لرزید و این اصلا برایش خوب نبود. ماه منیر و صفیه با شنیدن صدای این دو به سالن آمدند و با تعجب نگاهشان می کردند. شهریار می خواست ماهرخ را آرام کند اما جرقه این دیدار، آتش زیر خاکستر را روشن کرده بود. -من حاضر بودم بمیرم اما