دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 385

        روزی که اومد و حالم رو دید، فهمید یک جای کار می لنگه و من هم انقدر داغون و بهم ریخته بودم که براش تعریف کردم….   برای اینکه بهم نشون بده درکم می کنه و من تنها کسی نیستم که چنین بلایی سرم اومده، از اتفاقاتی که براش افتاده بود برام تعریف کرد…..   حالا

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 384

        همینطور که اروم اما عمیق می خندیدم گفتم: -به خدا که همین حرفا تو ذهنم اومده بود..   سوگل هم خندید و سرش رو تکون داد: -دیگه همه شناختنش..   کمی خندیدیم و من جرعه ای از قهوه ی خوش عطر و داغ توی دستم نوشیدم و گفتم: -شک ندارم الان به خون سورن تشنه اس..

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 383

    ازشون خواسته بود بیان تا شاید بودنشون و کارها و خریدهای عروسی حال و هوای من رو کمی عوض بکنه….   من هم امیدوار بودم وجودشون موثر باشه..   نمی خواستم با این حال و روز عروسیم رو بگذرونم و تا اخر عمرم حسرتش به دلم بمونه…   سورن گوشی رو روی کنسول انداخت و بعد با کف

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 382

  =============================   با راهنمایی سرباز، به همراه سورن وارد یک اتاق شدیم..   سرگرد هم اونجا بود و با دیدنش سلام کردیم..   جوابمون رو داد و رو به من گفت: -خوبی؟..   لب هام رو بهم فشردم و سرم کمی روی شونه ام کج شد: -ممنون..   “خوبه”ای گفت و بعد با صدای ارامبخش و محکمش توضیح داد:

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 381

    ایستاده بهشون نگاه کردم و با گریه و بلند گفتم: -من خودم قبول کرده بودم باهاش ازدواج کنم..با اینکه دوستش نداشتم اما گفتم پسرعمومه خوشبختم می کنه..عموم هست..پدربزرگم هست..نمی ذارن دخترِ پسرشون اذیت بشه..اما شما خودتون منو نابود کردین..منی که پیش همتون اومدم..گفتم کاوه نرمال نیست..گفتم مشکل داره..گفتم داره منو اذیت میکنه اما گفتین لوس بازی درنیار..گفتین بهتر

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 380

        مامان رفت سمت ایفون و جواب داد و انقدر اروم حرف می زد که نشنیدیم چی گفت…   کمی بعد با اخم های درهم و صورت گرفته برگشت..   سورن بهش نگاه کرد و گفت: -کی بود مامان؟..   مامان نیم نگاهی به من انداخت و جواب نداد..   اخم هام توی هم رفت و گفتم:

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 379

    سرم رو عقب کشیدم و دستش رو کنار زدم: -نکن..نفهمیدم چی میگی..   -من دوست دارم تعدادمون زیاد باشه..باید تند تند بچه درست کنیم و به دنیا بیاریم…   تازه فهمیدم چی میگه و چشم هام گرد شد: -سه تا بچه؟..   شونه بالا انداخت: -حتی چهار یا پنج..شایدم شیش تا..   چشم غره ای بهش رفتم و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 378

      سرگرد سری به افسوس تکون داد و گفت: -از اینکه کاوه نه بهشون سر میزده و نه پولشون رو می داده شاکی بودن و خواستن اینطوری تلافی کنن….   سرگرد مکثی کرد و بعد با لحن اروم تری ادامه داد: -قصد تعرض داشتن اما وقتی با مقاومت خانم پارسا روبه رو شدن با هرچیزی که تونستن کتکش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 377

        سرگرد سر تکون داد و تکیه داد به صندلیش و خودکار توی دستش رو بین انگشت هاش چرخوند….   با کمی مکث و با اون لحن محکم و پر قدرتش گفت: -کاوه روز گم شدن خانم پارسا با شماره ناشناس بهش زنگ می زنه..میگه یه فیلم براش می فرسته ببینه و بعد خودش باهاش تماس بگیره….

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 376

        از جا پریدم و دویدم سمت بیرون و با دیدن سورن چشم هام گرد شد…   بین دست های دوتا سرباز تقلا می کرد تا ولش کنن و صدای نعره هاش همه رو به اونجا کشونده بود: -حرومزاده بی ناموس..می کشمت..خودم می کشمت کثافت…   رد نگاهش رو دنبال کردم و با دیدم کاوه قلبم از

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 375

    اشک هام رو پاک کردم و چند نفس عمیق کشیدم و با یاداوری اون روز چونه ام لرزید اما سعی کردم جلوی بغض و گریه ام رو بگیرم….   الان وقت حرف زدن بود، نه گریه کردن..   با صدایی که به شدت می لرزید، اروم به حرف اومدم: -من هر شماره ای که از کاوه داشتم بلاک

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 374

        با بغض به موهای بهم ریخته ش که بخاطره خم شدنش توی دیدم بود نگاه کردم….   دست هام رو محکم فشرد و سرش رو بلند کرد و با چشم های قرمز و نگرانش نگاهم کرد…   به سختی لبخند محوی روی لب هاش نشوند و اروم گفت: -حالا اروم باش و برام تعریف کن چی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 373

        دوباره همه خندیدن و کیان گفت: -اقا پاشیم دیگه؟..   خودم رو جلو کشیدم و با تعجب گفتم: -کجا؟..   سورن روی سرم رو بوسید و گفت: -خونه عزیزم..   سرم رو چرخوندم سمتش و گفتم: -با این حالتون کجا برین؟..امشب همینجا بخوابین…   البرز سرش رو به منفی تکون داد و گفت: -من تا فرداعصر

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 372

        سورن سری برای البرز تکون داد و گفت: -زودتر جمع کن پسر داره شر میشه..   -خیلی بدجنسین..   در کمال تعجب دنیز هم گفت: -بابا یه ذره فقط..اندازه ی همون قبلی..   کیان با ابروهای بالا انداخته به دنیز نگاه کرد و گفت: -دیدین جنبه ندارین..   خندیدم و گفتم: -بابا اون همش دلستر بود..انقدر

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 371

        سرم رو تکون دادم و از بازوی سورن اویزون شدم و با لوسی گفتم: -تورو خدا..فقط یکم..میخوام ببینم چه مزه ای داره..   -نه..   -سورن تورو خدا..   چشم غره ای بهم رفت و البرز گفت: -چرا میگین نه..بذارین یکم بخوره ببینه چیه که تو دل بچه ام نمونه..بذارین تجربه کنه…   کیان و سورن

ادامه مطلب ...