رمان گرداب

رمان گرداب پارت 190 5 (2)

1 دیدگاه
    سرش رو به تایید تکون داد و من برای اینکه مطمئن بشم، روی شماره ش زدم و وارد قسمت پیام هاش شدم….   تمام پیام هایی که از این شماره برام ارسال شده بود، جلوی چشم هام نقش بست…   همه ی اون شعرها و متن ها رو…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 189 5 (2)

1 دیدگاه
    *************************************   طبق معمول، روی پله جلوی ساختمان نشسته بودم و درحال پیام دادن تو گروه واتساپمون بودم….   داشتم خبر اومدن سورن رو به بچه ها میدادم..طاقت نداشتم تا فردا صبر کنم…   همینطور که تصور می کردم خیلی خوشحال شدن و دنیز داشت غر میزد که…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 188 4.5 (2)

3 دیدگاه
    سرش رو تکون داد: -بریم داخل..خیس شدی..مریض میشی باز..   باز؟!..منظورش چی بود؟..   گنگ نگاهش کردم که بی توجه بهم دستم رو کشید و بردم سمت خونه…   در رو باز کرد و دستش رو گذاشت پشت کمرم و هولم داد داخل و گفت: -برو تو..من برم…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 187 5 (2)

2 دیدگاه
    *************************************   گوشی به دست از اتاقم رفتم بیرون و توی هال چشم چرخوندم اما مامان رو ندیدم…   بلند صداش کردم: -مامان جونم..کجایی؟..   صدای بلندش از داخل اتاقش اومد: -اینجام مامان..   -من میبرم تو حیاط..کاری داشتی صدام کن..   “باشه” ای گفت و من هم…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 186 5 (2)

3 دیدگاه
    لبخنده ارومی زد و گفت: -دیگه مهم نبود..چند ماهی یکبار می تونستم حرف هاشون رو تحمل کنم..فقط برای احترام می رفتیم..نمی خواستم ارتباط بابات باهاشون به کل قطع بشه…..   -قربون دل مهربونت برم..   لبخند زد و چرخید طرفم و با انگشت هاش گونه ام رو نوازش…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 185 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    بی اختیار دوباره بغض کردم و دل شکسته گفتم: -چرا مارو دوست ندارن؟!..   مامان لبخنده تلخی زد و دستم رو نوازش کرد: -با ازدواج من و پدرت موافق نبودن..به سختی و با اصرارهای زیاد پدرت حاضر شدن بیان خاستگاری..منو هم سطح خودشون نمی دونستن..از همون روزی که…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 184 5 (2)

بدون دیدگاه
  راه افتاد و از اتاق رفت بیرون..برای اینکه حال من بد نشه، نمی خواست جلوی من حرف بزنه…   دست هام رو توی هم پیچیدم و پوست لبم رو جویدم…   حالم به قدری بد شده بود که باز هم پناه بردم به اسپری ام و چند بار تو…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 183 5 (2)

1 دیدگاه
    ***************************************   تازه از سر کار برگشته بودم و بعد از ناهار، توی اتاقم و روی تخت دراز کشیده بودم و تو چرت بودم….   زندگی به روال سابق برگشته بود و همه چیز شده بود مثل روزهایی که هنوز با سورن اشنا نشده بودیم….   همه چیز…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 182 5 (2)

بدون دیدگاه
    سورن هم گریه ش گرفته بود و صداش به وضوح می لرزید: -دو سه روز کامل گریه و التماس میکردن..حتی یادمه روز اخر پرند جیغ میکشید و خودشو میزد..به زور بردنم کمپ ترک اعتیاد….   صدای گریه ی سوگل بلندتر شد و شونه های سورن هم از گریه…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 181 5 (2)

بدون دیدگاه
  سورن لبخنده کمرنگی زد و سری تکون داد: -فرصت زیادی نداشتم..خودمو با یک تاکسی به بیرون از شهر رسوندم..نمی دونم بگم شانس یا چی..یک پژو با دیدنم لب جاده نگه داشت..تنها بود..ازش پرسیدم کجا میره..گفت مسافرکش نیست و چون تنهاست، می خواد یه همسفر همراهش داشته باشه که تا…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 180 5 (2)

بدون دیدگاه
    سوگل سرش رو به تایید تکون داد..   همون خونه ای رو می گفت که خودش هم یکبار با سامیار، برای دیدن سورن به اونجا رفته بودن….   منتظر نگاهش کرد که سورن با مکث دوباره به حرف اومد: -حالم خیلی بد بود..باید بهم مواد میرسید و حال…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 179 5 (2)

1 دیدگاه
    سوگل غمگین سرش رو به تایید تکون داد: -اره..سامیار برام تعریف کرده..گفت که مسموم شدی و مجبور شدن بیمارستان بستریت کنن..بعدم شاهین پیدات کرده….   سورن سرش رو به نشونه ی منفی تکون داد: -نه مسموم نشده بودم..   سوگل یکه خورده نگاهش کرد: -پس چرا بیمارستان بودی؟..سامیار…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 178 4.5 (2)

بدون دیدگاه
    سورن هم لبخند زد: -خداروشکر..باید همه چی رو برام تعریف کنی..   -حتما..اما اول تو..دوست دارم کل این مدتی که نبودی رو برام بگی…   سورن دست دراز کرد و لپش رو کشید: -چشم..برات تعریف میکنم..هرچند زیاد خوشایند نیست اما حالا که دوست داری بدونی برات میگم…  …
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 177 5 (2)

1 دیدگاه
  سامیار سرش رو به تایید تکون داد و بی حرف سرش رو پایین برد و لب های سوگل رو بین لب هاش گرفت و محکم بوسید….   دلش هری ریخت و تمام فکر و خیال های تو سرش پر کشید و تمام حواسش معطوف به لب های داغی شد…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 176 5 (2)

بدون دیدگاه
    سامیار هومی گفت و حلقه ی دست هاش رو شل کرد تا سوگل بتونه بلند بشه…   سوگل دستی به شکمش کشید و اروم و با احتیاط لبه ی تخت نشست…   از جاش بلند شد و خودش رو به سرویس رسوند و ابی به دست و صورتش…