رمان گرداب

رمان گرداب پارت 161 5 (2)

10 دیدگاه
    سامیار با صدای سورن چرخید و با دیدنشون بدون مکث دوید، جوری که نزدیک بود بخوره زمین و به سرعت خودش رو بهشون رسوند….   کنارشون نشست و دست دراز کرد و سوگل رو کشید تو بغل خودش و با دست ازادش چند ضربه به صورتش زد و…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 160 5 (2)

2 دیدگاه
    با کمی مکث، صدایی که اون روز پشت گوشی شنیده بودم، دوباره تو گوشم پیچید: -سلطانی هستم..   اب دهنم رو قورت دادم و مودبانه گفتم: -سلام..خیلی خوش اومدین..بفرمایین..   شاسی ایفون رو زدم و چرخیدم سمت مامان و گفتم: -اومدن..   مامان با خوشحالی از جاش بلند…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 159 5 (2)

3 دیدگاه
    سرم رو تکون دادم و دوباره نیم نگاهی به سورن انداختم..شدت اخم هاش هرلحظه بیشتر میشد و غضبناک به اتش کم جون شده امون نگاه می کرد…   رو به کیان با علامت پرسیدم “چشه” که سرش رو به نشونه “مهم نیست” تکون داد و دیگه حرفی نزد….…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 158 5 (2)

2 دیدگاه
    کنارش نشستم و چشم غره ای بهش رفتم که دوباره گفت: -از کی تا حالا..   -که چی؟..   دنیز به البرز نگاه کرد و گفت: -دیدی البرز؟..بیا اینور بشین حالت بد میشه..نه بابا؟..   البرز هم با خنده نگاهم کرد که با حرص گفتم: -گمشین بابا..شما خودتون…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 157 4.7 (3)

بدون دیدگاه
    با ذوق نگاهش کردم که لپم رو کشید و از جاش بلند شد و رفت سمت ماشینش…   وقتی با گیتار تو دستش برگشت، من و دنیز با ذوق شروع کردیم به دست زدن…   لبخندی بهمون زد و دوباره نشست و گیتار رو روی پاش گذاشت و…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 156 5 (2)

بدون دیدگاه
  لب هام رو بهم فشردم و خودم رو کشیدم عقب و تکیه دادم به صندلی…   از حرفش ناراحت نشده بودم اما دوست نداشتم اون ناراحت باشه..احساس کردم با دلخوری اون حرف رو زد….   نفسی کشیدم و از شیشه ی کنارم به بیرون خیره شدم…   شاید هم…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 155 5 (2)

بدون دیدگاه
    لبخندی بهش زدم و به چشم های نمناکش نگاه کردم: -خوبی؟..   انگشت شصت و اشاره ی دست راستش رو روی چشم هاش کشید و لب زد: -خوبم..   -می خواهی یکم حرف بزنیم؟..   سرش رو به چپ و راست تکون داد: -چیزی نیست..سوگل بیمارستان بود..مرخص بشه…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 154 5 (2)

1 دیدگاه
    راهم رو کج کردم سمت تلفن و گفتم: -من جواب میدم..سورن کو؟..   گوشی رو برداشتم و همزمان صدای مامان هم اومد: -تو اتاقشه..   سرم رو تکون دادم و گوشی رو بغل گوشم گذاشتم: -بله..   صدای محکم و جدی مردی تو گوشم پیچید: -سلام..دیروز از این…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 153 4.5 (2)

6 دیدگاه
    چشم هام رو بستم و نفسی کشیدم..حالم داشت کم کم بهتر میشد…   کمی گذشت که کیان دوباره صدام کرد: -پرند..یه چیزی بگو..   -حالم خوبه..نگران نباش..   دوباره دستی به صورتش کشید و گفت: -یه لحظه نفهمیدم چی شد..اسم اون اشغال منو دیوونه میکنه..حالا درست تعریف کن…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 152 5 (1)

بدون دیدگاه
    دوتا دستش رو پشت گردنش قفل کرده بود و طول حیاط رو می رفت و می اومد…   سری به تاسف تکون دادم و صداش کردم: -سورن..   سریع چرخید طرفم و دست هاش رو از پشت گردنش برداشت…   حال اون هم دست کمی از من نداشت..گونه…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 151 3 (2)

6 دیدگاه
    سرش رو بیشتر خم کرد پایین و دست هاش رو محکم تر دور خودش گرفت: -حالم خوب نیست..   درد خودم و حالی که تا چند دقیقه پیش داشتم رو سریع فراموش کردم و پر از نگرانی برای این غریبه ی اشنا شدم….   چرخیدم سمت عسلی و…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 150 4 (1)

4 دیدگاه
  شروع فصل دوم **************************************   با ترس در زیرزمین رو هل دادم و رفتم داخل..همه جا تاریک بود و چشمم جایی رو نمیدید….   اب دهنم رو قورت دادم و با ترس قدمی داخل گذاشتم که تو یک لحظه دستی روی دهنم قرار گرفت و کشیدم داخل….   نفسم…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 149 5 (2)

19 دیدگاه
    سامیار با ذوق از بقیه جدا شد و من رو هم چرخوند سمت خودش و دستش رو روی شکمم گذاشت و گفت: -واقعا؟..چرا به من نگفتی منم حسش کنم؟..   یکه خورده نگاهش کردم: -چی؟..   -منم می خواستم حرکتشو حس کنم..   عسل زد زیر خنده و…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 148 5 (4)

5 دیدگاه
    سامیار چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید..   دستش رو از زیر دست من بیرون کشید و تو دستش گرفت و برد بالا و بوسه ای به پشت دستم زد و بعد با یک حرکت از جاش بلند شد….   چرخید سمت مادرش و سرش رو…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 147 5 (4)

3 دیدگاه
    عسل کنارم لبه ی کاناپه نشست و دستم رو نوازش کرد: -هیچی نیست..بد به دلت راه نده..این دردها طبیعیه..من خاله امو یادمه وقتی باردار بود..وقتی زیاد کار میکرد یا مسیر طولانی رو پیاده میرفت همینطوری کمر درد می گرفت….   -راست میگی؟..   -اره عزیزم..حتی یادمه یه بار…