رمان گرداب

رمان گرداب پارت 175 5 (2)

3 دیدگاه
    دنیز با تردید نگاهم کرد و خواست چیزی بگه اما انگار پشیمون شد…   از جاش که بلند شد با تعجب گفتم: -چی می خواستی بگی؟..   تند تند مشغول پوشیدن مانتوش شد و گفت: -هیچی هیچی..پاشو بپوش دیگه دیر شد..   چشم های سرخم رو بهش دوختم…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 174 3.3 (3)

1 دیدگاه
    با تردید دوباره و دوباره خوندمش و نمی تونستم حدس بزنم کار کی می تونست باشه…   گوشه های لبم رو پایین دادم و با خودم فکر کردم شاید کاوه اس..شماره اصلیش رو بلاک کردم، حتما با شماره جدید پیام داده بود….   گوشی رو بستم و انداختم…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 173 5 (2)

3 دیدگاه
    دنیز با اخم نگاهشون کرد و با حرص رو به البرز گفت: -بهتر از تو بودم که داشتی مارو از بالکن طبقه دوم پرت میکردی پایین که ببینی دور سرمون ستاره و کبوتر میاد یا نه….   البرز زودتر از همه خودش غش کرد از خنده و منم…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 172 4.5 (2)

3 دیدگاه
    *************************************   ناله ای کردم و نیمخیز شدم و به بالش های پشتم تکیه دادم…   تمام تنم عرق کرده بود و حالم اصلا خوب نبود..تب و لرز شدید کرده بودم و هرچی می گذشت انگار بدتر می شدم….   مامان دستمال خیس رو روی پیشونیم گذاشت و…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 171 5 (2)

10 دیدگاه
  ***************************************   هندزفری رو تو گوش هام گذاشتم و اهنگی پلی کردم و گوشی رو برگردوندم تو جیب مانتوم…   نگاهی به اسمون کردم که گرفته و ابری بود..دقیقا مثل دل من…   اهی کشیدم و قدم هام رو اروم تر کردم..هیچ عجله ای برای رسیدن به خونه نداشتم……
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 170 5 (2)

8 دیدگاه
    سوگل یکی یکی بغلمون کرد و بازم تشکر کرد و ازمون خواست بریم حتما تهران و بهشون سر بزنیم که قول دادیم هرموقع تونستیم بریم….   سوگل رفت عقب کنار شوهرش ایستاد و سورن جلو اومد..   نفس عمیقی کشید و لبخندی به مامان زد و تو یک…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 169 5 (3)

3 دیدگاه
    به سالن که رسیدم، مامان رو تو بغل سورن دیدم و حالم بدتر شد…   سورن اروم باهاش حرف میزد و سعی می کرد ارومش کنه…   چند قدم رفتم جلو و با صورتی خیس نگاهشون کردم..چقدر بهش وابسته شده بودیم و چقدر راحت داشتیم از دستش می…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 168 5 (3)

2 دیدگاه
    کمی نگاهش کردم و بعد سرم رو پایین انداختم: -حق با تواِ..ببخشید..داری میری..   دوباره قطره های اشک روی صورتم جاری شد و با صدایی لرزون ادامه دادم: -ازم ناراحت نباش..   صدای ارومش تو گوشم نشست: -ناراحت نیستم..   با بی طاقتی از جام بلند شدم و…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 167 5 (2)

2 دیدگاه
    دستش رو از روی صورتم برداشت و دوتا دستم رو توی دست هاش گرفت…   اون هم بغض کرده بود و سعی می کرد قورتش بده..   فشاری به دست هام اورد و ادامه داد: -من هنوز از هیچی خبر ندارم..سورن گفته سرفرصت برامون تعریف میکنه که چطور…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 166 5 (3)

1 دیدگاه
    لبم رو گزیدم و سعی کردم اخم هام رو باز کنم و سوگل گفت: -عسل دوست منه..یه جورایی مثل خواهرمه..دقیقا مثل دنیز برای تو..با سورنم خیلی صمیمی بودن…   سرم رو تکون دادم و حرفی نزدم که با شیطنت بیشتری گفت: -جاری منم میشه..با برادر سامیار نامزدن..چند وقت…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 165 4 (4)

2 دیدگاه
    سرم رو به تایید تکون دادم و البرز گفت: -خب پس با خواهرشوهر کنار اومدی..   چشم غره ای بهش رفتم: -خفه شو..   دوتایی با دنیز زدن زیر خنده و همدست شدن و شروع کردن به اذیت کردن من…   جیغم رو دراورده بودن که سورن و…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 164 4 (4)

4 دیدگاه
    **************************************   با نگاهی به سوگل، لبخند روی لبم نشست و گفتم: -تو ماشین بشین سرپا نمونی..الان دیگه میرسن..   با لبخند مخالفت کرد: -نه بابا..خوبه راحتم..   سرم رو تکون دادم و چرخیدم سمت خیابون و به دو طرفش نگاه کردم…   کنار خیابون نزدیک یک پارک…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 163 3 (3)

1 دیدگاه
    همزمان دوتایی چرخیدم و سورن رو دیدیم که دست هاش رو تو جیب گرمکنش فرو کرده و نگاهمون می کرد….   امروز حسابی باهم حرف زده و گریه کرده بودن و تا حدودی دلتنگی این یک سال رو جبران کرده بودن…   اما بی قراری و دلتنگیشون اجازه…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 162 5 (2)

بدون دیدگاه
  بغضم گرفت و دستم رو روی دهنم گذاشتم و با غصه نگاهش کردم…   سامیار دست سوگل رو بالا برد و پشت دستش رو مهربون بوسید و با لبخند گفت: -خواب ندیدی..همینجاست نره خرت..   چشم های سوگل گرد شد و خواست نیم خیز بشه که مامان و سامیار…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 161 5 (2)

10 دیدگاه
    سامیار با صدای سورن چرخید و با دیدنشون بدون مکث دوید، جوری که نزدیک بود بخوره زمین و به سرعت خودش رو بهشون رسوند….   کنارشون نشست و دست دراز کرد و سوگل رو کشید تو بغل خودش و با دست ازادش چند ضربه به صورتش زد و…