رمان گرداب

رمان گرداب پارت 224 4.5 (2)

1 دیدگاه
        نفسم رو با درموندگی فوت کردم بیرون و چشم هام رو باز کردم و به سقف خیره شدم…   حتی نمی دونستم توی این موقعیت چه کاری درسته..   می ترسیدم کاری انجام ندم و بعد، از این سکوت و مخفی کاری پشیمون بشم…   کاش…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 223 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      تن لرزونم از لحن و تهدیدش، بدتر به لرز افتاد و سعی کردم ضعفم رو نشون ندم: -هیچ غلطی نمیتونی بکنی..به یه تار موش اسیب بزنی چشممو به همه چی میبندم و خودم میکشمت کاوه..سوزن بشی تو انبار کاه بازم پیدات میکنم و اونوقت یه کابوسی برات…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 222 5 (3)

بدون دیدگاه
      از حرص زیاد خنده ام گرفت و زدم زیر خنده: -غلطی هم بوده تا حالا نکرده باشی؟..منو از چی میترسونی..تو کاری کردی من مرگ رو به زندگی ترجیح بدم..بالاتر از مرگ داریم؟!….   “نچ” غلیظی گفتم و خنده ام رو جمع کردم و با عصبانیت ادامه دادم:…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 221 4.5 (2)

بدون دیدگاه
        سرم رو روی سینه ش به تایید بالا و پایین کردم و سورن با خنده گفت: -واقعا لعنت بهش..گربه ی وقت نشناس..   دوباره خندیدم که صورتش رو تو گردنم فرو کرد و بوسه ش ایندفعه روی گردنم مهر شد و با ارامش چشم هاش رو…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 220 5 (2)

1 دیدگاه
      تو حیاط از صدای قدم هام متوجه شد دنبالشم و سرش رو چرخوند و نگاهم کرد…   سری به تاسف تکون داد و به راهش ادامه داد..   قبل از اینکه در رو باز کنه، ایستاد تا بهش برسم و کنارش که رسیدم، لبخندی زد و گفت:…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 219 4.7 (3)

1 دیدگاه
        دست هام رو توی هم پیچیدم و اروم گفتم: -سورن باور کن به مامان هم گفتم که اصلا دوست ندارم به این موضوع فکر کنم..تازه تونستم از دست اون بی شرف نجات پیدا کنم..نمی خوام دوباره درگیر یه اتفاق تازه بشم…..   لبخنده تلخی زد و…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 218 5 (3)

بدون دیدگاه
        صندلی روبه روش رو عقب کشیدم و نشستم..   خیره نگاهش می کردم که اروم لقمه می گرفت و می خورد…   با صدای مامان سرم رو چرخوندم که تو درگاه اشپزخونه ایستاده بود و نگاهمون می کرد…   لبخندی زد و رو به سورن گفت:…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 217 5 (2)

2 دیدگاه
    توی دلم خدا رو صدا زدم و رفتم سمت در ورودی..   وارد راهروی باریک جلوی در که شدم، در از بیرون باز شد و سورن با لبخندی به لب اومد داخل…   بی اراده من هم لبخند زدم و قدمی جلوتر رفتم و اروم گفتم: -سلام..خوبی؟..  …
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 216 5 (1)

بدون دیدگاه
      لبم رو گزیدم و خجول و با عجله گفتم: -شما چی گفتین بهشون؟!..   -گفتم باید با خودت صحبت کنم..اونم گفت منتظر خبرمون میمونه…   با من من گفتم: -مامان..من..اخه من..فعلا..   دستش رو زیر چونه ام گذاشت و سرم رو بلند کرد و تو چشم هام…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 215 5 (2)

بدون دیدگاه
    ================================   با حالی بد از اتاق زدم بیرون و رفتم توی سالن پیش مامان…   مشغول تماشای فیلم بود و چای میخورد..   کنارش نشستم و نگاهی بهم انداخت و دوباره برگشت سمت تلویزیون…   اما نمی دونم حالت صورتم چطور بود که دوباره برگشت و گفت:…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 214 5 (2)

1 دیدگاه
      بوسه ش روی موهام نشست و اروم گفت: -چشم..ببخشید..   حرکتی به تنم دادم و وقتی متوجه شد میخوام ازش فاصله بگیرم، حلقه ی دست هاش رو شل کرد و اجازه داد کمی عقب برم….   سرم رو تو فاصله ی کوتاهی ازش نگه داشتم و گفتم:…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 213 5 (2)

بدون دیدگاه
      بی حرف نگاهش رو توی چشم هاش چرخوند و جوابم رو نداد…   با تعجب صداش کردم: -سورن!..   دستش رو از موهام جدا کرد و اروم سرش رو خم کرد و پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند…   نفس گرمش رو توی صورتم بیرون داد و پچ…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 212 5 (2)

1 دیدگاه
      چونه ام بیشتر لرزید و با بغض و مظلومانه لب زدم: -ببخشید..   نگاهش وا رفت و دستش پایین افتاد..   کلافه چنگی به موهاش زد و با حرص گفت: -بغض نکن..اینطوری حرف نزن..   قطره اشکی روی گونه ام فرو ریخت و تند تند گفتم: -اگه…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 211 5 (2)

2 دیدگاه
          دوباره دستش رو فشردم و گفت: -خیلی خوشحال شدم دیدمت..بیشتر سر بزن دلم برات تنگ میشه…   -منم همینطور..چشم حتما..به مامان اینا سلام برسون..   -سلامت باشی عزیزم چشم..   چشمکی زد و با چشم و ابرو به در اتاق سورن اشاره کرد و گفت:…
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 210 5 (2)

1 دیدگاه
        دوتایی زدیم زیر خنده و من با شادی گفتم: -عاشقتم که بهترین خواهر دنیا..   با اون چشم های عسلی روشن و لبخنده ناز و خوشگلش، نگاهم کرد و شیطون گفت: -واسه رضای خدا نبودا..باید جبران کنی..   -چشم چشم..تو جون بخواه..   با خنده چشم…