رمان گرداب Archives - صفحه 6 از 24 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 271

      لبخند نرم نرمک روی لبم نشست و دلم براش پر کشید..   چقدر خوشگل و متفاوت احساساتش رو نشون میداد و چقدر لحن بی قرار و پر حرارتش رو دوست داشتم….   امروز اصلا ندیده بودمش و همین یک روز انقدر دلتنگم کرده بود…   اگه باهاش نمی رفتم تهران و چند روز نمیدیدمش، قرار بود به

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 270

        خندید و دستش رو یک طرف سرم گذاشت، خم شد و شقیقه ی طرف دیگه ام رو طولانی بوسید…   لب هاش رو که جدا کرد، تازه فهمیدم چشم هام بسته شده بود و تو داغی لب هاش و حس بوسه ش غرق شده بودم….   چشم هام رو باز کردم و لبخند روی لبش به

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 269

        فشاری به بازوم اورد و جلوتر راه افتاد و من هم پشت سرش رفتم…   سورن طبق معمول با خنده و خوشرویی بلند گفت: -سلام..به به چه خانوم جیگری..احوال شما؟..   از بغل سورن، صورت مامان رو دیدم که لبخند عمیقی روی لبش نشست و گفت: -علیک سلام زبون باز..چه عجب شما اینورا پیدات شد..  

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 268

        با ناراحتی زیادی نگاهم کرد و من درجا از حرف هام پشیمون شدم…   نباید این بحث رو باز می کردم..من که می دونستم یاداوری اون روزها چقدر ناراحتش می کرد…   با دیدن اشکی که توی چشم هاش جمع شد، حالم بد شد و به خودم لعنت فرستادم…   با ناراحتی یک دستش رو بین

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 267

        متفکرانه نگاهم کرد و با مکث گفت: -اینجوری فقط وقتی بچه ی سوگل به دنیا بیاد چند روز میرم و برمی گردم…   سرم رو به تایید تکون دادم و نگاهم رو پایین انداختم…   تکونی به سرم داد تا نگاهش کنم و وقتی نگاهم رو بالا اوردم، لبخند مهربونی زد و گفت: -دو سه روزه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 266

        سرش بیشتر پایین اومد و پیشونیش روی پیشونیم نشست و اهسته لب زد: -من قربون خودت و دوست داشتنت که دنیامو ویرون کرده…   نگاهم رو تند تند از این چشمش به اون یکی و برعکس حرکت دادم و سوالی گفتم: -ویرون؟..   چنگش تو موهام محکم تر شد و مهربون گفت: -از نوع خوبش..  

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 265

        دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و دست هام رو برداشتم و ترکیدم از خنده…   اخم هاش توی هم رفت و نگاهش که هشدار دهنده و تهدید امیز شد، با خنده ای که نمی تونستم کنترلش کنم قدمی به عقب برداشتم و گفتم: -ببخشید..نفهمیدم یه لحظه چی شد..   با چشم هایی که از خوشی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 264

      سورن خندید و خطاب به سوگل گفت: -شنیدی؟..باشه عزیزم..قربونت..به سامیار سلام برسون..مراقب خودت و عشق دایی هم باش…   از ذوقش موقع اوردن اسم بچه ی متولد نشده ی سوگل خنده ام گرفت…   سورن از سوگل خداحافظی کرد و بالاخره تماس رو قطع کرد…   راه افتاد سمت اشپزخونه و گفت: -چرا زحمت کشیدی..   اشاره

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 263

  یک دست سورن از کنار صورتش حرکت کرد و انگشت هاش لای موهاش فرو رفت و سرش رو محکم تر به سمت خودش فشرد…. مشت های پرند از روی سینه ش باز شد و بی اختیار دست هاش رو حرکت داد و نرم دور گردن سورن حلقه کرد…. سورن با حس دست های پرند دور گردنش، دیگه طاقت نیاورد

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 262

  با جمله ی اخرش، پرند پر از حرص شد و با چشم های گشاد شده به سورن نگاه کرد و با صدای بلند گفت: -چرا به تو خبر ندادیم؟..چون جناب عالی مثل بچه ها قهر کرده بودی..چون شما قصد تنبیه کردن منو داشتین و حتی امروزم به زور جواب تماسمو دادین..چون شما من و مشکلاتم به هیچ جاتون نبوده

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 261

        گریه ها و هق هق های پرند داشت قلبش رو از جا می کند و فقط می خواست زودتر بهش برسه و ببینه حالش خوبه و سالمه….   زیر لب مدام خودش رو لعنت می کرد که چرا قبل این اتفاق نرفته پیش پرند و باهاش حرف نزده…   نفهمید چطوری رسید و خدا بهش رحم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 260

  از روی صندلیش نیمخیز شد و با احترام جواب خداحافظی بیمارش رو داد و با نگاه بدرقه ش کرد تا وقتی که از اتاق خارج شد و در رو پشت سرش بست….. با خستگی روی صندلی نشست و گردنش رو به چپ و راست حرکت داد… با سر انگشت هاش چشم هاش رو مالید و دستش رو که پایین

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 259

  دکتر دوباره لبخند زد و گفت: -چیزی نیست..با فیزیوتراپی درست میشه.. لبم رو جویدم و گفتم: -همینطور ناقص نمونم اقای دکتر؟.. دنیز اروم خندید و دکتر هم با خنده گفت: -نه نگران نباش..چون مدت زیادی توی گچ بوده الان کمی مشکل داری..فیزیوتراپی بری کم کم حل میشه… تشکر کردم و روی صندلی نشستم و دکتر هم پشت میز توی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 258

  دستی به صورتم کشیدم و اروم گفتم: -میشه یه چیزی بگم؟.. کیان با لبخند گفت: -شما دوتا چیز بگو.. لب هام رو جمع کردم و با مکث گفتم: -من خیلی اینجا حوصله ام سر میره..هیچ کاری نیست انجام بدم..میگم میشه کارامو بیارین تو خونه فعلا روشون کار کنم؟…. کیان اخم هاش رو توی هم کشید و گفت: -دیگه چی..نه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 257

  کیان با اخم و ناراحتی کمی نگاهم کرد و بعد از جاش بلند شد و اومد طرفم… روی مبل کنارم نشست و دستم رو توی دستش گرفت و مهربون گفت: -ما نمی خواهیم اذیتت کنیم عزیزم..فقط دوست داریم حالت خوب باشه..ببین با یه کار اشتباه هم حال خودت اینطوریه، هم سورن رو به اون حال و روز انداختی….. بغضم

ادامه مطلب ...