رمان گرداب Archives - صفحه 7 از 24 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 256

  اشک هام با سرعت روی صورتم فرو ریخت و حتی توان حرف زدن هم نداشتم… ملتمس و با حالی داغون تکرار کردم: -تورو خدا.. -میگم حالش خوبه پرند..به خدا خوبه.. به نفس نفس افتاده بودم: -با..چی..تصادف..کرده؟.. با نگرانی نگاهم کرد و حرفی نزد که عصبی و بی حال گفتم: -بگو..حرف بزن.. کلافه نگاهش رو ازم گرفت و با بغض

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 255

  با احساس دستی که روی سرم کشیده میشد و موهام رو نوازش می کرد، لای چشم های خمارم رو باز کردم… با دیدن دنیز لبخنده بی جونی زدم و همونطوری هم جواب گرفتم… با صدای گرفته و خوابالود گفتم: -سلام..کِی اومدی؟.. -تازه اومدم..خوبی؟.. چشم هام رو باز و بسته کردم و تکونی خوردم تا بلند بشم که دنیز خم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 254

  نمی خواست باور کنه پرند این حرف رو جدی زده و در حالی که همچنان می خندید گفت: -ممنون که بعد از مدتها تونستی منو بخندونی.. اروم اروم خنده ش رو جمع کرد و با فک منقبض شده و اخم های تو هم غرید: -اما اصلا شوخی جالبی نبود.. پرند چشم هاش رو باز کرد و با بغضی که

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 253

  وقتی عکس العملی ندید، مشغول بازی با موهاش شد و دوباره گفت: -عزیزم بیدار شو..برات سوپ اوردم از صبح چیزی نخوردی..پاشو خوشگلم… پلک های پرند تکونی خورد و خوابالود لای چشم هاش رو باز کرد و با صدای دو رگه ای از خواب گفت: -چی شده؟!.. لبخند سورن پررنگ تر شد و دستش رو عقب کشید و گفت: -مادرجون

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 252

  دنیز وقتی دید پرند قصد جواب دادن نداره گفت: -اره بریم.. سورن پوف پر حرصی کشید و ماشین رو روشن کرد و راه افتاد… کمی که از بیمارستان دور شدن، با نگاهی به اطراف ماشین رو کشید گوشه ی خیابون و نگه داشت… مهتاب خانوم نگاهش کرد و گفت: -چی شد مادر..چرا نگه داشتی؟.. سورن در حالی که در

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 251

  باز هم پرند هیچ عکس العملی نشون نداد..انگار اصلا براش مهم نبود… مهتاب خانوم دست هاش رو رو به سقف بلند کرد و با خوشحالی گفت: -الهی شکر مادر..الهی شکر.. سورن با لبخند سری تکون داد و با ایستادن کیان کنارش، نگاهش کرد… کیان با نگرانی و اهسته گفت: -دکتر چی گفت؟.. سورن سری تکون داد و اون هم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 250

  کمی توی سکوت به صورتش خیره شد و وقتی دید قصد جواب دادن نداره، دستش رو از روی دست پرند برداشت و برد سمت صورتش…. سر انگشت هاش رو این دفعه پشت پلک پرند کشید و با همون لحن ادامه داد: -دلم لک زده واسه اون نگاه خوشگلت..بیشتر از این مجازاتم نکن..حق داری حتی نگاهمم نکنی اما من اینجوری

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 249

  با صدای قدم های محکم و پیوسته ش، کیان و البرز سر بلند کردن و با دیدنش چشم هاشون گرد شد… کیان از جا بلند شد و همینطور که به نزدیک شدنش نگاه می کرد، با حرص گفت: -چیکار میکنی سورن؟..می خواهی خودتو به کشتن بدی؟!… بی حوصله دستش رو توی هوا تکون داد و گفت: -علیک سلام..ممنون من

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 248

  سرگرد دستش رو برای سورن بلند کرد و ازش خواست سکوت کنه و بعد خودش رو به پرند گفت: -خیلی خب..اینو وقتی یادت اومد برامون تعریف میکنی..حالا از لحظه ای که از خونه بیرون رفتی بهمون بگو چه اتفاقی افتاد…. با اخم های توی هم و محکم ادامه داد: -لحظه به لحظه ای که از خونه بیرون رفتی رو

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 247

  منتظر بودن زودتر دکتر از اتاق بیرون بیاد تا بتونن خودشون برن پیشش… بالاخره می تونستن بدون هیچ مانعی پرند رو ببینن و باهاش حرف بزنن… دل هرکدومشون یک جوری بی قراری می کرد و از دلتنگی زیاد داشتن دیوونه میشدن… انگار ساعت هم باهاشون لج کرده بود که هر یک دقیقه براشون به اندازه ی یک روز می

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 246

  لب های خیسش رو تکون داد و پچ زد: -پرندم..دلم برات یه ذره شده..پاشو صدام کن..با اون چشم های خوشگلت نگام کن..دلم برای صدات و نگاهت لک زده…. نفس عمیقی کشید و لرزون ادامه داد: -ببخشید که نتونستم ازت مواظبت کن..ببخش من بی لیاقتو..پاشو خوشگلم..روزهاست نمی تونم نفس بکشم..پاشو نفسمو بالا بیار…. بغض اجازه نداد ادامه بده و نفس

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 245

  بهش که رسیدن، قدمی برداشت و فاصله رو پر و زیر لب “سلام” ی زمزمه کرد… بدون نگاه کردن به صورت مهتاب خانوم، از دنیز جداش کرد و خودش کمک کرد تا روی صندلی بشینه… مهتاب خانوم با صورتی سرخ و صدایی گرفته که نشون میداد ساعت ها گریه کرده، جواب سلامش رو داد و روی صندلی نشست…. سورن

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 244

  با کمی پرس و جو از پرستارها، اتاق دکتر رو پیدا کردن و کیان تقه ی ارومی به در زد… با بفرمایید دکتر کیان دستگیره ی در رو پایین کشید و در رو باز کرد… به سورن اشاره کرد داخل بره و خودش هم پشت سرش وارد شد و در رو هم بست… دکتر که منتظرشون بود، توی جاش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 243

  سرگرد که متوجه شد توان بلند شدن رو نداره، دستش رو زیر بازوش انداخت و کمکش کرد بلند بشه… سورن با کمک سرگرد و با تکیه دستش به دیوار، روی پاهاش ایستاد و درجا کمرش خم شد… سرگرد با دلسوزی نگاهش کرد: -قوی باش پسر.. سورن سری به دو طرف تکون داد و با درد کمرش رو صاف کرد…

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 242

  کیان که تازه از توالت بیرون اومده و جمله های اخرشون رو شنیده بود، درحالی که روی مبل روبه روشون می نشست، با حرص گفت: -با دیوار دعوا کرده.. سورن چشم غره ای بهش رفت و مهتاب خانوم با تعجب به کیان نگاه کرد: -با دیوار؟!.. کیان بی توجه به اشاره ی سورن برای ساکت موندنش، گفت: -اره مشت

ادامه مطلب ...