رمان ناسپاس پارت 11
من هاج واج نگاهش کردم و اون پوزخند زنان سمت تخت رفت.این آدم هر نیتی که از زدن این حرف داشت نیت سالمی نبود.اگه میخواست باهام شوخی بکنه که شوخی بدی بود. اگه میخواست سر به سرم بزاره که بازم شخص بدی رو برای اینکار انتخاب کرد. از کنارم رد شد و رفت سمت تخت. چرخیدم سمتش و گفتم: