رمان Archives - صفحه 12 از 565 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان

رمان دچار پارت ۲۴ پارت کوتاه

«چه کسی از قلبم خبر دارد جز خدا؟»   صبح که بیدار می‌شویم زلیحا سفره انداخته و صبحانه آماده کرده برایمان. زن و شوهر در حیاط مشغول کار هستند. موقع خوردن چایی که برایش ریخته‌ام می‌گوید _اورهان گفت رفتی تیراندازی _اوهوم _نکنه میخوای درخواست بادیگاردی به فربد بدی؟   لبخند محوی می‌زنم و می‌گویم _اگه اینجوری بشه رفت تو تشکیلاتش،

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 62

    بدترین راه ممکن را انتخاب کرده بودم، شاید برگشت به آن خانه مساوی بود با امضا کردن حکم مرگم… اما برای راحتی عامر پی همه چیز را به تنم مالیده بودم.   هنوز هم آخرین جملاتش را به یاد دارم، واضح و رسا… تقریبا هر دقیقه در ذهنم مرورشان میکنم تا مبادا از تصمیمم برگردم.   _ عمو

ادامه مطلب ...

دانلود رمان شیطان کیست به صورت pdf کامل از آمنه محمدی هریس

      خلاصه رمان:   ویرجینیا بعد از مرگ پدر و مادرش، برای اولین بار نزد پدربزرگ و خانواده مادریش می‌رود. در آنجا با رفتارهای متفاوتی از سوی خاله‌ها و داییش و فرزندانشان مواجه می‌شود. پرنس پسرخاله‌اش که وارث ثروت عظیم پدری است با چهره‌ای زیبا و اخلاقی خاص از همان اول ویرجینیا را شیفته خود می‌کند. اتفاقات ناخوشایند

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۲۳

«صدای خنده‌هایش را ذخیره کردم »   دو روز است به شرکت نیامده و وقتی زنگ زده و برای نامه‌ای امضایش را خواسته‌ام گفته که مشغول پروژه‌ی بزرگی است و فعلا به شرکت نخواهد آمد. حس کرده‌ام منظورش از پروژه‌ی بزرگ همان قضیه راجع به مهمانی است و پرسیدم _همون که گفتین بودجه بزرگی می‌خواد؟ _آره، دارم حلش می‌کنم  

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 32

      _شایدم به خاطره یه چیز دیگه باشه مثلا یه دختر که تازه اومده تو زندگیش     _اون یکی دیگه رو دوست داره……چرا نمیفهمی؟؟     سرش و به چپ و راست تکون داد برای من تاسف میخوره؟ من باید براش تاسف بخورم با یه من ادعا     _من میشناسمش……منو با این حرفا خام نکن  

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 352

            روبه‌رویش نشستم و صندلی‌ام را کج گذاشتم، عادت کرده بودم نیاز به بغل غذا بخورم و هربار بخاطرش صندلی را کج میگذاشتم، تا روی پای چپم نگهش دارم.   غذا را جلو کشیدم و بی حرف مشغول شدم، او هم تند تند غذا میخورد که موبایلش زنگ خورد.   روی کانتر بود و دیدن

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 204

    کاش میدانست اندازه ی تمام دنیا از او متنفر است. کاش میدانست آرزوی مرگش را دارد.   کاش این همه ضعف و سستی درونش نبود تا به راغب بفهماند که بابت تمام سالهای از دست رفته ی زندگی اش، به او بدهکار است.   دست راغب که روی شکمش حرکت کرد، حسی قوی تمام ترس هایش را کنار

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 118

    دستم را شل کردم تا بچه را بردارد.   _ سرم داره می‌ترکه.   _ ببخشید، با هول بیدار شدی. گفتم خوابت برده، ترسیدم بچه یه‌هو بیفته از بغلت.   از جایم بلند شدم، به مقصد آشپزخانه، مسکن لازم بودم.   _ فرهاد، برو بخواب، چیزی می‌خوایی برات بیارم.   _ سهند خوابید؟   _ رفت اتاقش، فروغ

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت 33

  _بیا ببینمت باز خودتو گرد و خاکی کردی که…..خوش گذشت مامانی؟؟ سرشو تکون داد با خنده منم دلم میخواد بغلش چرا تموم نمیشه این نحسی این گرداب این باطلاق که توش عین بچه ننه ها حسرت بغل کردن مادرمو دارم عسل اومد و با ناراحتی نگام کرد _سلام……خسته نباشی جوابشو آروم دادم بعد ازجرو بحث سه ماه پیشمون زیاد

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۲۲

عماد ماشین را مقابل بهزیستی پارک می‌کند و قبل از اینکه پیاده شویم می‌گویم _یه چیزی می‌خواستم ازتون   نگاهم می‌کند و می‌گویم _از درآمد کار خلافتون برای گلنار خرج نکنین _با پول شرکت و ارثیه‌ی پدریم این کار رو می‌کنم _ممنون. ببخشید که فضولی کردم، مهم بود برام   حرفی نمی‌زند و وقتی از بهزیستی خارج می‌شویم عماد شاکریان

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 74

        نگاه او هنوز هم سنگینی داشت   مگر قرار نبود با سارا ناهار را بیرون باشند؟ حالا بغل دستم چه غلطی میکرد.   در تمام طول مدتی که ناهار میخوردیم حرف نزده بود .   سوفی هم دیگر ترجیح داده بود ساکت بماند   چشمانش مدام میان ما می چرخید   انگار متوجه شده بود که

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 81

        رستا فکش را با دستش کمی ماساژ داد… قدمی عقب رفت و با حرص خیره امیر شد. دست به کمر با پررویی و تخسی ابرو بالا انداخت.   -به همین خیال باش که بگم چشــــــــــــــــــــم…. آقا اصلا دوست ندارم زنت بشم، زوره…؟!     امیر مات پررویی اش شد. این دردانه نمی دانست یا می دانست

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۲۱

دستی به پروانه می‌کشد و در حالیکه عمیق نگاهم می‌کند می‌گوید _باورم نمیشه تو اون موقعیت یاد من افتادین   حق با اوست. با آن استرس و تنش هنگام تحویل جنس قاچاق، اینکه به او فکر کرده‌ام از من بعید است. ولی نمی‌خواهم این دختر هیچ رقمه به من امید ببندد و سرد می‌گویم _پررو نشو دیگه، یاد تو نیفتادم.

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 61

    نمیدانم کدام حرفم همچون طوفان عمل کرده و آتش زیر خاکستر را شعله ور ساخت.   به یکباره تمام آرامش ظاهری اش از بین رفته و با خشونت به عقب هلم داد. آن عامر خسته و شکسته رفت و جایش را شیری درنده گرفت.   از پس پرده ی اشک تار میدیدمش، اما مقابلم روی زمین نشست و

ادامه مطلب ...