رمان Archives - صفحه 15 از 566 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان

رمان دچار پارت ۱۸ درخواستی و دِلی

« هیگیا »     صبح که به شرکت می‌روم هنوز نیامده. ساعتی می‌گذرد و از فکر اینکه امروز نخواهد آمد عصبی و بی‌قرار می‌شوم. لعنت به من. لعنت به قلبم که منتظرش است. وقتی در باز می‌شود و قدم توی اتاق می‌گذارد، جریان خوشحالی عمیقی مثل برق از جانم می‌گذرد. نگاهم نمی‌کند سلامی نمی‌دهد و پشت میزش روی صندلی می‌نشیند.

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت 31

  _ماما….. هق هقم بلند شد و محکم بغلش کردم _من بدون تو چیکار کنم؟؟ خدایا حق من این نیست پس کجایی که دارن پاره ی تنمو ازم میگیرن کجایی که به دادم برسی؟ مگه من بنده ات نیستم مگه تو خدا نیستی؟ *** دوباره برم گردوندن بند معمولی عروسکش و یادش رفت بچم عروسکی که تواین دوسال باهاش میخوابید

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۱۷

عماد همراه آن دختر از مقابلم رد می‌شوند و سر به زیر می‌اندازم. وقتی به هژار می‌رسد با سر اشاره‌ای به من کرده چیزی به او می‌گوید و رد می‌شود. چه حالی دارم خدا می‌داند و دست می‌برم عرق روی پیشانی‌ام را پاک می‌کنم. بقیه طوری به متکاها تکیه داده و مخمور هستند که انگار هر شب بساطشان همین است

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 105

        صدایش ضعیف بود . فرسنگ ها فاصله داشت با آن شهابِ ورزشکار و قوی که عاشقش بودم … اما من هنوز هم او را می پرستیدم ! هنوز جانم به جانش بسته بود !   پیش رفتم تا نزدیک تختخوابش … و بعد روی لبه ی تخت نشستم . نگاهش لحظه ای از من جدا نمی

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 79

        سایه ابرو بالا انداخت. – عه تو که از امیر خوشت نمیومد…؟!   رستا خودش هم نمی فهمید چه مرگش شده که داشت فرار می کرد وگرنه او عاشق امیریل بود… -راه رو اشتباه رفتم سایه…!     سایه متوجه نشد. -میشه یه جوری حرف بزنی منم بفهمم…!   رستا نگاه پر اشکش را به سایه

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 203

          مرد در را با کلید باز کرده و کنار ایستاد.   _ بفرمایین خانم!   سراب نگاه چپکی و ریز شده اش را به صورت برافروخته ی مرد دوخت. حالا خانم شده بود؟!   _ کارتو یادم نمیره، حواست به خودت باشه!   از درون در حال مرگ بود و تمام اعضای تنش به رعشه

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 350

            _ منم دلم برا تو…   چپ چپ نگاهش کردم، دلم نمیخواست جلوی بچه‌های کلاس که همگی طوری زیرچشمی نگاه میکردند که انگار من نمی‌فهمم بمانیم.   انگار او هم از نگاهم به اطراف فهمید، که درب ماشین را برایم گشود، کیفم را هم گرفت و عقب گذاشت.   بعد از حرکت کردنش، دیدم

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۱۶

******   « احتضار »   پشت کیسه‌های بزرگی که بُرزان و هژار عقب نیسان وانت بار زده‌اند مخفی شده‌ام و دارم از سرما و ترس می‌لرزم. ساعت دوازده و نیم شب است و عماد فکر می‌کند در اتاق خوابیده‌ام. چند بالش را شکل فرم بدن زیر لحافم جاسازی کرده‌ و پشت پرده پنهان شده بودم که عماد خیلی آرام در

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 59

      با قطع شدن تماس هاج و واج به هم زل زدیم که با جیغ بنفش تمنا من هم جیغ هول زده ای کشیدم. تمنا همچون دیوانگان جیغ میزد و دور خود میچرخید.   _ داره میاد، وای! الان لو میریم، داره میاد!   دستپاچگی اش به من هم سرایت کرد و نشسته سرجایم مدام وول میخوردم.  

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 29

    ریحانه&     بیشعورِ که نمیفهمه چی میگه چرا اینطوری ان بابا؟؟     عکس بابا که از حاج خانوم گرفته بودم دستم بود چون خودمون نداشتیم از صدقه سر منوچهر همه رو پاره کرده بود     از اون موقع اون حرفا زد دارم با بابا حرف میزنم بهش غر میزنم میدونم تقصیر اون نیست من دلم

ادامه مطلب ...

دانلود رمان شفق قطبی به صورت pdf کامل از محدثه نوری

    خلاصه رمان:   دختری ساده و خوش قلب،که فقط فکر درس و کنکورشه… آرومه و دختر خوب خانواده یه رفیق داره شررررر و شیطون که تحریکش میکنه که به کسی که نباید زنگ بزنه مثلا مخ بزنن ولی خب فکر اینو نمیکردن با زرنگ تر از خودشون طرف باشن حالا بماند که دخترمون تا به خودش میاد عاشق

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت 30

  بلند شدم امشب نمیخواستم ببینمش تا هم خودم آرومتر بشم هم میدونم مامان نمیتونه طلاق و داشتن بچه رو یه جا هضم کنه سخت بود برام ولی نه سختتر از اینکه آبروم و به عنوان یه مرد بردن _من یه بچه دارم……یه پسرِ تقریبا دوساله…… نگاه بابا با افسوس روم بود مامان با اضطراب از آشپزخونه اومد سمتم _چی

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۱۵

شب شده و بوی کباب در هوا پیچیده که صدایم می‌زند. _لی‌لا بیا شام   کاش میشد بیرون نروم. ولی ضایع است. باید خودم را به کوچه‌ی علی چپ بزنم، طوری که انگار متوجه نگاهش نشده‌ام. چند سیخ کباب کوبیده و گوجه و فلفل را وسط لواش روی میز گذاشته. انگار او هم سعی دارد آنچه گذشت را به رویش

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 78

        حاج یوسف ابرویی بالا انداخت. -پس یه کاری کردی…؟!     امیر اخم هایش بیشتر درهم شد. -حاجی بین من و خودشه…!!! دخترتون یکم که نه زیادی لوس و نازنازیه…!!!     دخترتون رو چنان با کنایه گفت که حاج یوسف خندید. -یعنی فقط ما لوسش کردیم یعنی خودت هیچ تقصیری نداری…؟!     امیر جدی

ادامه مطلب ...

دانلود رمان زمستان ابدی به صورت pdf کامل از کوثر شاهینی فر

    خلاصه رمان:     با دندوناش لبمو فشار میده … لب پایینیم رو .. اونو می ِکشه و من کشیده شدنش رو ، هم می بینم ، هم حس می کنم … دردم میاد … اما می خندم… با مشت به کتفش می کوبم .. وقتی دندوناش رو شل میکنه ، لبام به حالت عادی برمی گردن و

ادامه مطلب ...