رمان آووکادو پارت 167
با آنکه برای سوگل احترام زیادی قائل بود اما نمیتوانست در برابر این یاوهگوییهایش واکنش درستی نشان دهد. سوگل را نمیخواست، دوستش نداشت، به اندازهی همان پنج سال پیش! امید با حرص لب میزند: – سوگل تو رو جدت یه امشب رو بیخیال ن*رین به مغز من. این حرفارو قبلا گفتی، جوابشم شنیدی، پس بیخیال.