رمان تارگت Archives - صفحه 29 از 31 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان تارگت

رمان تارگت

رمان تارگت پارت 40

  با اینکه خودم حدس همچین چیزی رو می زدم ولی.. شنیدنش و لمس کردن واقعیتش.. چقدر سخت تر از پیش بینی های خودم بود! حالا.. من باید چه غلطی می کردم؟ – عزیزم.. بیا یه کم آب بخور.. رنگ و روت پریده! با صدای خانوم شمس روم و برگردوندم سمتش.. حالا دیگه لابی کامل خالی شده بود و فقط

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 39

  یک ساعت بعدی اصلا نفهمیدم چه جوری گذشت.. رستوران انقدر شلوغ شد که همه امون در تکاپو بودیم تا سفارش ها تو کمترین زمان آماده بشه و صدای مشتری ها و بعد از اون صدای سمیع در نیاد.. انقدری حواسم پرت شد که التیماتوم سمیع به کل از ذهنم رفت.. فقط وقتی به خودم اومدم که اون مهمون خارجی..

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 38

  * – میگم شانس آوردیا! با صدای محیا یکی از همکارام توی رستوران.. سفارش مشتری و ارسال کردم و سرم و از تبلت درآوردم: – چرا؟ – آقای سمیع امروز نیست.. وگرنه به خاطر مرخصی دیروز حالت و حسابی می گرفت.. عوضش حرص تو رو سر ما خالی کرد.. اگه بدونی جلوی همه چه جوری سر خانوم شمس داد

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 37

  ماگ قهوه اش و برداشتم و رفتم سمتش.. طاقت دیدن اشکاش و نداشتم و می خواستم هرطور شده از این حال درش بیارم.. واسه همین لب زدم: – خیله خب.. حالا بگیر قهوه ات و بخور.. بعدش از تجربیاتت حسابی برام حرف بزن.. به هر حال شاید.. تو روزای آینده به کارم اومد و بهتر تونستم میران و بشناسم!

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 36

  به خیال اینکه داره شوخی می کنه اینبار عمیق تر خندیدم.. ولی هیچ اثری از شوخی تو لحن و حالت نگاه کردنش نبود و خنده اشم در حد همون لبخند کوچیک کنترل کرد که منم سریع جمعش کردم.. – خب.. من دیگه برم.. بازم مرسی بابت همه چی.. فعلاً خدافظ! – بیام دنبالت از دانشگاه؟ – نه نه.. بعدش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 35

  تا اینکه بالاخره با سکوت طولانی شده ام سرش و بالا گرفت و نیم نگاهی بهم انداخت و وقتی متوجه تعجب لونه کرده تو چشمام شد.. آروم لب زد: – شرمنده.. نمی خواستم این مسئله رو انقدر بی مقدمه بگم ولی خب.. اینم جزو مسائلیه که شما.. مطمئناً با تحقیق و پرس و جو بهش نرسیدید و باید از

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 34

  ولی نهایت تلاشم و کردم واسه القای یه حس مثبت تو وجودش وقتی گفتم: – به نظر خودت.. یه آدم عاقل.. کسی رو که باعث شناختن خودش و شخصیتشه.. به همین راحتی ول می کنه؟ تو نه از الآن.. که خیلی وقته عضوی از زندگی من شدی درین! پس.. این قضیه.. این رابطه ای که بیشتر از هرچیزی بهش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 33

  چشمام و محکم بستم.. راست می گفت.. دیشب به اینجاش فکر نکرده بودم و اگه واقعاً همچین کاری کرده باشه قضیه سخت می شد! – با شمام.. تو رو خدا جواب بدید.. یا اینم نباید بدونم… نمی دونم تحت تاثیر چی بودم دقیقاً که دیگه نتونستم خونسرد باشم و کنترل صدام از دستم خارج شد وقتی پتو رو پرت

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 32

  شاید اگه نصف بیشتر نقشه ای که براش کشیده بودم کامل نشده بود.. یه جوری عوضش می کردم که دیگه مجبور نباشه تو اون خونه زندگی کنه.. اصلاً همین درگیری های خانوادگی که براش پیش اومده بود. بهترین آتو بود.. ولی.. امکان نداشت.. باید هرطور شده اونجا نگهش می داشتم.. من واسه پیشبردن هدفم به بهترین شکل.. به اون

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 31

  – جدی میگید؟ تنهای تنها؟ – اوهوم! البته اگه.. خدمتکار و باغبون و فک و فامیلی که هر موقع وقت کردن یه بار سر می زنن و میرن و جزو آدمای زندگی حساب نکنیم.. گلوم و صاف کردم و با احتیاط پرسیدم: – پس… پدر و مادرتون؟ – جفتشون مردن! شروع کنیم؟ با این سوال نشون داد قصد نداره

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 30

  چون با رسیدن اون سوییت به صدرا.. نه تنها پولی دستش و نمی گرفت.. که صد در صد با خرید وسایل مورد نیاز کلی خرج رو دستش می موند.. ولی اگه من موندگار می شدم.. یه پولی هم ماه به ماه.. تو جیبش می نشست! – پسر داییت چند سالشه؟ با سوال بعدی میران حواسم جمع شد و از

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 29

  – خب.. در طول روز.. هزار نفر با هم یه رابطه ای رو شروع می کنن.. یا برعکس تموم می کنن.. بدون هیچ تعهدی.. اگه همه اشون بخوان.. انقدر وقت بذارن.. نمیگم چیز بدیه ولی.. اونجوری موقع جدایی بیشتر افسوس می خورن که چرا انقدر بیخودی وقتشون و تلف کردن! – خب شاید چون اونا هم مثل تو از

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 28

  اهمیتی به ترسم نداد و گفت: – نمی دونم چرا سعی نمی کنی من و بشناسی.. منم تا جایی که بتونم صبر و حوصله به خرج میدم.. واسه خودت میگم.. دیگه بهتره بدونی من.. آدمی نیستم که یه دختر تنها رو.. این وقت شب با آژانس از در خونه ام روونه کنم.. خب؟ پس حداقل وقتی که با منی..

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 27

  – باشه بابا نترس! – من دیگه برم.. کاری نداری؟ – نه.. بازم مرسی زنگ زدی! – خواهش می کنم! مامان اینا که رفتن بهت پیام میدم خب؟ – باشه! فعلاً! تماس و که قطع کردم.. چشمم تازه به اس ام اسی خورد که میران فرستاده بود: «در و باز کن!» با چشمای گشاد شده زل زدم به ساعتش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 26

    مطمئناً عکسی براش نمی فرستادم.. چون از همین الآن باید بهش می فهموندم لزومی نداره که تو تک تک کارام دخالت کنه و نظر بده.. اونم بعد از چند باری که دید دارم از دستورات اعصاب خورد کنش سرپیچی می کنم.. بیخیال امر و نهی کردن می شه.. ولی خیال خامی بود.. چون به محض ریختن محتویات شیر

ادامه مطلب ...