رمان ماهرخ Archives - صفحه 3 از 11 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان ماهرخ

رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 132

          بهزاد نگاه پر تعمقی به کاوه کرد… -هیچ می دونی چقدر از کارات غیر قانونی هستن…؟!   کاوه عینکش را بالاتر زد. -می دونم اما خب ماهرخ رو نتونستم منصرف کنم…!   بهزاد کلافه دست توی موهایش برد… -مشکل منم دقیقا همینه که ماهرخ رو نمیشه بی خیال کرد…!     -خب بگذریم بهزاد خان…

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 131

        ماهرخ   بدون آنکه کسی متوجه رفتنم شود از پله ها پایین آمدم و از در حیاط خلوت بیرون زدم… وارد پارکینگ شده و سمت ماشینی که شهریار بهم کادو داده بود، رفتم…   دستی رویش کشیدم… -تو رو پیش صاحب بی معرفتت میزارم…!!!   به سختی دل کندم و سمت ماشین خودم رفتم. با دلتنگی

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 130

          کاوه اخم کرد… -شماره اکه بهت پیام داده رو برام بفرست…!   نگران بود و دلواپس… -کاوه تو رو خدا هرجوری می تونی شهیاد رو هم چک کن، ببین کجاست…؟!   -شماره شهیادم برام بفرست…! ماهرخ کوچکترین خبری شد بازم بهم اطلاع بده… لوکیشن و برات میفرستم بده دست نصرت… مجبوریم بهزاد و شهریار رو

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 129

          -شهناز همین حالا وارد خونه شد…   ماهرخ دست به کمر گوشی را به گوشش چسباند. -لوکیشن برام بفرست…!     مهوش از آینه بغل نگاهی به سمت کوچه انداخت… -باشه اما شهناز با تیپ و ظاهر متفاوتی اومده بود…!   ماهرخ با تعجب گفت: چه تفاوتی…؟!   -مانتویی بود و یه کیسه هم دستش

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 128

          دست روی گونه اش گذاشتم… -بحث اعتماد نیست شهریار… من اون کثافت و می شناسم که دارم میگم خیال خام نکنین…!   -پس میگی چیکار کنیم…؟!     مطمئن بودم وقتی حرفش را بزنم شهریار مخالفت کند اما چاره ای نبود. می توانستم از حاج عزیز کمک بگیرم یا حتی شهناز و صدف را طعمه

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 127

        بهزاد با اخم هایی گره کرده روی تصویر زوم کرد و با دیدن چهره مهراد جا خورد… این مرد اینجا چه می کرد ان هم در یک آموزشگاه کنکور پسرانه…؟!     نام آموزشگاه را چک کرد و با دیدن ان خشم وجودش را گرفت. شکایت های زیادی از تجاوز در این آموزشگاه شده بود که

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 126

    شهناز رفت و شهریار کلافه و ناراحت روی مبل نشست. ماهرخ خانه نبود که اگر بود، با وجود شهناز دوباره جنگ و دعوا داشتند… البته دعوای بین ماهرخ و شهناز یک کینه قدیمی و حسادتی بی اساس بود…! نفسش را سخت بیرون داد و دستی روی صورتش کشید. -شهناز رفت…؟! نگاه مرد روی ماه منیر نشست. او هم

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 125

  دستم را کشید و سمت اتاقش رفت.. در اتاق را بست و بهم نگاه کرد. -تو اینجا چیکار می کنی…؟! پوزخند میزنم… آمده بودم خبر بارداری ام را بدهم اما… -انگار مزاحمت شدم…مزاحم خلوتتون…!!! شهریار اخم کردو تیز نگاهم کرد. بیشتر ماندن را دوست نداشتم… کیفم را روی دوشم انداختم و قدمی برداشتم که مچ دستم اسیر دست شهریار

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 124

    پشت مانتوم را تکان می دهم تا خاکش را پاک کنم وسپس با لبخندی ارام از کنار گلرخ رد می شوم. سبک شده بودم. گلرخ همیشه حالم را خوب می کرد. تمام کارهایی را که کرده بودم را مرور می کنم و می رسم به مردی که باید شهناز را رسوا می کرد… گوشی ام را در می

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 123

    -شهریار بزار تنها باشه…!!! شهریار با نگرانی گفت: نمی تونم به حال خودش بزارمش…!!! نزدیکش شدم و دستش را گرفتم… -می دونم به عنوان یه پدر چقدر ناراحتی…اما عزیزم شهیاد بزرگ شده… امروز صنم با کارش غرورش و نشونه رفته و باز خودخواهانه جلو اومد تا حق نداشتش رو بگیره…. تو دیگه این کار و نکن…!!! -من فقط

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 122

  -شهریار بزار تنها باشه…!!! شهریار با نگرانی گفت: نمی تونم به حال خودش بزارمش…!!! نزدیکش شدم و دستش را گرفتم… -می دونم به عنوان یه پدر چقدر ناراحتی…اما عزیزم شهیاد بزرگ شده… امروز صنم با کارش غرورش و نشونه رفته و باز خودخواهانه جلو اومد تا حق نداشتش رو بگیره…. تو دیگه این کار و نکن…!!! -من فقط می

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 121

    -دیگه خیالت از شهناز جون راحت باشه…!!! ماهرخ با خیرگی نگاه ترانه خوشحال انداخت… -چیکار کردی…؟! ترانه خودش را جلو کشید، زمزمه کرد… -در مورد نامزد پسرش باهاش حرف زدم…. به نظر من هیچ مسئله ای مثل این نمی تونست ما رو به هدفمون نزدیکتر کنه…!!! مهوش با کنجکاوی گفت: چطور حالا بحث رو پیش کشیدی….؟! ترانه خندید:

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 120

  لب از لبش جدا کرد که با چشمان باز و خمار دخترک رو به رو شد…. -شهریار…!!! آرام و خشدار گفت… -جون شهریار دورت بگردم…. چی به سر خودت آوردی که باید تو بغلم از حال بری…؟! اگر سعی داشت برای عالم و آدم قوی باشد ترجیح می داد برای شهریاری که حامی بود، شکننده باشد… بغض داشت… -مهراد

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 119

  کاملا متوجه منظورش بود و می دانست مهراد یک روانی به تمام معناست… -ماهرخ چرا به من زنگ زد…؟! ترانه کلافه گفت: خیلی داری سوال می کنی بهزاد…! اخه چطور پلیسی هستی که متوجه نمیشی… ماهرخ اگه به شهریار می گفت که امکان داشت از زور خشم و تعصبش بره اون مهراد و بکشه و بعدش هم همه چیز

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 118

    شهریار مات شد. مگر چند نفر دیگر قربانی کثیف کاری مهراد شده بودند…؟! -پلیس در جریانه….؟! رامبد نفسش را بیرون داد… -تموم تلاش ماهرخ اینه تا خانواده های قربانی برای شکایت اقدام کنن و بتونه از این طرف هم مهراد رو گیر بندازه که خب از بهزاد خان کمک گرفتن…!!! مثل انجکه دست دخترک پر بود که اینقدر

ادامه مطلب ...