رمان هامین پارت 21
تازه پشت میز نشسته بودم که هامین خان هم تشریف فرما شدن. نگاهش مستقیم به موهای سرم خیره شد. لبهاش لرزید و فکر کردم که میخواد چیزی بگه اما درنهایت سکوت کرد و پشت صندلیش نشست. زیاد به نگاه عجیبش فکر نکردم و بیتوجه یه قاشق از سوپ خوشمزه.ی مقابلم خوردم و کاملاً نادیدش