رمان ناسپاس Archives - صفحه 3 از 10 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان ناسپاس

رمان ناسپاس پارت 118

  زبونشو توی دهنش چرخوند و گفت: -خوبه! پس بالاخره سروکله ات پیدا شد! اینو گفت و بعد خم شد و گوشه ی لباسم رو گرفت و عین یه تیکه آشغال از روی سکو بلندم کرد. با عصبانیت زیادی خودمو کج کردم و پرسیدم: -هی!؟ چیکار میکنی؟ دستمو شکوندی…ولم کن! پرتم کرد سمت در و دست برد توی جیبش و

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 117

  ماشین رو سر کوچه نگه داشت اما قبل از اینکه قفل در رو باز بکنه تا من پیاده بشم نگاهی به ساعت مچیش انداخت و با یه مکث کوتاه گفت: -نُه شب همینجا منتظرتونم! و در اون لحظه کی توی دنیا میتونست به اندازه ی من عاشق ثانیه ها باشه ؟! عاشق لحظات… عاشق راه رفتن رو آسفالتهای خراب

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 116

  قدم زنان توی سالن بزرگ اون خونه ی درندشت چرخی زدم. اینجا بزرگ بود اما بی روح. خدمتکارا هم که حق هیچ صحبتی رو با من نداشتن هیچ صحبتی! تا کی قرار بود شرایط من اینجوری پیش بره !؟ تا کی قرار بود هی نویان رو از خودم دور کنم!؟ فکر کنم بهتره گاهی به خودم یاداوری بکنم من

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 115

  برای اینکه همقدش بشم خم شدم و دستهام رو دو طرف سرش گذاشتم و پیشونیش رو بوسیدم و گفتم: -شبت بخیر! فقط بهم خیره موند بعد یهو خندید و گفت: -خیلی باحالی! فکر کردم قراره لبامو بخوری! ولی خب…همین هم قبوله! فقط یه لبخند تحویلش دادم و بعدهم که سمت در رفتم. از پشت سر گفت: -ولی کاش میموندی

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 113

  دستهامو تو جیبهای شلوارم فرو بردم و قدم زنان به سمتش رفتم. قبل از دور شدنم از تخت ننجون گفت: -امیرسام…اگه تونستی راضیش کن پیشمون بمونه.شام آبرومندانه ای واسش میپزیم! سر جنبوندم و گفتم: -زورمو میزنم! شیرین که امشب سلدا با حرفهاش بدجور حالش رو گرفته بود خیلی زود، با سگرمه های توی هم و صورت گرفته گفت: -حالا

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 112

  نزدیک شدن غلام دلیلی محکم بود برای عقب نشینی سلدا! دیگه نه حرفهاش رو ادامه داد و نه حتی نزدیکتر شد و دستش رو هم که بلافاصله پس کشید. سرمو به سمت غلام برگردوندم. پوتین پاش بود و توی یه دستش سبد پر از تخم و توی دست دیگه اش یه مرغ که گاهی قد قد میکرد! مارو که

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 111

  به در خونه که نزدیک شدم سرعت موتور رو کمتر کردم و آروم آروم نگهش داشتم. تمام حواسم جمع این مورد بود که جوری موتور رو حرکت بدم که به اون بد نگذره آخه همین حالاش هم به زور و خلاف میلش حاضر شده بود سوار بشه! سرش هی می چرخید و دور و اطراف رو با وا رفتگی

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 110

  قدم زنان و دوشادوش هم تو خیابون به راه افتادیم. از موتورم خیلی دور شده بودم اما اهمیت نداشت قدم زدن با اون به دور شدن از اشیا و حتی آدمها می ارزید. کنجکاو بودم در موردش بدونم.بیشتر از اون چرندیات و اون خرعبلاتی که فوزیه یا حتی ساتین تحویلم داده بودن برای همین رو کردم سمتش و پرسیدم:

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 109

  -هی ؟! چطور شدم !؟ نگاهم رو از فنجون قهوه برداشتم و سرمو بالا گرفتم. اون…اون اونقدر زیباااا بود.اونقدر خوشگل بود که هرچی بپوشه بهش میاد حتی یه شال سفید با خطوط راه راه سفید. سرم رو تکون دادم و گفتم: -اهوم! خوبه! بهم نزدیک شد.انگشت اشاره اش رو زد رو دماغم و خیلی صمیمی گفت: -خوب نه ..باید

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 108

  تیکه ی دیگه ای از کیکش رو خورد و گفت: -من که هیچوقت باهاش حال نکردم… همیشه وقتی بچه بودم واسه اینکه زیاد با تو بازی نکنم محکم میزد پس گردنم و یا با اون صدای نکره اش میگفت دیگه نبینم دم پر آقازاده بچرخی…عوضی بعضی وقتها هم نیشگونم میگرفت و کتکم میزد مامانمم که هیچی جرات نداشت بهش

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 107

  از اون نگاه ها که نشون میداد جدا اصلا از موتور خوشش نمیاد گفت: -من که اون مدل ماشینهارو بیشتر ترجیح میدم! اونا با کلاس ترن! با گفتن همیچن حرفهایی نشون داد کاملا نقطه مخالف ساتو هست. اون عاشق موتورم بود و عاشق اینکه پشتم بشینه و من تو خیابون دورش بزنم. عاشق اینوه لقول خودش دستهاش رو باز

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 106

  لبخندی روی صورت نشوندم و با برداشتن کیفم از اتاق زدم بیرون. یلدا روی کاناپه نشسته بود و با گوشی موبایلش ور می رفت درو بستم و چندقدمی به سمتش رفتم و متعجب پرسیدم: -یلدا !؟ فکر کنم دنده نداشت اصلا آخه جوری که اون تا شده بود من هرجور که تو ذهنم محاسبه میکردم شدنی نبود. جلو تر

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 105

  نیشمو کج کردم و گفتم: -مرده شور ادرس دادنتو ببرن! دستش رو پایین آورد و یه نگاه دلخورانه به صورت درهمم انداخت و بعد هم گفت: -خب چیبگم!بلند بود…هیکلی بود.پر بود..آاا…خب خوشتیپ و خوش قیافه بود دیگه.از اون مدل پسرا که تا خیلی تو ذهنت می مونن آخه همچین ابهت و جذبه داشت.اهان راستی… با سر انگشتهای اشاره اش

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 104

  اون پسر اصلا نباید تو خاک این سرزمین باشه. اگر هم باشه محاله من تو ذهنش مونده باشم چه برسه به اینکه بخواد بیاد سراغم… گیریم اصلا اون باشه. چطور ممکنه بتونه منو پیدا کنه درحالی که هیچ رد و نشون و آدرسی ازم نداشت!؟ خدایا… چرا اینقدر من سردرگم شده بودم! چرا بعضی حرفهای اون با عقل و

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 103

  *سلدا* لم دادم روی کاناپه ی خردلی رنگی که رنگش ست با پرده های حریر بود و بعد لنگهامو روی دسته کاناپه دراز کردم. مچ پاهامو روی هم انداختم و کارتها و شماره هایی که گرفته بودم رو بعد از اینکه به نوبت نگاه انداختم،یکی یکی توهوا پرت کردم و خطاب به یلدا که پشت سرم بود گفتم: -چ

ادامه مطلب ...