رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 118 5 (2)

1 دیدگاه
  با لبخند میگوید: -منم همینو میخوام… اما در کنارش از توام خوشم میاد! میخواهم جواب بدی بدهم که او با چشمکی میگوید: -حیف که تو از بهادر خوشِت میاد… قلبم هری پایین می افتد. با دهان باز مانده، پر از حرص میغرم: -چرا کسشِ… حیرت میکند و من سریع…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 117 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  با دو لیوانِ بزرگ آب انار برمیگردد. سینیِ مقوایی را که لیوانها داخلش چفت شده اند، مقابلمان میگذارد و می نشیند. -بزن روشن شی… زیر لب تشکری میکنم و فکرم کاملا درگیرِ حسِ او، هم تیم شدن با او، و نزدیک شدنش به من است! خودش یکی از لیوان…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 116 5 (2)

بدون دیدگاه
  پیام را میخوانم. “-آبتین داره میاد اینجا… ببین چه فرصتی رو از دست دادی حوری… ریدم تو شانست!” خنده ام صدادار میشود. و ته این خنده ی بلند، درد موج میزند. -هیچی اندازه ی این بازی براش مهم نیست! و آرامتر میگویم: -هیچی اندازه ی برنده شدن براش اهمیت…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 115 5 (2)

5 دیدگاه
  وقتی روی صندلی شاگرد می نشینم، نفس حبس شده ام را با بازدم عمیقی بیرون میفرستم. تمام تنم هنوز میلرزد و بازویم آزرده شده است. قلبم هم! اتابک پشت فرمان می نشیند و با خوشحالی ای که سعیی در پنهان کردنش ندارد، میگوید: -چه سیزده به دری بشه سیزدهِ…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 114 5 (2)

6 دیدگاه
  نگاهی به صفحه ی موبایل میکنم و میگویم: -الاناست که برسه… در سکوت… فقط نگاهم میکند. خیز برمیدارم و میگویم: -برم درو براش باز کنم! مچ دستم را میگیرد. قلبم می افتد! در چشمانم میپرسد: -دعوتش کردی؟! لبخندی به رویش میپاشم. -دعوتش رو قبول کردم! مچ دستم فشرده میشود.…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 113 5 (2)

بدون دیدگاه
    -حرفو عوض نکن! لبخند درمانده ای میزنم: -نشسته هم میتونیم بحث کنیم… چند لحظه ای نگاهم میکند. سر به سمت شانه کج میکنم و آرامتر میگویم: -لطفا… پوفی میکشد و بالاخره تسلیم میشود. البته کاملا عصبانی و ناراضی! زیر انداز را برمیدارد و درحال پهن کردن روی زمینِ…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 112 5 (2)

بدون دیدگاه
  دستم را بندِ چهارچوب میکنم و کم نمی آوردم. بلند میگویم: -فردا میای؟ بلندتر از من میگوید: -خفه شو!! خنده ی پر حرصی روی لبم می آید. داخل میشوم و در را به آرامی میبندم و مشغول کارهای فردا میشوم. و او آخرِ شب، وقتی نگاهم روی صفحه ی…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 111 3.7 (3)

2 دیدگاه
  -به خاطر بی خوابی دیشبه… جدی نگیر… برمیگردد… و من همچنان نگاهش میکنم. و او… وقتی میخواهم داخل شوم، دوباره رو به من میکند و میپرسد: -نگفتی چه مدلی خوشِت میاد بکنم! دهانِ باز مانده ام بسته نمیشود. او دستی در هوا تکان میدهد و دوباره به سمت در…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 110 5 (2)

1 دیدگاه
  موهای حالت دارش پخش و پلا، و نخ سیگاری پشت یک گوشش… و نگاهش.. به مرغ و خروس هایی که در حیاط رها کرده تا از هوای بهاری لذت ببرند! نگاهم نمی‌کند… من با تعلل چشم میگیرم و به سمت خانه قدم برمیدارم. میخواهم بی تفاوت بگذرم و بروم.…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 109 5 (2)

بدون دیدگاه
  -یه فکری میکنم… دهان باز میکند دوباره مخالفتی بکند، که کف دستم را بالا میگیرم و میگویم: -هیچی نگو! دوستیمون سرِ جاشه… اگه واقعا دوست منی و حق رو به من میدی، پس لطفا هر حرفی بینمون رد و بدل شد، بین خودمون بمونه… باشه؟ هیچی نمیگوید و فقط…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 108 5 (2)

4 دیدگاه
  من به شدت عصبانی بودم و حالا به جز عصبانیت، باید خجالت زده هم باشم. چرا؟! واقعا انصاف نیست. پس این وسط بازیچه بودن من چه میشود؟!! -تو فهمیده بودی بازیه… میدونستی من به بهادر میبازم… اما چیکار کردی؟! او هم جوابی ندارد. و من خودم جواب میدهم: -فقط…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 107 5 (2)

بدون دیدگاه
  نمیخواهم گریه کنم، اما بغض سمج تر از این حرفهاست که از پسش بربیایم. به سختی ادامه میدهم: -چون از اول قرار بود که من بازنده باشم و بهادر برنده! آبتین متحیر از این همه اعتراض من، دست جلوی دهانش میفشارد. کلافه است؟ یا ناراحت؟! با زهرخندی میگویم: -عجب…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 106 5 (2)

بدون دیدگاه
  همین را میخواهم! و کسی جز خودِ آبتین نمیتواند من را از این سردرگمی وحشتناک دربیاورد. اول بفهمم چه خبر است، بعد با خیال راحت سرم را میگذارم و میمیرم! -کِی؟! دقیقه ای دیگر جواب پیامم میرسد: -فردا خوبه؟ بی تعلل جواب میدهم: -خوبه! -باشه پس، فردا ساعت چهار……
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 105 5 (1)

7 دیدگاه
  شاید هم… هردو! من با فکر کردن به آن نگاه، قلبم با شدت کنده میشود. که من هم… هردو حس را باهم دارم و چقدر زشت! چرا باید با دیدن آن کفتربازِ بدتیپ، ته دلم قیلی ویلی برود و تحریک شوم؟! و دلم بخواهد که او… مرا بخواهد؟! یعنی…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 104 5 (2)

2 دیدگاه
    ساعتها صدای آهنگ همانطور بلند و اعصاب خُرد کن، به گوش میرسد. اما من فقط به رفتار عجیبش فکر میکنم. که امشب به دنبال چه بود؟! چرا با هربار فکر کردن به صورت عصبانی و نگاهِ گرمش، قلبم از جا کنده میشود؟! روی هم مبل دراز کشیده ام…