رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 148 5 (4)

بدون دیدگاه
        -بی لیاقتا بچه بیارید دیگه… چه زندگی بی روح و بی مزه ای دارید!   سوره اخمی میکند و میخندد:   -ببخشید دیگه مثل تو همش دنبال دردسر و هیجان نیستیم… فعلا آرامش زندگیمون رو دوست دارم و نمیخوام چیزی این آرامش‌و به هم بزنه…  …
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 147 4 (4)

بدون دیدگاه
      سوره که به سمتم می آید، سریع رو بهش میگویم: -پیاماش به درد خوندن نمیخوره… نیا!   چشم باریک میکند و میگوید: -تو تهران، با این همسایه، دقیقا چه غلطایی میکنی حورا؟!!   لب میفشارم… فقط یکی دوبار بوسِ زوری و صوری… آن وقت آش نخورده و…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار 146 5 (3)

1 دیدگاه
        همان لحظه پیام دوباره اش میرسد:   -تو بمیری فکر و ذکرت نمیذاره… چیکاری کردی با من پدرسوخته ی دهن سرویس؟ نشستم به در نگاه میکنم، چنگیز آه میکشد… من به یادت تیر میزنم…سوراخ سوراخت کنیم خانومی!   پوف باز شروع کرد به بازی دادن قلبِ…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 145 5 (3)

4 دیدگاه
          دقیقه ای دیگر جوابش میرسد: -چیزای دیگه ام بلدم آبجی… رو کنم برات حالشو ببری؟!   چشمانم در حدقه میچرخند و سوره با تکخندی میگوید: -این دیگه چه مدلشه؟!   قیافه ای برای سوره چپ میکنم. -دیوونه ست…   -خوبه یکی لنگه ی خودت، خل…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 144 5 (3)

5 دیدگاه
      چه مسخره! نگاهش میکنم و متعجب میگویم: -وا گریه چرا؟!   اخم میکند و حرصش میگیرد: -از من چرا میپرسی؟!   ای بابا… -چه میدونم… تو میگی…   -چون مشخصه!   بی حوصله چشم ازش میگیرم و با چتری هایم ور میروم. -چی مشخصه توام؟!   از…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 143 4.7 (3)

3 دیدگاه
    -ناراحت شدی از رفتنم؟   نگاهم میکند: -آره به جانِ حوری… ضد حال خوردم اصلا از حرکتت!   وای خدا خدا… چطور نَمیرم برای اینطور بودنش؟! -ای جان!   صورتش جمع میشود: -چه کاری بود آخه با من کردی؟!   در سکوت نگاهش میکنم که بی طاقت و…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 142 5 (5)

9 دیدگاه
    -بها تیکه تیکه شه واسه لوس بازیاش… کجایی؟!   لوس تر میشوم، برای اوی روانی! -بگم کجام، چیکار میکنی؟!   به طرز دیوانه واری لب میزند: -پاره ت میکنم حوری!   چقدر عصبانی! اخم میکنم و برایم تفریح است، اینطور درماندگی اش!   -قطع کنم؟! وحشیانه داد میزند:…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 141 5 (3)

8 دیدگاه
    -فعلا که داری با خودت این کارو میکنی دیوونه… میگم تموم شد… زیبا هم تموم شد… چرا این همه زیبایی رو واسه خودت زشت و سخت میکنی؟! میخوای خودتو از بین ببری؟!   بلافاصله پیام میدهد: -خوشگل بود، اما قسمت خوشگل ترش مونده خوشگله!   پوفی میکشم و…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 140 5 (3)

3 دیدگاه
  هردو در سکوت و بُهت نگاهم میکنند. فکر میکنم دیگر توضیح بیشتر از این جایز نباشد… آن هم این وقت شب! بلند میشوم و با برداشتن چمدان، به سمت اتاقم میروم. -شب بخیر!   و در را به روی نگاه مات و مبهوتشان می بندم. حالا توی مشهد هستم……
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 139 5 (2)

2 دیدگاه
    متین کمی جلو می آید و میگوید: -حالا تو برنامه هاتو ریختی، حساب همه چی رو هم کردی… ولی فکر نکن بهادر بیخیال بشه… مگه اینکه خودتو گم و گور کنی که…   خنده ام میگیرد و به تمسخر میگویم: -که دارم گم و گور میشم… اگه دستش…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 138 5 (3)

10 دیدگاه
    ذوق و کینه ام را که می بیند، چشم باریک میکند و دست به کمر میگوید: -یکم زیاده روی نکردی؟! چشم درشت میکنم و با حیرت میخندم. -بیخیال آبتین! در برابر کارایی که بهادر با من کرد، منصفانه نبود؟ به حالت ندانستن میگوید: -داغون شد… میخندم: -یر به…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 137 5 (3)

11 دیدگاه
    بهادر سخت میغرد: -ببند آبتین! آبتین با تعجب نگاهش میکند: -به من چه؟! اما همین تذکر باعث میشود که خنده ی همه ی پسرها جمع شود. البته به جز اتابک! که با حوله ی خیسی که پای یک چشمش گذاشته، بالای سرش می ایستد و میگوید: -شرط بازی…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 136 4.2 (5)

15 دیدگاه
    آبتین با تاسف سر به اطراف تکان میدهد. -تموم کنید بچه ها… بهادر رو به من با خنده ی مزخرفی داد میزند: -حساب من با تو مال امشب نیست!! حسابم… با تو… امشب تموم نمیشه! و خسته تر به اتابک نگاه میکند: -امشب حسابِ… من و آقا اَتابکه!…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 135 5 (3)

5 دیدگاه
    آبتین قدمی جلو میگذارد و بالاخره بلند میگوید: -شروع! حتی یک ثانیه نمیگذرد و بهادر مشت اول را توی صورت اتابک میکوبد!! دهانم از حرکت ناگهانی اش یک متر باز میماند. صداها بالاتر میرود. اتابک عقب میکشد و او هم یک لحظه جا میخورد. اما بلافاصله حمله میکند…
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 134 5 (3)

3 دیدگاه
  متین با دهان باز مانده میگوید: -تو اینجا چیکار میکنی؟!! و همین سوال کافی ست، تا بهادر مثل جن زده ها، عین مجسمه آن وسط خشک شود!! نگاه نمیگیرم… مستقیم خیره به صورتِ رنگ پریده اش! وحشتِ توی چشمهای سیاهش… دهان بازمانده از بی نفسی اش… و همانطور بی…