رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 109 3.3 (3)

3 دیدگاه
  وقتی وارد خونه شدم ماشین ارسلان توی حیاط پارک شده بود و آه از نهادم بلند شد . بافکر اینکه چطوری باید خودمو از دست این خانواده نجات بدم برای چند ثانیه چشم هام سیاهی رفت… یه کم توی حیاط موندم تا خودمو آروم کنم وبعدش باقدم های محکم…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 108 3.7 (3)

11 دیدگاه
  بخاطر ترافیک سنگین مسیر ده دقیقه ای یک ساعت طول کشید و بالاخره رسیدم به بیمارستان.. وارد سالن اصلی بخشی که آمنه جون داخلش بستری بود شدم و بادیدن آرش که روبه روی اتاق وروی صندلی انتظار نشسته بود، ضربان قلبم ریتم نامنظم گرفت.. تصمیم گرفتم تا قبل از…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 107 3.7 (3)

14 دیدگاه
  باقدم های بلند خودمو به درخروجی رسوندم که صدای آرش متوقفم کرد.. _صبرکن یک لحظه.. برگشتم و باتعجب نگاهش کردم.. نسیم هم مثل من باچهره ای عصبی و متعجب به آرش نگاه میکرد! اما آرش بی توجه ازجاش بلند شد به طرفم اومد و آهسته گفت: _داری میری دیدن…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 106 3.7 (3)

9 دیدگاه
  بعداز اون رفتاری که باهام کرد اصلا دلم نمیخواست ریختش رو تحمل کنم چه برسه به اینکه باهاش حرف هم بزنم! سعی کردم نادیده بگیرمشون.. بااخم های توهم، نگاهمو ازشون گرفتم و باقدم های بلند درحالی که بخاطر بریدگی زخم پام، لنگ میزم به طرف اتاقم برگشتم! هنوز چندقدم…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 105 4 (4)

12 دیدگاه
  سری تکون داد و بی توجه به حرفم پرسید: _چرا گریه کردی؟ لبخندی زدم و بامسخرگی گفتم: _گریه کجا بود؟ اشتباه میکنی.. اومد نزدیک تر.. اونقدر نزدیک که مطمئن بودم صدای قلبمو میشنوه! _این چشم هارو من نشناسم کی بشناسه؟ آب دهنمو با صدا قورت دادم وباگیجی رد نگاهشو…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 104 3.3 (4)

7 دیدگاه
  ازجاش بلند وهمزمان غر زد: _آخه چرا پاتو میذاری تو شیشه؟ مگه ندیدی شیشه شکسته روی زمین هست.. قبل از اینا چندبار تذکر دادم اینجا نیا نکنه جاییت زخمی بشه! بی توجه به غر زدن هاش از شدت درد چشم هامو محکم روی هم گذاشتم و اشکمو پس زدم..…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 103 3.3 (3)

8 دیدگاه
  شونه ای بالا انداختم و گفتم: _اگه منظورت نامزد سابقمه باید بگم هیچی! فکرنمیکنم به توافق برسیم! اون دیدگاه خودشو داره ومن هم دیدگاه خودم! _چرا؟ _چی چرا؟ _چرابه توافق نمیرسین؟ توکه بعدازظهر ازترس اینکه یه وقت مارو باهم ببینه دنبال سوراخ موش میگشتی! باز یاد کاری که کرده…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 102 3.3 (3)

3 دیدگاه
  به لیوان شکسته روی زمین نگاه کردم.. انگار چای داخلش بوده.. به چای ساز روشن که بخار ازش بلند شده بود خیره شدم و باخودم گفتم حتما دلش چایی میخواسته.. نگاه کن توروخدا دست وپا چلفتی عرضه ی یه چای ریختن هم نداره! اومدم به اتاقم برگردم که پشیمون…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 101 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  _نه متاسفانه ایشون خونه نیومدن.. میگم اگه شما خسته شدید تشریف بیارید خونه من بیام مراقب آمنه جون باشم… حرفمو قطع کرد وگفت: _نه دخترم ممنون خودم هستم.. تا چشماشو باز نکنه هیچ جا نمیرم.. به آرش هم گفتم برگرده خونه.. صداش لرزید.. یه کم مکث کرد و باگریه…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 100 3 (2)

6 دیدگاه
  این بار نوبت من بود که نیشخند بزنم.. _هشت سال عاشقی ارزش یک اعتماد ساده رو نداشت؟ ارزش باورکردن دختری که دیوانه وار عاشقت بود؟ بغض لعنتی به گلوم چنگ زد و باعث شد صدام بلرزه… _چی میشد بخاطر تموم اون هشت سال هم شده یه کم صبوری میکردی…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 99 3 (2)

10 دیدگاه
  بافاصله ازش قدم برداشتم و سعی کردم حریمی که توی این مدت برداشته شده بود رو برگردونم.. دیگه دلم نمیخواست بهش نزدیک باشم! من یه پرستار بدهکار وخوش خیال بودم که باخیالات پوچ و احساسات دخترانه ام فقط به قلبم آسیب میرسوندم! وگرنه من کجا و این ها کجا……
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 98 2.5 (2)

26 دیدگاه
  پشت بند حرفش، قبل ازاینکه من یا نسیم حرفی بزنیم، دست نسیم رو کشید و باقدم های بلند به طرف در خروجی رفت و تا به خودم اومدم از اونجا رفته بودن! بی اراده بغض کردم… روی صندلی نشستم و اجازه دادم اشک هام گونه هام رو نوازش کنه!…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 97 3 (2)

4 دیدگاه
  برای چندثانیه مکث کرد و از صدای نفس هاش میتونستم بفهمم گوشی رو هنوز قطع نکرده.. _الو؟ آقای پندار؟ _زنده میمونه مگه نه؟ من.. من دارم میام اونجا.. _چند لحظه صبرکنید لطفا.. حال آرش زیاد مساعد نیست و فضای اینجاهم واسه فشار عصبی که روی آرش هست اصلا مناسب…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 96 3 (2)

10 دیدگاه
  یه جوری که انگار تعجب کرده باشه حرفم روقطع کرد وپرسید: _صبرکن چه برعلیه کردنی؟ ازچی حرف میزنی؟مگه بجز معذرت خواهی و اعتراف به عشقم چی بهشون گفتم که علیه تو کنمشون؟ چرا باید خانوادت رو برعلیه توکنم اصلا؟ هرآدمی خواستگاری میره و من هم عشقم رو یکبار دیگه…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 95 3.7 (3)

6 دیدگاه
  جرات پرسیدن هیچ سوالی از دکتر نداشتم که آرش پرسید؛ _حالش چطوره آقای دکتر؟ _شما پسرشون هستید؟ _بله من پسرش هستم توروخدا بگید نفس میکشه وخوب میشه! _نگران نباشید بیمارتون احیا شد و اعلائم حیاتیشون به روال عادی برگشت… نفس حبس شده ام رو بیرون دادم و زیرلب زمزمه…