سری تکون داد و بی توجه به حرفم پرسید:
_چرا گریه کردی؟
لبخندی زدم و بامسخرگی گفتم:
_گریه کجا بود؟ اشتباه میکنی..
اومد نزدیک تر.. اونقدر نزدیک که مطمئن بودم صدای قلبمو میشنوه!
_این چشم هارو من نشناسم کی بشناسه؟
آب دهنمو با صدا قورت دادم وباگیجی رد نگاهشو دنبال کردم..
ازچشمام حرف میزد اما نگاهش به لبم بود..
_سارا؟
_هوم…
_بیا فردا که بیدار شدیم امشبو به یادنیاریم…
بازم باگیجی نگاهش کردم…
یه دفعه نگاهشو ازم گرفت و به چشمام زل زد.. هول کرده گفتم؛
_باشه فراموش میکنیم.. حالا میشه بری بخوابی….
هنوز حرفم تموم نشده بود که لب هامو شکار کرد و باولع بوسیدم..
نمیدونم چی شد که توی اون لحظه حس کردم بوسه اش بهم چسبید و بندبند وجودم رخنه کرد که جلوشو نگرفتم و مقاومت نکردم…
یه کم بعدازم فاصله گرفت و توی چشم هام نگاه کرد..
_چرا این کارو میکنی آرش؟
_میل به بوسیدنت تموم شب ذهنمو داغون کرده بود..
_مگه تونبودی که ازعشق وفاداری به عشق حرف میزدی؟ تومگه نسیم…
انگشتش روی روی لبم گذاشت وبازم به لبم چشم دوخت وهمزمان که لبمو با انگشتش نوازش میکردگفت؛
_هیشش… من عاشق اون نیستم اینو قبلا هم بهت گفته بودم..
اما هنوز پای حرفم هستم..
چون از وقتی که عاشق شدم حتی لمسشم نکردم.. قلبم مثل گنجشک میزد.. دلم میخواست اونم حس منو داشته باشه..
_عاشق کی؟ چه فرقی میکنه عاشق نسیم یاکسی دیگه؟ مهم اینه که خیانت نکنی واین….
دوباره فشاری به گوشت لبم وارد کرد وگفت:
_هیس.. نترس بهت خیانت نمیکنم جوجه.. ودوباره سرشو نزدیکم کرد و لب هامو به بازی گرفت..
یعنی آرش دوستم داره؟ با اون حرفش یعنی اعتراف کرده بود؟ اونقدربه کارش ادامه داد به خودم که اومدم دیدم دارم همراهی میکنم و نزدیک بود کاردست خودم بدم..
دستمو روی سینه اش گذاشتم وبه عقب هولش دادم…
ازم فاصله گرفت و باچشم های سرخ وپرعطش نگاهم کرد..
_بسه آرش.. لطفا تمومش کن…
اما لعنتی مگه میذاشت حرفم تموم بشه!
دوباره به کارش ادامه داد.. همه بدنم گر گرفته بود و واقعا داشتم وامیدام..
ازهیجانی وترس همه وجودم میلرزید..وقتی متوجه شدکه دارم میلرزم ازم فاصله گرفت و صورتمو بادست هاش قاب گرفت…
_آرش خواهش میکنم تموش کن..خواهش میکنم برو..
بالحن دلفریب وبامزه ای گفت:
_همراهی میکنی جوجه؟ نمیگی باتواین حالم که هیچی حالیم نیست دیونه میشم کاردستمون میدم؟
ازاینکه همراهیمو به روم آورده بود وباجمله ی کاردستمون میدم
تکمیل کرده بود نزدیک بود ازخجالت ذوب بشم!
همونطور که دست هاش دورطرف صورتم بود، بادوتا انگشت های شصتش لبهامو غنچه کرد وبوسه محکم وصداری زد و گفت:
_دیونه ام میکنی لعنتی… باشه میرم.. مجبورم که برم.. میرم اما قبلش میخوام یه چیزی رو بهت بگم..
ترسیدم.. ازاینکه اعتراف کنه ترسیدم.. اون نامزد داشت چه دوستش داشته باشه چه نداشته باشه..
من هنوز تکلیفم با کوهیار معلوم نبود و بین دوراهی عشق وترحم بدجوری گیرافتاده بودم.. حالا وقت اعتراف نبود.. من آماده هیچ اعترافی نبودم..
آره باتموم وجودم عاشق آرش شدم و انکار نمیکنم اما کوهیارهم هنوز از ذهنم پاک نشده بود.. درسته که عشقی بهش نداشتم وفقط ترحم بود اما تا تکلیف نسیم وکوهیار کاملا روشن نمیشد،
اعتراف کردن به عشقمون اشتباه بزرگی بود و عذاب های سختی رو به همراه داشت!
واسه همونم نذاشتم حرفشو کامل کنه، میون حرفش پریدم وگفتم:
_اما نداره.. بلندشو برو آرش.. لطفا برو…
چشم هاشو بادرد روی هم گذاشت و پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند
_میدونی میخوام چی بگم مگه نه؟
_اگه قراره فردا بیدار بشیم وچیزی از امشب یادمون نیاد آره.. میدونم…
ازم جداشد.. ناباور و دلخور نگاهم کرد.. انگار انتظار نداشت جلوی اعترافش رو بگیرم!
_چرا؟؟؟
سرم رو پایین انداختم و با خجالت گفتم؛
_خواهش میکنم برو!
یه کم نگاهم کرد و بعداز مکث طولانی، پوزخندی زد و گفت:
_حتما..!
اما یادت باشه خودت این رو ازم خواستی!
غم زده نگاهمو ازش دزدیدم و بغض به گلوم چنگ زد!
بدون هیچ حرف دیگه ای، اتاق رو ترک کرد..
من موندم با کلی حرف های نگفته که غم شد توی دلم وبغض شد توی گلوم!
تا نزدیکی های صبح به آرش وبوسه هاش فکردم.. به حرفی که میخواست بزنه و مانعش شده بودم!
اونقدرفکر کردم که نفهمیدم کی خوابم برد.. باحس سردرد وحشتناکی چشم هامو باز کردم..
ساعت ۱۲ظهر بود واصلا تعجب نداشت.. وقتی تایم خوابیدم صبحه باشه انتظار بیدار شدن تواین ساعت هاروهم داشتم!
ازجام بلندشدم.. بعداز شستن دست وصورتم، یه کم به خودم رسیدم و رفتم توی پزیرایی..
بادیدن خونه ی سوت وکور، جای خالی آمنه رو باجون ودل حس کردم..
گوشیمو برداشتم به ارسلان زنگ بزنم وحال آمنه رو بپرسم که بادیدن نسیم وآرش که از پله ها پایین میومدن اخم هام توهم کشیده شد.. این دختر کی اومده؟ اینجا چیکار میکنه،؟؟؟؟
😂😂😂😂بچه ها باور کنید این فقط ی رمانه
ولی…..
ایشالله سارا تیکه ب تیکه بشه جنازشو خودم دفن بکنم عاشغال بز بد قیافه صگ بری زیر ۱۸ چرخ صگ ارش بدبخت خاس اعتراف بکنه توعه صگ نزاشتی
این سارا چرا اینجوری میکنه؟؟ واای از کی شده دایه عزیزتر از مادر اون نسیم ک غرورشو خرد کرد و ب فکر نسیمه؟؟ ؟؟ الان تا پارت ۲۰۰ باهم قهر میکنن 😐
چقد خره سارا😐
چه مشکلی آخه😶
وااای سارا الهی بری زیر تریلی اخه مگه مریضی چرا نذاشتی اعتراف کنهههه 🥺🥲
حرص نخور 😂 عقل نداره راحته 😂💔
این نسیم چرا اومد باز😑
خب دوستان❤️
این سارا حق داره
ارش نامزد داره و انتظار داره سارا بیاد باهاش لاس بزنه 🤔
به نظر من کار سارا درست بوده 👍🏻
ولیییییییی
دلم میخواد جررررررررررررررش بددددددممم😑
خب آرش تو پارتا قبلی گفت رابطش با نسیم ی قرار داده
کیوووو
ساارااا خیلی خریییییییی
سارا خیلی خری میکشمت لهنتییییی 😐😡😡😡 چقد خری خو دختر مگه مریضی بچه ؟
حتما هست