رمان آرزوی عروسک پارت 106

3.7
(3)

 

بعداز اون رفتاری که باهام کرد اصلا دلم نمیخواست ریختش رو تحمل کنم چه برسه به اینکه باهاش حرف هم بزنم!
سعی کردم نادیده بگیرمشون..

بااخم های توهم، نگاهمو ازشون گرفتم و باقدم های بلند درحالی که بخاطر بریدگی زخم پام، لنگ میزم به طرف اتاقم برگشتم!
هنوز چندقدم برنداشته بودم که صدای نسیم مانعم شد!

_ساراجان..
برگشتم طرفش و بدون حرف یک تای ابرومو بالا انداختم و سوالی نگاهش کردم..
_سلام.. صبح بخیر!
بادلخوری به آرش نگاه کردم..

پشت چشمی نازک کردم و گفتم:
_علیک سلام..!
_میشه چند لحظه صبرکنی باهات حرف بزنم؟
_من حرفی باشما ندارم…سر صبحی حوصله ی اعصاب خوردی هم ندارم!

اومد نزدیکم و باروی خوشی که باعث تعجبم شده بود گفت:
_من بابت حرفایی که زدم واقعا پشیمونم.. هرگز قصد تخریب کسی رو نداشتم و نخواهم داشت.. معذرت میخوام!

باگیجی اول به آرش که با اخم و دست به سینه دور از ما ایستاده بود وبعد به نسیم نگاه کردم..
نسیم دستش رو سمتم دراز کرد و با لبخندی که اصلا خوشم ازش نمیومد گفت:
_عذرخواهیمو قبول میکنی؟

دلم نمیخواست قبول کنم اما من که صنمی با این زن نداشتم پس قبول کردن و نکردنش تاثیری توی رابطه مون نداشت..

از طرفی هم مطمئن بودم آرش مجبورش کرده و به اجبار آرش راضی به معذرت خواهی شده و اگه قبول نمیکردم قرار بود ادامه پیدا کنه پس اجبارا قبول کردم..

لبخند مصنوعی و مسخره ای زدم و باهاش دست دادم و گفتم:
_موفق باشید!
باذوق مسخره ای جواب داد:
_همچنین عزیزم!
اومدم برم توی اتاقم که دوباره صداش مانعم شد!

_مشکلی پیش اومده ساراجان؟ حس میکنم توی راه رفتن به مشکل خوردی!
دلم میخواست بگم به تو ربطی نداره اما بازهم نگاه دلخورم روسمت آرش سوق دادم وباکنایه گفتم؛

_شیشه شکست و پامو زخمی کرد.. کلا دیشب شب مزخرفی رو پشت سرگذاشتم.. شبیه به کابوس بود! خداروشکر گذشت

پشت بند حرفم، دیگه فرصت حرف زدن به نسیم ندادم وفورا راه اتاقم رو پیش گرفتم و رفتم اما پوزخند تلخ آرش هم از نگاهم دور نموند..
بغض کرده بودم.. نفسم تنگ بود..

انگار سقف آسمون پایین تر ازسقف اتاقم اومده بود و راه نفس کشیدنم رو سد کرده بود..
ازهمه ی مردها متنفر بودم..
چطور میتونن شب بایکی باشن و صبح با یکی دیگه؟

بادرد چشم هامو بستم و اشک هام روی صورتم روانه شد..
تصویر نسیم توی ذهنم مجسم شد..
آرایش زیادی داشت اما رژ نداشت..
بااین فکر بی اراده دلم هول شد و تپش قلب گرفتم..

چشم هامو باز کردم و دستم رو روی قلبم گذاشتم..
به قلبم نهیب زدم؛
_توکی این همه وابسته شدی که من نفهمیدم؟
یاد حرف کوهیار افتادم و ازخودم شرمم شد..

گفته بود اگه ازهم دور بمونیم عاشق یکی دیگه میشم و من چقدر بخاطر این تهمت ناروا باهاش بد رفتاری کردم و دعوا کردم..
غافل ازاینکه نه تنها تهمت ناروا،، بلکه حقیقت محض بود!

انگار کوهیار من رو بهتر خودم شناخته بود و خوب میدونست چقدر احمقم و چه دل بی معرفتی دارم!!!
اصلا نفهمیدم چی شد و که به اینجا رسیدم!!

اصلا نفهمیدم کی دل دادم که باتصور بوسیدن نامزدش اینجوری داغون میشم!
منه احمق چطور تونستم به کسی که نامزد داره و میخواد باهاش ازدواج کنه، دل ببندم؟؟؟

نه.. دیگه بسه.. اینجا دیگه جای من نیست.. باید برم.. حالا که مدرکی واسه اثبات بدهیم و انداختنم به زندون نیست، باید برم..

میرم وهمه ی زندگیمونو میفروشم بدهیمو صاف میکنم اما دیگه اینجا نمیام.. حتی اگه فرصت جور کردن پول رو بهم ندن و راهی زندونم کنن هم راضیم..
لیاقت آدم های احمقی مثل من بیشتر ازاون نمیتونه باشه!

صدای بلند خندیدن نسیم تموم خونه رو برداشته بود..
از غمگین بودن بیرون اومده وحالا دیگه به شدت عصبی بودم!
دلم نمیخواست بیشتر از ضرفیتم اونجا بمونم وتحملشون کنم

راه نفس بسته بود و واسه نفس کشیدن باید از اون خونه بیرون میرفتم وگرنه مطمئنا دق میکردم!.. باعجله آرایش کمرنگی کردم و لباس هامو پوشیدم و یه کم به خودم عطر زدم و ازاتاق اومدم بیرون !

با بیرون رفتنم اولین کسی که متوجه من شد آرش بود که برعکس نسیم که با لوس بازی و خنده های بلند خونه رو روی سرش گذاشته بود، هیچ اثری از خنده توی صورتش نبود

وبرعکس، گره ی بین ابروهاش اونقدر محکم بود اگر من جای نسیم بودم هرگز با دیدن اون چهره، نه تنها خندیدن، بلکه لبخند هم به لب هام نمیومد!

_جای تشریف میبرید ساراخانم؟
اومدم بگم به تو چه ربطی داره که نسیم رد نگاه آرش رو گرفت وبه طرفم برگشت و گفت:
_داری میری عزیزم؟

بی توجه به سوال نسیم نگاه تلخم رو به آرش انداختم و درجواب سوال آرش گفتم:
_بله .. قرار مهمی دارم باید برم …
واسه اینکه بهش بفهمونم از اون اجازه نمیخوام، بامکث کوتاهی ادامه دادم:

_با پدرتون هماهنگ شده و خبردارن..
نگاهی ساختگی و مضطرب به ساعتم انداختم و اضافه کردم:
_روز خوبی داشته باشید.. من دیگه میرم.. خداحافظ

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.3 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sarina
Sarina
1 سال قبل

ولی من دوس ندارم بره پیش کوهیار البته دلمم براش میسوزه اما امیدوارم ی کار خیلییی بد بکنه ک دیگه بدم بیاد ازش یا ی کاری کنه ک بدم بیاد ازش
امیدوارم این سارای تالاسمی هم دیگه خوب بشه😑

پ ا
پ ا
1 سال قبل

بابا ی روز ارش لاس میزنه ی روز سارا در و تخته خوب جفت هم شدن ماشاالله دل نیس که حرمسرای ناصرالدین شاه ی روز با این ی روز با اون لاشیای بدبخت

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

ماشاالله اینم از گلاویژ بدتر شده هی راه نفسش بسته میشه گریه میکنه آرایش میکنه میزنه بیرون هووووف🤦‍♀️

Nahar
Nahar
1 سال قبل

ای بابا کلا تقصیر ارشه هاااا پااک😑

Sahar Shoorechie
Sahar Shoorechie
1 سال قبل

اغا امروز دلم میخواد ارشووووو جرررر بدممم😑

Zahra...
Zahra...
1 سال قبل

خوب به سلامتی داره گند میزنه به همچی
چراا ایقد سارا خری
تکلیف مارو مشخص کن کوهیار یا آرش 😐😐😐

ANIS
ANIS
پاسخ به  Zahra...
1 سال قبل

چرا عَکسشو نمیگی
آرش چرا انقد لاشیی
تکلیف مارو مشخص کن نسیم یا سارا:)

سامی
سامی
پاسخ به  ANIS
1 سال قبل

آرش بیچاره که میخواست اعتراف کنه این سارای اعصاب خوردکن چندش نذاشت مرتبم میگه عاشق نسیم نیستم بابا آرش چیکارکنه دیگه سارامعلوم نیست چندچنده باخودش دلش میخوادهردوشون داشته باشه تاهروقت خواست نازشو بکشن

ارزو
پاسخ به  ANIS
1 سال قبل

چرا انتخابا تو رمانا سخت تر از دنیای واقعی به نظر میرسه ؟😂😂😑😑 کلا ادما تو رمان شل عنصر میشن😂💔

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط T.S

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x