برای چندثانیه مکث کرد و از صدای نفس هاش میتونستم بفهمم گوشی رو هنوز قطع نکرده..
_الو؟ آقای پندار؟
_زنده میمونه مگه نه؟ من.. من دارم میام اونجا..
_چند لحظه صبرکنید لطفا.. حال آرش زیاد مساعد نیست و فضای اینجاهم واسه فشار عصبی که روی آرش هست اصلا مناسب نیست!
_آرش واسه من مهم نیست.. من خاک برسر خیال میکردم فقط یه ضعف ساده است و چشم به راهتون بودم که برگردید.. وای خدایا.. خدایا جونمو بگیر..
_آقای پندار….
_فقط بگو کدوم بیمارستان هستید.. بعدش دیگه چیزی نمیخوام بشنوم!
حق با آرش بود.. انگار هرچقدر بیشتر با این بشر آشناتر میشدی بیشتر به منفور بودنش پی میبردی!
واسه اینکه زودتر گوشی رو قطع کنم باعجله آدرس رو گفتم و بامعذرت خواهی وبهونه ی اینکه دارن صدام میزنن گوشی رو قطع کردم!
باید به آرش خبرمیدادم که باباش داره میاد و باید اطلاع میدادم که هر ولوم صدای بالایی ممکنه واسه مادرش و بقیه ی بیمارها خطرناک باشه!
توی سالن انتظار روی صندلی روبه روی بخش نشسته بود و دست هاشو توموهاش چنگ کرده بود!
باقدم های آروم خودمو بهش رسوندم و سعی کردم بدخلقی هاشو نادیده بگیرم و بخاطر مادرش درکش کنم…
_آقای پندار دارن تشریف میارن.. حس میکنم خستگی زیادهم عصبیت کرده.. اگه بخوای من میتونم اینجا بمونم و توهم بری خونه یه کم استراحت کنی!
پوزخندی غمگین زد وگفت:
_میترسی با پدرم گلاویز شم و….
کنارش نشستم و با آرامش مسخره ای گفتم:
_این حرفاچیه.. من هیچوقت نمیتونم این رفتار زشت و ناسپند رو حتی از ذهنم عبورش بدم! هرچه بود و هرکاری کرده به خودشون و زندگیشون ربط داره
هیچکدوم از اینها باعث نمیشه که پدر بودنشون رو انکارکنی ویا بی احترامی کنی!
_عشقمممممم نفسممم.. چی به روزمون اومد..
این صدای بلند و به ظاهر گریان نسیم بود که نه تنها مانع ادامه حرفمون شد، بلکه توجه کل مردم بیمارستان رو به خودش جلب کرد..
بدون حرف از آرش فاصله گرفتم وبرگشتم به نسیم نگاه کردم… بادیدن اشک هاش متعجب شدم.. واقعا گریه میکرد! یه لحظه از خودم و افکارم بدم اومد.. من چرا راجع به این دختر نمیتونم مثبت فکرکنم آخه؟!
بی توجه به حضورمن، خودشو انداخت تو بغل آرش و دوباره بل هق هق رو شروع کرد به دری وری گفتن…
حضورمن دیگه اونجا جایز نبود و باید میرفتم…
بیصدا باقدم های کوتاه عقب گرد کردم و اومدم از در اصلی بیرون برم که آرش اسمم رو بدون پسندوپیشوند صدا زد…
_سارا؟
برگشتم و با چشم غره نگاهش کردم اما حرفی نزدم..
_کجامیری؟
به نسیم که بدترازمن شبیه علامت سوال شده بود نگاهی کردم و معذب گفتم:
_من.. من.. بااجازتون میرم یه کم خلوت بشه!
سرشو به نشونه ی منفی بالا انداخت وگفت:
_نمیخواد.. توهمینجا بمون من میرم نسیم رو میرسونم برمیگردم!
باگیجی نگاهشون کردم…
نسیم با لحن مسخره ولوسی گفت:
_وا عشقم من همین الان اومدما.. صبرکن عرق راهم خشک بشه خودم میرم!
_ممنون که اومدی.. اما موندنت الان دردی رو دوا نمیکنه پشت تلفن هم گفتم نیا و بازهم گوش نکردی!
_آرش؟ توهنوز بابت اون قضیه ازمن دلخوری؟ قهری باهام؟
آرش با حرص دندون قروچه ای کرد وجواب داد:
_یه نگاه به اطرافت بنداز! ببین اینجا وتواین شرایط وقت پرسیدن سوال های مسخره هست؟
دوباره نگاهشو سمت من صوق داد و بالحن آروم تراز مکالمه اش با نسیم، ادامه داد:
_خواهش میکنم تا برمیگردم مادرمو تنها نذار.. به هیچ عنوان نمیخوام با بابام تنها بمونه!
درمقابل چشم های دریده و عصبانی نسیم، نتونستم حرفی بزنم و یه جورایی خفه خون گرفتم و فقط به تکون دادن سر اکتفا کردم!
برگشتم و آرش هم بااشاره چشم به نسیم فرمان حرکت داد و باهم به سمت راه خروجی حرکت کردن..
همزمان که ار کنار من میگذشتن، بازوم توی چنگ های نسیم اسیرشد..
باتعجب اول به دستم و بعد به نسیم نگاه کردم..!
_خوب حواستو جمع میکنی… کوچک ترین اتفاقی که بیوفته، مقصرش تویی! پس سراپا چشم میشی و نگاهتو از اتاق مادر برنمیداری اوکی؟
باهرکلمه اش چشم هام گرد تر و فشار دندون هام روی هم بیشتر میشد!
این زن باخودش چه فکری کرده؟ با نوکر باباش حرف میزد یا برده ی جیره بگیرش؟
دستمو محکم کشیدم و اومدم جوابش رو بدم که قبل ازمن آرش گفت:
_این چه طرز حرف زدنه؟ سارا خانوم وظیفه ای ندارن و لطف میکنن اگه درنبود ما ازمادر مراقبت کنن!!
_یعنی چی عزیزم؟ لطف چی؟ پول مفت که نمیدیم! داره پول میگیره وظیفشه کارشو به بهترین شکل انجام بده!
دوباره آرش اومد حرف بزنه وقبل از اینکه چیزی بگه فاصله ام رو با نسیم، به حداقل رسوندم وگفتم؛
_اولا بانوکرت حرف نمیزنی و بهت اجازه نمیدم بی ادبی کنی و دوما توهیچ شرایطی تو واسه من تصمیم نمیگیری وتصمیم گیرنده خود آمنه جون هستش!
بعدشم، آره دارم کار میکنم و خداروشکر که باشرافتم نون حلال میخورم و آویزون کسی نمیشم!
_وا چته یه دفعه رم میکنی؟ حواست هست داری باکی حرف میزنی؟
_درست صحبت کن و دهنی که ممکنه هر لحظه تودهنی بخوره رو ببند و بدون که چی میگی!! حواسم نیست.. تو بهم بگو ببینم کی هستی؟
آرش_ بسه.. چه خبرتونه؟ اینجا جای بحث و دعوا کردنه؟ نسیم باتوهم هستم حق نداری بی احترامی کنی و دعوا راه بندازی!
عدد پارتش رو اشتبله گزاشتی
آره 🤦♀️
بسی بسیار کمتر از همیشه است …😐
هعی من دیگه کنار اومدم توعم کنار بیا ☹️