دسته‌بندی: رمان حورا

رمان حورا

رمان حورا پارت 228

            _ وحید اونقدر نصیحت کرده که هواتو داشته باشم که اگه بذارم اینو هم جمع کنی عذاب وجدان یقه‌مو میگیره!   خندیدم و به سمتش رفتم: _ ولش کن خاتون، وحید بزرگش کرده…خطری نیست که!   نگاهش را به شکمم دوخت:   _ باباشو میخواد، دختر…اینجوری میخوای کیو مجازات کنی؟   اخم کردم:  

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 227

                خنده‌ی بی صدا و صورت خندانش میگفت که حسابی از سرخ شدنم لذت برده است. عصبی بودم، حس میکردم وزنم هم رو به افزایش است، کمی سینه‌هایم هم گاهی درد داشت، دکتر گفت طبیعیست.   _ اگه خنده‌ت تموم شد ببین شام چی گذاشته خاله‌حلیمه…   خنده‌اش تمام نشد که هیچ بلند‌تر

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 226

            آخرین چاقاله را در دهان گذاشته کتابم را باز کردم، مشغول مطالعه شدم و حواسم پی اطراف نبود، که صدای موبایلم بلند شد، کم پیش می‌آمد پیغام‌ها رد و بدل شوند.   موبایلم را برداشته به اعلان‌هایش نگاهی انداختم، پیام کیمیا بود:   _ نمیدونم برات میاد یا نه، اما خواستم بگم برای عید

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 225

            اخم‌هایش در هم رفت: _ شماره پلاک بردار یه استعلام بگیر…دقت کن، ببین رفتارشون چطوریه!   _ چشم اقا، عکس بگیرم؟   نفس عمیقی کشید: _ بگیر…یه مدت همیشه تعقیبش کن، ببین چیکار میکنه!   پسر با اطاعت و خداحافظی تماس را قطع کرد. لاله گفته بود نوبت دکتر دارد، و قرار بود با

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 224

            خندید و دست در جیب‌هایش فرو برد: _ پیرزن پیرمرد چی میدونن خب؟ بذار اخر عمری حالشو ببرن!   دهانم بیشتر از تعجب باز شد، فکر اینکه این پیرزن و پیرمرد از من هم اهل‌دل‌تر باشند عجیب بود!   _ امکان نداره!   دوباره خندید و سری به تاسف تکان داد: _ لقمه‌تو بخور…من

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 223

            خبر نداشت قباد چه‌کا که نکرده، خبر هم نداشت که من برایش زن دوم گرفتم، درواقع اصلا خبر نداشت من قبلا باردار نمیشدم و این بلای آسمانی هم از همان بچه‌دار نشدن دامنم را گرفت:   _ چیزی که پیش اومد قابل حل نیست، خصوصا با قبادی که…   خواستم بگویم دل به دخترخاله‌اش

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 222

            بحثشان جالب بود اما توان گوش دادن نداشتم، دهانم را با دستان لرزان شسته لب زدم: _ دلم آب میخواد…   محمد هول شد برایم بیاورد اما حاجیه خاتون دستش را پس زده تشر زد:   _ برو اونور ببینم، چه خودشو هول میکنه، این حامله‌س نه تو…تو هم آب نخور معده خالی باز

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 221

            نباید وحید به این مرد همچین چیزی میگفت، چه میشد اگر بعدا همدیگر را میدیدیم میگفت؟ نمیخواستم بداند، که قباد از نبودنم بی خبر است:   _ شوهرت نمیدونه بارداری، و رفیق شوهرت تو رو میبره دکتر…شوهرتم فهمیده نیستی، یعنی…درواقع بی خبر گذاشتی رفتی!   چه زود مفرد شده بودم، نه؟ حس بدی میداد

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 220

            وقتی چشم باز کردم، صدای ورق زدن می‌آمد. گیج اخمی کردم تا نور پنجره آزارم ندهد، در جایم که نشستم، محمد را دیدم، تقریبا پشت به من نشسته بود، کتاب‌هایم مقابلش بود و داشت با کنجکاوی نگاهشان میکرد.   لباس‌هایم مناسب بودند، فقط شال به سر نداشتم. به ارامی در جایم نشستم: _ سلام…

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 219

        حورا     کتاب‌هایم را مقابلم باز کرده بودم و داشتم تست کار میکردم. از انجایی که چند ماه تا کنکور نمانده، باید حسابی تلاش میکردم، خاله حلیمه هم دستش درد نکند، حسابی به خورد و خوراکم میرسید.   محمد خبر داده بود که رفته تا چهار راه، ظاهرا روستایی‌ها در جاده‌های بین‌راهی خوراکی‌های محلی مفروختند.

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 218

            روی مبل نشسته بود و بلند در موبایلش میخندید. که با ورود یکباره‌ی قباد ترسیده موبایلش را کنار انداخت. با دیدن قباد دستش را روی قلبش گذاشت و با تعجب گفت:   _ عشقم؟ یکم آروم‌تر نمیگی میترسم؟   اخم‌هایش بی اراده در هم رفتند. جلو رفت و همانطور که کتش را در می‌آورد

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 217

            سوار بر ماشین راه افتاد، باید زودتر تکلیف لاله را مشخص میکرد، باید با مدرک و بدون تهمت پیش میرفت، باید چیزی برای مطمئن کردن مادرش داشته باشد!   خشمگین بود اما عجیب بود که خیانت لاله برایش اهمیتی نداشت؟ فقط آن قسمتی برایش مهم بود که غرورش توسط لاله مورد اصابت قرار گرفته

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 216

              راوی       نمونه ازمایش را در جایش قرار داد و از سرویس بهداشتی آزمایشگاه بیرون امد. به سمت پذیرش رفت و رو به مسئولش ایستاد: _ جواب آزمایش کی حاضر میشه؟   زن نگاهی به نسخه انداخت و با برداشتن برگه‌ای کوچک، به سمتش گرفت: _ بهتون خبر میدیم، شما یکبار

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 215

            داشت سطل شیر را درون قابلمه‌ی قلع میریخت، برای پختن، ظاهرا شیر خام بود و تاره از گاو دوشیده بودند: _ مش حسن…   به سمتم نگاهی انداخت، لبخند زد و سلام داد: _ سلام دخترم، خوش اومدی…بیا شیر تازه گرفتم، بجوشون بخور!   با لبخند تشکر کردم:   _ ممنون، میگم…من باید یه

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 214

            به سمتش برگشتم و منتظر نگاهش کردم، اخم در هم داشت: _ تو شهر زندگی میکردیم، خیلی ازم میخواست بیارمش اینجا…هربار که میاوردمش ولش میکردم و برمیگشتم شهر، بهش توجه نمیکردم، گاهی حتی…   دستانش را در هم پیچید و خیره‌ی انگشتانش شد: _ تحقیرش میکردم، اما وقتی پشیمون شدم که خیلی دیر بود،

ادامه مطلب ...