رمان عشق صوری پارت 146

5
(1)

 

-گقتی همسایه ای ؟ په چطور من نمیشناسمت ؟ جدیدی ؟حالا چی میخوای ؟

بالاخره لبهام رو از هم وا کردم و گفتم:

-بگو فرهاد بیاد…

چون اینو گفتم یکم جاخورد.دیگه اونجوری با حرکات چندش آدامس رو توی دهنش نچرخوند.
اما مشخص بود از اون سلیطه هاست.
از اونایی که حتی با گرفتن مچش هم توی اینطور شرایطی باز قرار نیست از رو بره…
انکار کرد.یه قیافه ی ” اشتباه گرفتی”به خودش گرفت و بعد هم گفت:

-کی ؟ فرهاد ؟ فرهاد کیه؟ اشتب گرفتی خانوم…

چقدر آدم باید وقیح باشه که اینطور موضوع مشخصی رو انکار بکنه.
پوزخندی زدم و با اشاره به ماشین فرهاد که نزدیک به خونه بود گفتم:

-راننده ی اون ماشین !بگو بیاد!

بازم با پررویی و وقاحت همچی رو انکار کرد و گفت:

-حالت خوش نیستاااا…این ماشین چون اینجاست صاحابش اینجا تو خونه ی منه؟
برو…برو خدا روزیتو جای دیگه بده…توهم زدی…برو

خواست درو ببنده که با خشم گفتم:

-ببین سلیطه…یا میری و به اون فرهاد حرومزاده میگی بیاد داخل یا همین الان زنگ میزنم به پلیس که بیاد اینجا.
میخوام بدونم وقتی مچ توی حروم لقمه رو با اون احمق بگیرن بازم قراره واسه من بلبل زبونی بکنی…برووو تا زنگ نزدم!

صدای دادم ترسوندش.شونه هاش بالا پریدن اما از رو نرفت.
چشمها رو واسم تو کاسه چرخوند و با بالا گرفتن انگشت اشاره اش، تهدید کنان گفت:

-ببین زنیکه صداتو واسه من بالا نبر همینجا آش و لاشت میکنمااا زنیکه ی…

وسط سخنوری ها یا بهتره بگم مزخرف گویی هاش، صدای فرهاد به گوش رسید وقتی که پرسید:

-کیه !؟چرا نمیای داخل…

دختره صدای فرهاد رو که شنید دیگه نه تونست قلدری کنه و نه انکار حقیقت.

دختره صدای فرهاد رو که شنید دیگه نه تونست قلدری کنه و نه انکار حقیقت.
جلوتر که اومد خودم یک گام برداشتم و درو با عصبانیت کنار زدم و بازش کردم و اون لحظه بود که بالاخره باهم چشم تو چشم شدیم.
شوکه شد.
بهت زده و ناباورانه نگاهم کرد.
باورش نمیشد این خود من باشم که اونجا نزدیک به در اون خونه ایستادم.
سری به تاسف تکون دادم.
حالم ازش بهم خورد.
شاید بیشتر به این دلیل که کسی که جایگزینم کرده بود رسما یه هرزه بود.
یه نفر که از بیان و رفتارش پر واضح بود شغل شریفش زدن مخ مردهاست.
چشمهاش درشت تر از حالت عادی شده بودن و لبهاش نیمه باز.
پوزخند زدم.
اشاره ای به دختره کردم و گفتم:

-فرزاد شبا مرده روزا زن؟!

نمیدونست چی بگه.همونطور بهت زده بهم خیره بود اما بعد جلو اومد وبا صدای ضعیفی پرسید:

-تو اینجا چیکار میکنی؟

لبخند تلخی روی صورت نشوندم.
من میخواستم فرزاد و فراموش کنم.
میخواستم فراموش کنم به زور وادار به ازدواجم کردن.
میخواستم فراموش کنم چقدر تو اون خونه زجر کشیدم.
میخواستم به داشتن یچه فکر کنم اما…
اما الان میبینم که اینکار اشتباهه. یه اشتباه بزرگ!
با تاسف براندازش کردم و در جواب گفتم:

-من اینجا چیکار میکنم ؟ من یا تو…؟

اومد جلو تر و گفت:

-شیدا برات توضیح میدم

توضیح….هه!
میخواست واسم این شرایط مشخص فاجعه بار رو توضیح بده.
پوزخند زدم و گفنم:

-توضیح !؟ چه توضیحی…همچی مشخص.
تو انتخاب کردی که لیاقتت کی هست.
الان پیش کسی هستی که لایقشی…

دختره یک گام اومد جلو و با تکون دادن دستش تو هوا گفت:

-هوووووش! بفهم چیمیگی زنیکه!

از گوشه چشم نگاهش کردم.
وقاحت و حقارت این یکی نوبر بود!
قسم میخودم از زیر بته عمل اومده بود!
فرهاد دستشو گرفت و کشیدش عقب و گفت:

-تو هیچی نگو…

و بعد دوباره خطاب به من گفت:

-شیدا من واست توضیح میدم!

با نفرت تماشاش کردم و گفتم:

-برو به درک!

با نفرت تماشاش کردم و گفتم:

-برو به درک!

از چشمم افتاد.حس بدی که قبلا بهش داشتم و به طرز احمقانه ای سعی داشتم حس خوبی جایگزینش بکنم دوباره به اوج خودش رسید و احساس من دوباره برگشت به همون حالت قبلی!
در اون خونه ی لعنتی رو بست و پشت سرم اومد.
اسممو صدا زد و سعی کرد نگه ام داره:

-شیدا… شیدا صبر کن…شیدا….شیدا با توام وایسا

تند تند قدم برمیداشتم وگاهی حتی واسه اینکه دستش بهم نرسه می دویدم که فاصله مون زیاد بشه.
دیدنش ، شنیدن صداش و حتی حرفهاش حالم رو بد میکرد.
میدونم….
میدونم خودمم کج رفتم اما من که ول کردم اون حس لعنتی ای که نسبت به فرزاد داشتم رو…
من ادعای عاشقی نداشتم اما اون داشت.
اون ادعا میکرد منو دوست داره پس اگه داشت چطور اینهمه مدت پنهونی داشت به من خیانت میکرد.
دسته کیفمو سفت چنگ زدم و رو به جلو دویدم اما از پشت بازوم رو گرفت و با نگه داشتنم، عصبانی و خشمگین گفت:

-وایسا دیگه لعنتی….

ایستادم و به چشمهاش خیره شدم.
این آدم وقیح،به من میگفت لعنتی!
به من…
سرم رو تکون دادم و پشت سرهم گفتم:

-آره! آره من لعنتی ام.من احمق لعنتی ام که داشتم با آدمی مثل تو زندگی میکردم!

پرید وسط حرفم و گفت:

پرید وسط حرفم و گفت:

-شیدا…قضیه اونطور که تو فکر میکنی نیست

براق شدم تو چشمهاس و گفتم:

-خفه شو فرهاد…

عصبی گفت:

-فرصت توضیح بده

صدام رفته رفته داشت بالا و بالاتر می رفت.
در حاای که از خشم و عصبانیت زیاد دستام به لرزش افتاده بودن گفتم:

-برای خودم متاسفم…خیلی هم متاسفم.
متاسفم که کنار آدمی مثل تو زندگی میکنم…

چرخبدم که برم اما اون خیلی یهویی،دستمو سفت گرفت و بدون اینکه بهم اجازه ی رفتن بده گفت:

-شیدا … من برات توضیح میدم!

این تقلاهای بیخودیش حالمو بهم میزدن! دم از توضیح میزد.
همچین مسئله ای رو چطور میخواست برای من توضیح بده !؟
مسخره نبود !؟
من همچی رو با جفت چشمهای خودم دیده بودم و دیگه توضیحات اون به دردم نمیخوردن.
پوزخند زدم و طعنه زنان پرسیدم:

-توضیح !؟ چی رو میخوای توضیح بدی هان ؟

زبونشو توی دهن چرخوند و برای توجیه کار خودش گفت:

-ما باید حرف بزنیم…به من وقت بده

دندون قروچه ای کردم و گفتم:

-من رسما مچ تورو با یه زن دیگه گرفتم.
مدتهاس باهاش ارتباط داری.مدتهاس دارم موی زنونه رو لباسات میبینم…
رو پیرهنت رنگ رژه…
بدنت بو عطر زنونه میده.
دیر میای…زود میری…
من خیلی وقته اینوفهمیدم ولی دنبال این بودم به خود لعنتیم مدرک قانع کننده نشون بدم…
که امروز همچی جور شد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دخی
دخی
2 سال قبل

ایشالا این فرهاد و مادرش زیر ترلی هفت چرخ برن من خیلییی از رمانتون خوشم میاد ۱۶ سالمه اخرشو خوب تموم کن شیدا با فرزاد ازدواج کنه شیوا هم با شهرام🥲🥺

اتی
اتی
2 سال قبل

اره واقعا دیگه لفت اش نده بزار تمام شه غزیه فرهاد
چون من کنکور دارم هر روز باید یه نگاه تو س آیت کنم
دیگه تمام شه 😭😭

آیناز
آیناز
2 سال قبل

آره خداکنه ازفرهاد چندش جدا شه عوضی 😤

.....
.....
2 سال قبل

تا اینجا که خوب بوده حالا خداکنه واقعا تموم شه این ماجرا و شیدام جداشه از فرهاد

من منم
من منم
2 سال قبل

وای چقد بدم میاد از فرهاد

انبه
انبه
2 سال قبل

لعنتی عالللی شد
تو رو خدا دیگه این شیدا حماقت نکنه.
بره برسه به عشق و زندگی خودش 💔

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x