رمان عشق صوری پارت 149

5
(1)

 

تو کی هستی مگه که به خودت جرات زدن همچین حرفهایی رو میدی؟
کی هستی جز یه دختر بدبخت بیچاره !؟

زبونمو توی دهنم چرخوندم و به داخل لپم فشارش دادم و گفتم:

-راست میگی…من خیلی بدبختم.اگه نبودم که…

من مکث کردم و اون با همون لحن تند و گزنده اش گفت:

-شرم نکن…حرفتو بزن…تو که سه متر زبون داری.
زبون درازتو بیار بیرون و حرفتو بزن…
نبودی که چی ؟!

من اگه بدبخت نبودم که گیر این قوم نمیفتادم.
من میتونستم یه زندگی دیگه داشته باشم.
اصلا میتونستم آزاد باشم.رها…
شاد..
بی دغدغه…رها…
شاید اگه اونا منعم نمیکردن به عنوان شاگرد اول دانشگاه الان واسه خودم کسی شده بودم.

اما الان چی هستم !؟ هیچی…هیچی جز یه دختر بدبخت مفلوک.
یه اسیر…یه زندانی…

آب دهنمو قورت دادم و فقط گفتم:

-از اینجا برو بیرون!

پوزخندی عصبی زد.تحمل حضور منو نداشت و همیشه جوری بود انگار به من لطف کرده اجازه داده زن پسر خل و چلش بشم.
نگاه های سنگینم رو نگاه های گستاخانه قلمداد کرد.
دندوناش رو روی هم سابید و گفت:

-تو تنها یک وظیفه داری…اینکه برای پسرم یه پسر بیاری و تا آخر عمرت کنیزیشون رو بکنی!
هیچوقت بهت اجازه نمیدم اوقات فرهاد منو تلخ بکنی
و تو…
وتو دختره ی پررو…
گرچه اصلا و ابدا لایق فرهاد من نیستی اما یادت باشه اگه زندگی رو برای فرهادم سخت بکنی منم زندگی رو واست جهنم میکنم!

گرچه اصلا و ابدا لایق فرهاد من نیستی اما یادت باشه اگه زندگی رو برای فرهادم سخت بکنی منم زندگی رو واست جهنم میکنم!

هیستریک خندیدم.
کمی تعجب کرد و حتی پشت چشمشو واسم نازک کرد و تابی به ابروش داد تا نگاهش گزنده تر بشه.
خدای من!
جوری حرف از جهنم میزد انگار الان تو بهشت بودم.
چه اعتماد به نفسی داشت این زن…
چه بادی تو غبغبه مینداخت ک چه جهنم جهنمی میکرد!

خنده های لش و هیستریکم که تموم شد گفتم:

-خودتو به زخمت ننداز..من همین حالا هم تو جهنمم!

چشمهاش رو تنگ کرد و پرسید:

-چیییی؟!

جایی که تو پسر عوضی و و شوهرت باشین به خیالت میتونه جایی غیر از جهنم باشه!؟

چون اینو گفتم دستشو رو قلبش گذاشت و گفت:

-هاااااه! چی؟ ت…تو…توی گیس بریده صاف صاف تو چشمهای من نگاه میکنی و به من و شوهرم توهین میکنی !؟

وقتی این جمله رو گفت فرهاد اومده بود داخل.
یه نگاه به من و یه نگاه به مادر فوق عصبانیش انداخت و بعددرو بست و پرسید:

-چه خبره ؟چی شده مامان؟

شهره عمدا سینه اش رو چنگ زد و گفت:

-قلبم…قلبم…

فرهاد هول زده پرسید:

-قلبت؟ قلبت چیشده مامان؟

شهره با حالتی دردآلود و کاملا ساختگی گفت:

-قلبم درد گرفت از اینهمه توهین بی احترامی به من و پدرت.
هیچوقت فکر نمیکردم روزی این دختر نمک نشناس الطاف مارو فراموش کنه و اینطور گستاخانه و مستقیم به ما توهین لکنه…آخ …آخ قلبم…

بیخودی شلوغش کرده بود.
میخواست پیاز داغ ماجرایی که خودش آغازگرش بود رو زیاد کنه.
فرهاد دوید سمتش.
تو بغل گرفتش و همزمان خطاب به من با عصبانیت پرسید:

-چی به مامان گفتی هاااات؟
چیگفتی که اینقدر حالش بد شد؟ آخه اصلا تو سگ کی باشی که بخوای به خانواده ی ما توهین کنی کثافت…

از خودم دفاع نکردم.
نکردم چون برام مهم نبود قراره چی پیش بیاد…

فرهاد با تاسف روبه مادرش گفت:

-من ازتون معذرت میخوام.خودم آدمش میکنم…بهتون قول میدم…

شهره با پوزخند گفت:

-خشت اول این دختره کج گذاشته میشه چطور میشه درستش کرد ؟

فرهاد یه نگاه ترسناک به من انداخت و بعد هم با اشاره به خودش گفت:

-من درستش میکنم…شما برو..برو و یه آب قند بخور!

مادرش رو از اتاق بیرون فرستاد و بعد درو قفل کرد و با باز کردن و بیرون کشیدن کمربندش قدم زنان اومد سمت من و با حالتی برافروخته از خشم گفت:

-خودت خواستی شیدا…خودت خواستی رفتار من باهات این باشه خودت!

پوزخندی تلخ زدم و گفتم:

-هر غلطی دلت میخواد بکن عوضی…فقط بدون تو هیچوقت نمیتونی منو تا آخر عمرت داشته باشی!

چون این رو گفتم عصبی تر شد.صداش رو واسم بالا برد و با عصبانیت داد زد:

-خفه شو ….

سرمو به سمتش چرخوندم و مثل خودش با صدای بلند داد زدم:

چون این رو گفتم عصبی تر شد.صداش رو واسم بالا برد و با عصبانیت داد زد:

-خفه شو ….

سرمو به سمتش چرخوندم و مثل خودش با صدای بلند داد زدم:

-خفه نمیشم…اینو خوب یادت بمونه! نمیتونی منو داشته باشی.شاید جسمم رو اینجا جبس کنی اما هیچوقت عشق و روحمو نمیتونی…هیچوقت!

با همون صدای بلند خطاب به من گفت:

-تو متل منی و من داغ جدا شدنت از خودمو روی دلت میزارم…

با تاسف به چشمهاش خیره شدم.
واقعا چرا میخواست منی که ذره ای بهش علاقمند نداشتم رو پیش خودش نگه داره اون هم وقتی نیازهاش رو با یکی دیگه برطرف میکرد!؟

دندونامو روی هم سابیدم و گفتم:

-برو به درک…

این حرف آتیش خشمش بیشتر شد.دستشو بالا برد و داد زد:

-دهنتو ببند کثافت…

بعد از کشیدن اون داد بلند و گفتن این کلمه فقط چند ثانیه نیاز بود تا به سمتم حمله ور بشه و با کمربندش بیفته به جونم.
جیغ نکشیدم.
حتی اعتراض هم نکردم.
دستهام رو سپر سر و صورتم کردم و اجازه دادم اونجوری خودش رو خالی بکنه.
ذره ذره قامتم خم و خمتر شد.
سایه حضور بعضی هارو پشت در می دیدم.
اما هیچکس اهمیت نمیداد.
هیچکس ار آدمای اون خونه واسشون مهم نبود این جا تو این اتاق داره چه بلایی سرم میاد….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
$
$
2 سال قبل

خیلیم عالییییییی ففط ی راه پیش پای این شیدا بدبخ بزار
خسته نباشی گلمممممم

.
.
2 سال قبل

دستت طلا هیجان داره رمان ولی انصافا خیلییی حرص میخوریممممم کاری کن حال این فرهاد عوضی گرفته شه یکم آروم شیم ‌. یکم دل و جرعت به شیدا بده کاری ک بایدو بکنه

.....
.....
2 سال قبل

جیییییییییغغغغغغغ آخهههههه چرا این فرهاد انقد لجنه😡 نویسنده جان عزیزت درست کن این داستانو هروقت میام میخونم کلی حرس میخورم از دست اینا شیدا خیلی راحت میتونه ازش طلاغ بگیره و خلاص شه 😑

ساحل
ساحل
2 سال قبل

اقاااا
از این شیدا بکشید بیروننننن
بخدا سر همین پارت بس که حرص خوردم
دوتا جوش بد زدم 🤌😶

Parla
Parla
2 سال قبل

من اگه به جای شیدا بودم از فرهاد طلاق میگرفتم و یه کشیده ای هم به صورت اون و مادره کثافتش میزدم…..

:) narges
🙂 narges
2 سال قبل

وایییی از بس حرص خوردم تو این پارت ک نگووو😤😑

R
R
2 سال قبل

لعنت به اونایی که فک میکنن چون زنه باید مث برده رفتار بشه باهاش… لعنت ب این عدالت… فک میکنن بجز چشم وبله چیز دیگه ای نباید بشنون

Parla
Parla
پاسخ به  R
2 سال قبل

حرفتون خیلی قشنگ بود👌

Bahareh
Bahareh
2 سال قبل

به این زندگی نمیگن خوده فرهاد هرزه هر غلطی میکنه و کتکاشم به شیدا میزنه چرا واقعا طلاق نمیگیره منتظره چیه تو این زندگی حالا من کاری ندارم که فرزاد و دوست داره ولی دیگه بدیهای فرهادم درحق شیدا واقعا خیلی افراطیه مادرشم که دیگه بدتر واقعا غیر قابل تحملن.

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x