رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 108 1 (1)

2 دیدگاه
  قطره اشک دیگری روی گونه های گندم رد انداخت ………….. او هم پایین کنار یزدان نشسته بود و تمام چرندیات فرهاد را به خوبی شنیده بود . ـ یزدان جون ……….. ـ یزدان و زهرمار ………… یزدان و مرض …………. یزدان و درد ………. چقدر تأکید کردم که از…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 107 1 (1)

3 دیدگاه
  یزدان انگار که به سیخ کشیده باشنش ، با تن صدایی که لحظه به لحظه بالا و بالاتر می رفت و برق نگاه خطرناکی که ضربان قلب ترسیده گندم را به بازی می گرفت ، همان طور دست به کمر گرفته و پا به عرض شانه باز کرده ،…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 106 1 (1)

3 دیدگاه
  یزدان به سمت اطاق گندم به راه افتاد و قفل در را با کارت خودش که یک جورهایی شاه کلید تمام درهای این خانه نیز محسوب می شد ، باز کرد و قبل از اینکه وارد شود ، سرش را سمت نگهبانی که با قیافه ای خشک و جدی…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 105 1 (1)

4 دیدگاه
  درست بود که یزدان گفته بود اثری از آثار غیرت در وجودش پیدا نیست ، اما این چیزی بود که تنها به فرهاد گفته بود …………… وگرنه در دلش خبرهای دیگر بود . معنای جمله آخر فرهاد را خوب می فهمید و همین باعث می شد تا آتش خشم…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 104 3 (2)

8 دیدگاه
  یزدان در حالی که خون خونش را می خورد ، دست از دور کمر دختر در آغوشش باز کرد و با هول کوچکی که به کمر او داد ، نشان داد تا از آغوشش خارج شود . ـ خودش گفت حالش خیلی برای شرکت تو مهمونی مساعد نیست …………..…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 103 2.5 (2)

4 دیدگاه
  ابروان یزدان نامحسوس لرزشی پیدا کرد ……………. هرچند سعی نمود بی تفاوت ترین حالت صورت و چهره را به خود بگیرد . ـ گندم ؟ گندم چی ؟ ـ دارن می یارنش سمت ما . یزدان انگار که برق دویست و بیست ولت به او وصل کرده باشند ،…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 102 1 (1)

5 دیدگاه
  نگاهش را برای دیدن و پیدا کردن یزدان درون جمعیت گرداند ……………. اما انگار تمام جمعیت در افرادی که میان پیست ایستاده بودند و در هم می لولیدند و می رقصیدند ، خلاصه نمی شد . نگاهی به تعداد پله های باقی مانده تا پایین انداخت ………….. اگر باز…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 101 1 (2)

8 دیدگاه
  و بدون آنکه منتظر جوابی از سمت گندم بماند ، از اطاق او خارج شد و در را بست . با خروج حمیرا از اطاق ، گندم باز پف کلافه ای کشید و نگاهش را سمت میز پر رنگ و لعاب چرخاند ………… هر چیزی که فکرش را می…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 100 1.5 (2)

6 دیدگاه
  ـ امشب به هیچ وجه گندم ………… نمی خوام به هیچ وجه از اطاقت خارج بشی …………… در و برای هیچ احدالناسی باز نمی کنی . منم اگر باشم ، خودم کارت دارم ، در اطاقت و باز می کنم می یام داخل . پس لازم نیست تو در…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 99 1 (1)

6 دیدگاه
  به سمت بالکن راه افتاد و پرده را کشید و وارد بالکن شد و ارتفاع از سطح حیاط تا لبه بالکن اطاق گندم را سنجید و در همان حال ادامه داد : ـ تو زمان مهمونی در بالکنت و قفل کن و هر دوتا پرده زیر و رو رو…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 98 1 (1)

6 دیدگاه
  ـ خوبه ………… فقط نگهبانان پشت عمارت به دو سوم تقلیل بده و بقیه رو بفرست داخل عمارت . ـ الان قربان ؟ همه نگهبانا طبق برنامه ای که شما سه روز پیش چیدید سرجاهاشون مستقر شدن ……….. الان دوباره از ابتدا چینششون کنم ؟ یزدان دست در جیب…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 97 2 (2)

5 دیدگاه
  خشایار حراسون گردن بلند کرد و با نگاهش یزدانی که قصد خروج از اطاق را داشت را دنبال نمود ………… آمدن دکتر به اینجا ، یک معنی بیشتر نمی داد ………. یعنی دوباره افتادن اتفاقات دو شب پیش . ـ یزدان ………… یزدان خان …………. وایسا …………… دکتر برای…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 96 1 (1)

6 دیدگاه
  یزدان انگار که مشکل او را فهمیده باشد ، خود را سمت تخت او خم کرد و آرام در گوش او زمزمه کرد : ـ یادت نیست چرا اینجایی خشایار ؟ و دست جای بخیه های روی پلوی او قرار داد و با اندکی فشار ، صدای داد و…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 95 1 (1)

12 دیدگاه
  ـ بلافاصله بعد از اتمام کارت ، معاونم ماباقی حساب و کامل باهات تسویه می کنه . دکتر سری تکان داد و نگاهش را به خشایاری داد که منگ زدن هایش شروع شده بود . یزدان با همان پوزخند گوشه لب ، با نگاهی زهردار نگاهش کرد …………. سر…
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 94 1 (1)

3 دیدگاه
  ـ می خوای چه بلایی سرم بیاری ؟ یزدان کمر صاف کرد و خنده ای هولناک تر از قبل زد …………. خنده اش همچون ناقوس مرگ در اطاق نه چندان بزرگ انبار پیچید و در گوش خشایار نشست و ضربان قبلش را بالاتر از قبل برد . ـ همون…