رمان گلادیاتور پارت 108
2 دیدگاه
قطره اشک دیگری روی گونه های گندم رد انداخت ………….. او هم پایین کنار یزدان نشسته بود و تمام چرندیات فرهاد را به خوبی شنیده بود . ـ یزدان جون ……….. ـ یزدان و زهرمار ………… یزدان و مرض …………. یزدان و درد ………. چقدر تأکید کردم که از…