رمان گلادیاتور پارت 104

3
(2)

 

یزدان در حالی که خون خونش را می خورد ، دست از دور کمر دختر در آغوشش باز کرد و با هول کوچکی که به کمر او داد ، نشان داد تا از آغوشش خارج شود .

ـ خودش گفت حالش خیلی برای شرکت تو مهمونی مساعد نیست ………….. منم زیاد اصرارش نکردم . چیزی که اینجا زیاده دختر تو بغلی . این نشد یکی دیگه .

فرهاد سری تکان داد و جرعه دیگری از نوشیدنی در جامش را بالا رفت و نگاهش را بار دیگر روی گندمی که با آن نگاه ترسیده و گشاد شده عسلی رنگش و موهایی که رویشان دیگر خبری از شال و روسری نبود ، زیادی و معصوم و جذاب به نظر می رسید ، چرخاند …………. تیرش به سنگ خورده بود . آن واکنشی که منتظر بود از سمت یزدان ببیند را ندیده بود .

گندم با حالی خراب ، در حالی که قلبش جایی میان حلقش می کوبید به یزدان نگاه کرد ………….. حرف های یزدان را نمی فهمید …………. اصلا این مرد مقابلش ، آن یزدانی که او می شناخت نبود ………….. این نگاه سیاه و تیره شده ، این لبان صاف و مردانه ای که حرف هایی ازشان خارج می شد که مو بر تنش سیخ می کرد و یا این صدای خشک و لحن سرد و نامنعطف ، چیزی نبود که برای او آشنا به نظر برسد ……………. وحشت زده تر از قبل ، آب دهانش را پایین فرستاد .

ـ بیا نزدیک تر عزیزم .

گندم نگاه ترسیده اش را از یزدان گرفت و سمت فرهادی که با لبخندی مشمئز کننده ، خیره خیره نگاهش می کرد کشاند و بی اختیار خودش را قدم دیگری به یزدان نزدیک کرد . در این مکانی که فردی را آشنا تر از یزدان نمی شناخت ، نزدیک شدن به او ، بهتر از نزدیک شدن به فرهادی بود که حتی نگاه تیز و گزنده اش لرز بر تنش می انداخت ……………. یزدان راست می گفت . جای او در این مهمانی و میان این آدمانی که شبیه حیوانات گرسنه به دختران و زنان نگاه می کردند ، نبود ……….. الان تنها چیزی که دلش می خواست این بود که راهی برای فرار به سمت اطاقش پیدا کند .

گندم با صدایی که نمی دانست اصلا به گوش فرهاد می رسد یا نه ، اما لرزشش به خوبی توسط یزدان حس می شد ، گفت :

ـ من …………… من مال یزدان خانَم ……….. جز پیش اون ………… پیش هیچ کس دیگه …………. نمیرم .

و با حس لبخند روی لبان فرهاد که بازتر از قبل شد ، خودش را بیشتر سمت یزدان کشید .

فرهاد که انگار داشت زیباترین تابلوی نقاشی طبیعت را تماشا می کرد ، گردنی به چپ خم کرد و جامش را سمت دختر نیمه برهنه ای که کنارش نشسته بود ، گرفت و با تکانی که به جام داد ، نشان داد تا دختر بار دیگر جامش را نصفه پر کند .

ـ پس تو همون کادوی معروفی هستی که پیش کش یزدان خان کردن . درسته دختر جون ؟

یزدان که خون خونش را می خورد و اژدهای خشمگین درونش لحظه به لحظه به دنبال فرصتی برای درآوردن چشمان فرهادی بود که بی هیچ ابایی ، نگاهش بر روی تن و بدن گندمش می چرخید ، دست سمت مچ گندم برد و با خشمی که گندم به خوبی احساسش می نمود ، مچ او را فشرد و او را سمت خودش ، جایی که لحظه پیش دختر قبلی میان آغوشش جای گرفته بود ، نشاند و دست به دور کمر او حلقه نمود و با خشمی محسوس تر ، به سینه اش فشرد .

فرهاد با دیدن سکوت گندم نگاهش را سمت یزدانی که گندم را پهلوی خودش نشانده بود و مالکانه به سینه اش چسبانده بود ، چرخاند ………… سکوت گندم مهر تاییدی بود بر سوال در ذهنش .

ـ پس این دختر همون هدیه معروفه ……… چه سوگلی گران بهایی هم هست . به گوشم رسیده که هدیتم آکبندم بوده . پسر تو خدای شانسی .

یزدان درحالی که حس می کرد چیزی تا دیوانه شدنش باقی نمانده ، پنجه هایش را با حرص در پهلوی گندم فشرد و قلب گندم از نگرانی شرایطی که با حماقت محض باعث گیر افتادن خودش در آن شده بود ، تا دم انفجار برد .

ـ فکر کنم برگردیم به همون بحث قبلی خودمون بهتر باشه .

ـ بحث پول در هر حالتی برای من جذاب ترین چیزه ………….. اما این سوگولی خوشگلت هم بدجوری آدم و وسوسه می کنه .

ـ بهتره که وسوسه نشی .

فرهاد خنده بلندی از این حرف یزدان کرد …………. حسی به او می گفت که یزدان علاقه ای ندارد که سوگلی اش محور حرفشان باشد .

ـ نگو که غیرتی شدی یزدان . نگو که کم کم بهت شک می کنم پسر .

یزدان با همان چشمان سرد و خشک و بی انعطاف ، در حالی که پوزخندی زهرآگینی در گوشه لبش جا خوش کرده بود ، در چشمان فرهاد خیره شد …………. دلش می خواست گردن گندم را ، خرد کند …………. دلش می خواست درس درست حسابی بابت این نافرمانی کردنش ، به او بدهد .

ـ تنها چیزی که شاید هرگز تو وجود من اثری از آثارش پیداش نکنی ، همین غیرتِ .

ـ خوبه ………… حالا قراره کی ردش کنی ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
1 سال قبل

سلام
امروز یه روز درمیونه‌ها! نمی‌ذاری پارت جدید رو؟؟
می‌خوام ببینم این دختره چموش برای 3 روز تو انباری حبس می‌شه؟ فک حمیرا خرد می‌شه؟ یا یزدان سوتی می‌ده گزک می‌ده دست فرهاد

علوی
علوی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

ممنونم. ان‌شاالله این اینترنت دوباره سامون پیدا کنه. شاید زحمت و مشغله فکری شما هم کمتر بشه

Tamana
Tamana
1 سال قبل

فاطمه
کاش هر روز میزاشتی
کمم بود اشکالی نداره🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️

Tamana
Tamana
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

باشه ممنون😍😘

mehr58
mehr58
1 سال قبل

یا خدا چشمش دنبال گندمه

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x