رمان گلاویژ پارت 140
رضا باتعجب پشت سرم اومد وهمزمان در آسانسور بازشد.. فورا خودمو انداختم داخلش و قطره اشکم روی گونه ام چکید.. _گلاویژ؟ چی شد یه دفعه؟! چرا اینجوری شدی؟ بادستم اشکمو پاک کردم و نفس عمیقی کشیدم.. _چیزی نیست.. عماد تو آشپزخونه بود داخل نرفتم! _خیلی خب از بیرون واست آب میخرم.. چرا گریه میکنی؟ _از اومدنم خیلی پشیمونم.. کاش