رمان گلاویژ Archives - صفحه 3 از 12 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گلاویژ

رمان گلاویژ پارت 140

  رضا باتعجب پشت سرم اومد وهمزمان در آسانسور بازشد.. فورا خودمو انداختم داخلش و قطره اشکم روی گونه ام چکید.. _گلاویژ؟ چی شد یه دفعه؟! چرا اینجوری شدی؟ بادستم اشکمو پاک کردم و نفس عمیقی کشیدم.. _چیزی نیست.. عماد تو آشپزخونه بود داخل نرفتم! _خیلی خب از بیرون واست آب میخرم.. چرا گریه میکنی؟ _از اومدنم خیلی پشیمونم.. کاش

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 139

  روی صندلی نشستم و دستمو روی قلبم که توی حلقم می تپید گذاشتم.. _پس بیخودی ریتم تند نگرفته بودی.. اون لعنتی اینجا بود.. دستمو به صورتم کشیدم و سعی کردم با کشیدن نفس های عمیق خودمو آروم کنم.. چند ثانیه بعد رضا اومد توی اتاق.. بادلخوری نگاهش کردم وگفتم: _توکه گفتی اون نمیاد.. گفتی مرخصیه! واقعا داره باورم میشه

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 138

  _نمیتونم.. همینجوریشم بهار بهم شک کرده.. حتی نمیخوام بفهمه باهات حرف میزنم.. نمیخوام ازدستم ناراحت بشه.. این روزا اصلا نمیشه باهاش حرف زد.. حسابی بی اعصاب و تومخ شده! _نمیذارم بفهمه بخدا.. قول میدم از رابطمون هیچ بویی نمیبره! پوووف کلافه ای کشیدم و به موهام چنگ زدم! _عماد که اونجا نمیاد؟ _نه نه.. اصلا.. عماد توی مرخصیه وشرکت

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 137

  صبح که باصدای بهار که انگار داشت بایکی تلفنی حرف میزد بیدارشدم.. به ساعت نگاه کردم ۹صبح بود.. یه کم گوشامو تیز کردم ببینم چی میگه! ” بله درسته من سعی میکنم مدارک لازم رو امروز یا نهایتا فردا ظهر تحویلتون بدم” “خیلی متشکرم ازشما.. فقط میخوام هرچه زودتر پرونده به جریان بیوفته و کارهای طلاقم انجام بشه” باشنیدن

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 136

  باخداحافظی کوتاهی راه خروجی رو پیش گرفتم و همین که از شرکت زدم بیرون بغضم ترکید و باشدت زدم زیر گریه… خدالعنتت کنه عماد.. ازت متنفرم.. هم از تو.. هم از اون عشق مسخره ات… ازهمتون متنفرم.. ازتک تک روزهایی که فکر میکردم دوستم داری حالم به هم میخوره.. خدا لعنتت کنه که هیچوقت دوستم نداشتی وفقط دنبال یه

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 135

  گوشی روقطع کرد و روبه من گفت: _به نظرت چیکارکنم؟ چه خاکی باید توسرم کنم؟ چطوری راضیش کنم به حرف هام گوش کنه؟ بی توجه به سوالش باصدایی که از ته چاه درمیومد گفتم: _عماد بود؟ _اوهوم.. چطور؟ _ص.. صحرا… همون.. همون عشقش اونجاست؟ انگار خودشم تازه متوجه ‌شده بود که جلوی من حرف زده و یا بهتره بگم

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 134

  اگه عاشق کسی دیگه بودم واسه چی باید عشقم رو ول کنم و برم بایکی دیگه ازدواج کنم؟ _میگفت هم خونه ‌شدین و باهم .. دوباره میون حرفم پرید و گفت؛ _راست میگه اما اونطور که ‌‌شنیده و برداشت کرده نیست… ابروهام بالا پرید و بی اراده خلقم تنگ شد! _چی؟؟؟ یعنی حقیقت داشته؟ مگه برد‌اشت دیگه ای هم

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 133

  ساعت حدودا یازده ظهر آماده شدم و چون حوصله ی هیچی رو نداشتم آژانس گرفتم و راهی شرکت شدم.. نمیتونستم همینطوری دست روی دست بذارم و نسبت به جدایشون بی تفاوت باشم.. نمیتونستم وجدانم رو راضی به سکوت کنم و نظاره گر جدایی دونفراز عزیزهام باشم.. یک ساعت بعد رسیدم جلوی شرکت و از ماشین پیاده شدم.. ازاونجایی که

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 132

  اما بهار به نظرم توهم زیادی شلوغش کردی! درسته که رضا بهت دروغ گفته و واقعا هم حق داری ناراحت بشی اما همه ی این ها برای گذشته اس و اون موقع ها که تو نبودی رضا یاهرپسر دیگه ای جز رضا مجرد بوده وهرکسی رو الان ببینی واسه خودش بایکی داره وقت میگذرونه! نمیشه که بخاطر گذشته ی

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 131

  _بذار واضح تر و با مثال واست توضیح بدم! تو از زندگی و خانواده ی رضا چی میدونی؟ فکر میکنی چرا رضا از خانواده اش فاصله گرفته وباهاشون قطع رابطه کرده؟ به لب هام چینی دادم و باتردید گفتم: _خب من که چیز زیادی نمیدونم! فقط تا این حد میدونم که چندساله باهاشون قهره و هرگز قصد نداره باهاشون

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 130

  دوباره پشت چشمی نازک کرد و گفت: _نمیخوام.. چیزی نشده.. خداروشکر همه چی رو به راهه! _بهار میگی چی شده یا خودم ته توش رو دربیارم؟ _نه بابا؟! اونوقت چطوری میخوای ته توشو دربیاری؟ گوشیمو برداشتم و همزمان گفتم؛ _این که کاری نداره قربونت برم! همین الان به رضا زنگ میزنم و ازش میپرسم که چرا خواهرم ناراحته و…

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 129

    سرم رو پایین انداختم و باصدای لرزون گفتم: _من.. من.. یعنی تو.. اخلاقت یه جوری شده که همین الانشم میترسم جلوت گریه کنم.. میترسم جلو چشمت باشم.. باخودم فکر میکنم نکنه بازم ناخواسته کاری کنم که عصبی بشی و دیگه نخوای منو ببینی! _گلاویژ توروخدا یه ذره بزرگ فکرکن.. دختر خوب من دیشب بهت گفتم یکبار دیگه خونه

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 128

  همین که بهار رفت بیرون دستامو محکم روی دهنم گذاشتم و صدای هق زدنم رو خفه کردم.. روی من وکارهام حساس شده بود.. حتی به راه رفتنم.. این دیگه فکر وتصمیم بچگانه نیست.. توی این خونه دیگه واقعا جای من نیست و باید میرفتم.. رفتن عاقلانه ترین تصمیمم بود که باید میگرفتم.. بذار هرکی هرچی میخواد بگه بذار بگن

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 127

  واسه اینکه باهام آشتی کنه و دلش رو به دست بیارم واسش غذای مورد علاقه اش رو درست کرده بودم.. اما اونقدر سکوتش سنگین بود که نمیدونستم چطوری به صرف شام دعوتش کنم.. دلم میخواست بایه بهونه ای سر حرف رو باهاش باز کنم اما انگار گندکاری های من اونقدر زیاد بوده که کاسه ی صبوری خواهرم سر ریز

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 126

  پوووف کلافه ای کشید و با ناراحتی گفت‌: _تقصیرمن شد.. نباید بهش زنگ میزدم.. اگه جنابعالی مخفی کاری نمیکردی و ازهمون اول همه چی رو به من میگفتی من هم هرگز بهش زنگ نمیزدم! سرم رو پایین انداختم و شرمزده گفتم: _فقط نمیخواستم ناراحتت کنم.. _بسه گلاویژ با این حرفات بیشتر عصبیم میکنی! هردفعه هر غلطی دلت میخواد میکنی

ادامه مطلب ...