رمان آتش شیطان Archives - صفحه 11 از 11 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت13

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_13   سری به تفهیم تکون دادم.   _ علت آتش سوزی خونتون چی‌ بود؟!   _ گفتن اولین جا اتاق ماساژ سحر آتیش گرفت و کم کم کل خونه، گر گرفته.   _ اتاق ماساژ؟!   _ علایق سحر بود! ماساژ و حتی بادکش درمانی. تو اون اتاق پر از الکل های صنعتی و وسایل اشتعال زا

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت12

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_12 انگار از رفتارم متعجب بود، که دست اون هم توی مسیر خشک شده و برای برداشتن لیوان مردد بود.   سعی کردم با نفسی عمیق، کمی از اون استرس و حال بدم کم کنم و حرفه ای تر، برخورد کنم!   کم نبودن آدمایی که از دستکش چرمی استفاده می‌کردن! پس باید به همشون مظنون میشدم؟؟  

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت11

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_11 ناخواسته یه تای ابروم‌ بالا رفت. پس دلیل اون تنفر و ” لکه ننگ ” خطاب کردن زنش، این بوده!   مثل اینکه سحر خانوم سرش جای دیگه مشغول بوده! چطور زن بی لیاقتی میتونست از همچین مردی بگذره؟!   هم خوش قد و هیکل بود و خوش تیپ، هم دستش به دهنش که هیچ، به خیلی

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 10

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_10 نفس عمیقی کشید و کمی مکث کرد. انگار صحبت کردن راجع به این موضوع براش راحت نبود.   به دقت زیر نظر گرفته بودمش تا کوچک ترین عکس العمل هاش رو هم، از دست ندم.   لبش رو تر کرد و گفت: _ من قبلا راجع به این موضوع جایی صحبت نکردم. خبرنگارا و مردم عادی هم

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 9

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_9 _ مجددا خوش آمد گویی میکنم خدمتتون جناب محب، چی میل دارید بگم بیارن؟   _ یه فنجون قهوه با دو قاشق چایی خوری، شکر.   پیجر روی میز رو فشردم و حرفاش رو عینا برای یکی از منشی ها تکرار کرده و برای بقیه هم چای سفارش دادم‌.   بچه ها هم کم کم از بهت

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت8

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_8 بالاخره انتظار به سر رسید و مجد، با غرور و تکبر، وارد اتاق شد و روی صندلی راس میز، نشست. تنها صندلی اتاق که با بقیه صندلی ها متقاوت و کمی تجملاتی تر بود! همیشه از اینکه از موضع قدرت با ما برخورد کنه و جایگاهش رو دائما بهمون یاداوری کنه، لذت می‌برد و به هر وسیله

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 7

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_7 نکنه منظورش به همون خبریه که امروز ظهر سرسری خوندم؟؟ لپ تاپ رو روی کانتر آشپزخونه گذاشتم و همونطور که قهوم رو مزه مزه می‌کردم، توی چنتا سایت معتبر مشغول گشتن شدم.   خیلی زود خبری که دنبالش بودم رو پیدا کردم‌. همه خبر گزاری ها، تیتر های پر آب و تابی نوشته بودن و نظر مخاطبین

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 6

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_6 یه هفته از اون ماجرا می‌گذشت و دیگه خبری از اون شیاد نبود. منم دیگه کم کم بی‌خیال انتظار الکی، شده بودم.   وقتی نمیدونستم چه برنامه ای تو سرش داره و چیکار می‌خواد بکنه، برای چی الکی خودم رو اذیت کنم؟؟ بعدا، همون موقع یه فکری به حالش می‌کردم!     تو این هفته فشار های

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 5

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_5   این همون دختری که لحظه ورود بهم گیر داده بود و آشنایی میداد؛ نبود؟!؟!   اون مسئول نمونه گیری دیروز بوده؟ تکه های پازل کم کم داشت کنار هم چیده میشد!   با لحن شاکی گفت: _ چیشد تابش خانوم؟؟ مارو یادتون اومد؟!   باید از در سیاست وارد میشدم. خنده ای کرده و گفتم:  

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 4

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_4   بالاخره با ترس و چند نفس عمیق عکس رو باز کردم که، اصلا اون چیزی که فکر می‌کردم نبود!   عکس از یه برگه ای آزمایش بود. یه آزمایش خون معمولی بود و چیز خاصی توش دیده نمی‌شد.   تا اینکه چشمم به اسم بیمار خورد. اسم و فامیل من به عنوان بیمار ثبت شده بود!

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 3

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_3   با صدای پیامک گوشیم، ترسیده تکونی خوردم و نگاهم رو به سمتش چرخوندم.   با برداشتن و خوندن پیامی که برام اومده بود، از شدت شوک حتی راه اشک هامم بند اومد!   ” ساعت خواب خانوم وکیل! خوب خوابیدی؟؟ ”   همونطور وحشت زده، گوشی رو توی دستم نگه داشته بودم که دوباره صداش بلند

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 2

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_2   و بعد از اون فقط سیاهی مطلق بود… *   یه سری تصویر عجیب غریب داشت از جلو چشمم رد میشد.   یه جاده تاریک و یه طرفه! یه خونه خالی و سوت و کور! لکه های سیاه و قرمز روی زمین! سایه ترسناک و یه هیبت بزرگ رو دیوار! دستکش های سیاه و سرد چرمی….!

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 1

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_1 خسته و بی حوصله بعد از یه روز کاری کلافه کننده، بالاخره به خونه رسیدم.   کلید رو توی قفل در انداخته و وارد شدم. همونطور با برق خاموش خودم رو به کانتر آشپزخونه رسونده و گوشی و سوییچم رو روش پرت کردم.   تا دستم رو به سمت دکمه های مانتوم بردم که بازشون کنم، سایه

ادامه مطلب ...