Screenshot 20230819 231753 scaled

رمان آتش شیطان پارت 149 4.3 (3)

1 دیدگاه
              با حرفش به تندی نگاهم رو به ساعتم دوختم. ساعت یه ربع به ۶ بود!   – یکم دیگه صبر می‌کردی مادر من. الکی اون بنده خدا رو هم نگران کردی!   همونطور که به مسیرش ادامه میداد، جواب داد:   – یجوری…
Screenshot 20230819 231753 1 scaled

رمان آتش شیطان پارت 148 4.3 (3)

3 دیدگاه
              کت و شالم رو همون اول در اورده و آویزون کردم. باهم وارد آشپزخونه شده و پشت میز نهارخوری نشستیم.   وقتی سیمین خانوم رو اون اطراف ندیدم، از مامان پرسیدم:   – مامان سیمین خانوم کجاست؟!   چایی خوش رنگی جلوم گذاشت…
Screenshot 20230819 231753 1 scaled

رمان آتش شیطان پارت 147 4 (2)

11 دیدگاه
♥️♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️♥️🔥🔥🔥             چرا نمی‌تونستم هیچ حس خاصی نسبت به این مرد توی سینم پیدا کنم؟!   برای موقعیتی که توش بودم طبیعی بود؟! طبیعی بود که حتی دوست داشتم به همون وضعیت قبل که از بودنش اطلاعی نداشتم، برگردم؟!   این وسط فکر دایان هم…
Screenshot 20230819 231753 1 scaled

رمان آتش شیطان پارت 146 5 (4)

2 دیدگاه
♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️             برای مامان شوک بزرگتر از زنده بودن بابا، بحث ازدواجش با حامد بود که یک شبه قرار بود خراب بشه!   با توجه به قانون و شرع عملا به حامد نامحرم و مجددا محرم پدرم محسوب میشد!   کی باورش میشد؟! مامان میتونست…
Screenshot 20230819 231753 1 scaled

رمان آتش شیطان پارت 145 4.7 (3)

3 دیدگاه
♥️♥️🔥🔥♥️♥️🔥🔥♥️♥️🔥🔥                 تو تمام نیم ساعتی که منتظر اثر کردن و جذب قرص بودیم، کلمه ای بینمون در و بدل نشد.   از کیا بابت این سکوتش ممنون بودم. اخبار برای اون هم قطعا شوک برانگیز بود، اما کوچک ترین اشاره ای بهش…
Screenshot 20230819 231753 1 scaled

رمان آتش شیطان پارت 144 5 (4)

8 دیدگاه
♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️♥️🔥🔥🔥             تو دنیای خودم و تفکرات آزار دهندم غرق بودم که با حرف زدن کیا، حواسم رو بهش دادم.   – خانوم پدرتون و دایان چند دقیقه ای هست که رفتن، بهتره ما هم زودتر بریم، جای امنی نیست!   به سختی و کمک…
Screenshot 20230819 231753 1 scaled

رمان آتش شیطان پارت 143 4 (3)

4 دیدگاه
♥️♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️♥️🔥🔥🔥           چرا ‌با من این کارو کرده بودن؟! من چه گناهی در حقشون کرده بودم که باید بازیچه ای برای رسیدن به اهدافشون میشدم؟!   اینبار بابام بود که به حرف اومد و غرید:   – من این همه سال خودمو از دیدن دخترم محروم…
Screenshot 20230819 231753 1 scaled

رمان آتش شیطان پارت 142 4.7 (3)

18 دیدگاه
🔥🔥🔥♥️♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️♥️           ترمز وحشتناکی کرد و سپس صدای مردی بلند شد که اسم ” دایان ” رو فریاد می‌کشید.   با چشمای گرد شده به دایانی که حالا تو مسیر دیدم و زیر چراغ برق بود و مردی که با لباسای سرتاپا مشکی، اسلحه ای به…
Screenshot 20230819 231753 1 scaled

رمان آتش شیطان پارت 141 5 (3)

6 دیدگاه
♥️♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️♥️   #پارت328             – تونستم محل قرار و ساعت ملاقاتشون رو بفهمم خانوم، ولی خیلی خطرناکه که بخواید تنها برین. لطفا اجازه بدین منم همراهیتون کنم.   – از چی میترسی کیا؟ نمی‌خوان بار اسلحه جابه جا کنن که خطرناک باشه! می‌خوان برن حرف…
Screenshot 20230819 231753 scaled

رمان آتش شیطان پارت 140 5 (3)

8 دیدگاه
♥️🔥🔥🔥♥️🔥🔥🔥♥️🔥🔥🔥♥️             با اسمی که روی اسکرین گوشی افتاده بود لبخندی روی لبم نشست.   – سلام خانوم شبتون بخیر.   – سلام کیا پیداش کردی؟!   – بله خانوم ولی خیلی سخت بود.   – میدونستم تو از پسش برمیای! فردا ساعت ۲ بیا…
Screenshot 20230819 231753 1 scaled

رمان آتش شیطان 139 5 (1)

3 دیدگاه
♥️♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️♥️🔥🔥🔥               قهقه ای زد و جواب داد:   – وااای تابش تو عالی دختر! اصن عشق کردم وقتی اینطوری وحید رو سوسک کردی تو دادگاه! بعد هم که اون جلوی در ساختمون به خاک نشوندیش. وااای تابش عشق کردم بهش تنه زدی اومدی،…
Screenshot 20230819 231753 scaled

رمان آتش شیطان پارت 138 5 (1)

23 دیدگاه
🔥🔥♥️♥️🔥🔥♥️♥️🔥🔥♥️♥️             به محض خروجمون از ساختمون، وحید که انگار منتظرمون بود، به سمتمون حمله کرد و فریاد کشید:   – هرزه من کی دست روت بلند کردم؟!؟! هر گوهیم که بودم رو ضعیفه جماعت دست بلند نکردم و نمی‌کنم! این کصشرا چی بود تو…
Screenshot 20230819 231753 1 scaled

رمان آتش شیطان پارت 137 5 (2)

3 دیدگاه
♥️🔥♥️🔥♥️   ♥️🔥♥️🔥♥️   ♥️🔥♥️🔥♥️       نگاهش رو به سرعت ازم گرفت و گفت:   – لازم نکرده خودم تنهایی باهاش ملاقات می‌کنم. اینکه همون شب هم همراه خودم بردمت، ریسک بزرگی بود! دیگه نمیخوام خطرش رو دوباره به جون بخرم!   وقتی با اون صلابت حرفش رو…
Screenshot 20230819 231753 scaled

رمان آتش شیطان پارت 136 5 (3)

7 دیدگاه
♥️♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️♥️🔥🔥🔥             با لبخندی از هردوشون جدا شده و به دایانی که دم در منتظر ایستاده بود، ملحق شدم.   تو راه با همه سرسری خداحافظی کردم که نگاه گیجی بهم مینداختن.   احتمالا بابت رفتنم با دایان گیج شده بودن! وقتی با همه خداحافظی…
Screenshot 20230819 231753 1 scaled

رمان آتش شیطان پارت 135 5 (3)

2 دیدگاه
🔥🔥♥️♥️🔥🔥♥️♥️🔥🔥♥️♥️             – حالا چیشده مگه؟! یه سیگار باهم کشیدن دیگه. عجیب تر اینه که من از خیلی وقته ندیده بودم حامد سیگار بکشه!   – منم همینو میگم دیگه دختر! حامد قبلا زیاد میکشید، ولی وقتی ازش قول گرفتم روزی یکی فقط بکشه عمل…