رمان آس کور پارت 179
یاشا هم مرد بود، مانند حاج آقا و شاید تنها کسی که احساس او را در مورد گذشته درک میکرد. به روی خودش نمی آورد اما هر بار که آن دو را کنار هم میدید، حسی شبیه مرگ قلبش را احاطه میکرد. شک نداشت که حاج آقا هم نسبت به او همچین حسی دارد اما هر دو در ظاهر