رمان تارگت Archives - صفحه 11 از 31 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان تارگت

رمان تارگت

رمان تارگت پارت 311

      سوزش چشم ها و پوست صورتم و این حس خفگی که به خاطر شدیدتر شدن دود بود.. نشون می داد که باید هرچه زودتر خودم و از این مهلکه نجات بدم.. ولی یه حسی نمی ذاشت قدم از قدم بردارم.. نه تا وقتی میران از وسط اون شعله ها بیرون نیومده.. آتیش هی داشت بهم نزدیک تر

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 310

        یهو زبونش به کار افتاد و تند تند شروع کرد حرف زدن: – داشتم می رسوندمش.. وسط راه یهو غیب شد.. گوشیشم خاموش کرد.. حدس زدم باید این جا باشه.. سریع خودم و رسوندم و تو کوچه منتظر موندم.. دیدم خبری نشد.. از دیوار پریدم اینور.. شیشه تراس و شکونده و رفته تو.. تا خواستم برم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 309

      – می گیم بیهوش شد ما هم ترسیدیم بمیره ولش کردیم اومدیم.. – خیله خب اگه این جوریه بریم زودتر.. پولم که گرفتیم.. من دیگه حوصله دردسر بیشتر ندارم! به دقیقه نکشید که سریع زدن از کانکس بیرون و منم همین که صدای روشن شدن و بعد دور شدن ماشینشون و شنیدم چشمام و باز کردم.. خسته

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 308

        سرش و به سمتم برگردوند و با ذوقی که مثلاً می خواست هیجان منم بالا ببره و در واقع هیچ تاثیری روم نداشت ادامه داد: – با این پولا کار و کاسبی خودمون و راه میندازیم درین.. دیگه لازم نیست واسه هیچ خری کار کنیم.. حالا که دیگه راه و چاه و یاد گرفتم.. می دونم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 307

        – دیگه باید برات چی کار می کردم درین؟ تو یه کلمه به حرف من گوش نمی دی.. چند بار گفتم نکن.. چند بار گفتم بسپرش به من.. چند بار گفتم اون حیوون وحشی ارزشش و نداره که به خاطرش از همه چیزت بگذری.. به کدومشون گوش دادی؟ باز خوبه که من راه خودم و رفتم..

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 306

        خسته بودم.. هم خسته جسمی.. هم روحی ولی.. این خستگی حتی بعد از خالی کردن خودم.. از حرف هایی که توی دلم تل انبار شده بود برطرف نشد که هیچ.. حتی.. حتی خسته تر هم شده بودم! یه روز خودم به میران گفتم که این انتقام هیچ فایده ای برات نداره و هیچ وقت قرار نیست

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 305

        – اون جا بود که فهمیدم.. تو تمام این مدتی که من توی خواب غفلت و رویاهای مزخرفم با تو بودم.. کوروش بیکار ننشسته و واسه اون هدفی که داشتیم تلاش کرده.. گفت می دونستم همچین روزی میاد و تو به حرف های من می رسی.. واسه همین از موقعیتی که داشتم استفاده کردم و کار

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 304

        نفس عمیقی کشیدم و همونطور که با سر پایین افتاده از سکوت کانکس برای فکر کردن و یادآوری اتفاقات گذشته استفاده می کردم.. یاد اون شب و قرارداد ننگین دوم افتادم و سرم و بالا گرفتم. درین هم توی حال و هوای خودش بود و با یه نگاه مات مونده.. انگار که اصلاً توی این دنیا

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 303

        سری با تاسف برای افکار اون موقع اش تکون داد و گفت: – بعدشم که قضیه پرورشگاهی بودنت و تعریف کردی و.. منم پرونده این انتقام و بستم و با همه وجودم.. باورت کردم. فهمیدم که تو.. نمی تونی عاملی برای این بدبختی های من باشی.. فهمیدم که ضربه زدن به تو.. نه تنها چیزی رو

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 302

        قبل از این که بخوام بگم منم کسی و نداشتم ادامه داد: – تو عمه ات و داشتی میــــــران! من هیچ کس و نداشتــــــــم! تو چهارده ساله بودی.. من هفت ساله ام بود.. به خدا روح من بیشتر از تو تیکه پاره شــــــد.. به خدا من بیشتر از تو ضربه خوردم.. به خدا من یه بار

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 301

        – تازه وقتی باهات آشنا شدم فهمیدم.. کاری که شروع کردم.. اصلاً راحت نیست. من آدمِ نقش بازی کردن نبودم.. من یه دختر خجالتی و.. کم رو بودم که.. هیچ وقت نتونستم از عمد.. توجه جنس مخالف و به خودم جلب کنم و توی رابطه های دوستی.. همیشه من کم می آوردم! واسه همین نمی دونستم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 300

        دو قطره اشک از چشماش پایین ریخت و سرش و به چپ و راست تکون داد.. – من.. نمی دونستم! اون موقع هیچ کدوممون هیچی نمی دونستیم. فقط می خواستیم یه جوری خودمون و خالی کنیم.. فقط می خواستیم وجدانمون راحت باشه و بگیم.. ما هم یه کاری کردیم.. نذاشتیم خون اون بچه رو زمین بمونه..

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 299

        با دست محکم رو سینه اش کوبید و ادامه داد: – بیشتر از همه.. من و بدبخت کرد.. که در آن واحد.. هم برادرم و از دست دادم.. هم مادرم و.. هم مادربزرگم و.. هم عموم و.. که یهو به خودم اومدم و دیدم تنهام.. هیچ کس نیست که حتی.. حتی بتونم به اندازه چند کلمه

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 298

        به من نگاه نمی کرد ولی خیلی راحت می تونستم خشم توی چشم هاش و تشخیص بدم. – اون روزم.. از مطب دکتر اومده بودن و قرار بود فرداش.. بیمارستان بستری بشه و بره برای عمل.. من.. من داشتم تو حیاط باهاش بازی می کردم.. چون می دونستم بعد از عملش حالا حالاها نمی تونه از

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 297

        یه کم فکر کرد و خیره به زمین لب زد: – ولی شاید.. بعد از امشب.. یه کم آروم تر بشم. یه کم دلم خنک تر بشه.. شاید دیگه بتونم نفس بکشم.. بتونم یه خواب راحت داشته باشم بدون این که وسطا چند بار با استرس و وحشت از خواب بپرسم به خاطر کابوس هایی که

ادامه مطلب ...